📸 مهمترین نکات سخنان رهبر انقلاب در اولین دیدار با دولتها
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 خاطرات شنیده نشده از رئیسجمهور شهید
🔹بدون تعارف با همسر شهید رئیسی
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 آخرین وضعیت ناوگان آمریکا در اطراف ایران
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ایران_قوی
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
باسلام خدمت اعضای محترم خوب کانال...🌺🌺
قبول باشه زیارتاوعزاداری هاتون ..🏴🦋
ببخشیدمنم برای اربعین رفته بودم زیارت ودعاگوی اعضای محترم کانالم بودم وفعالیت به عهده خادمای کانال بود،اجرهمگی شون باشهدا ان شاء الله...🤲🌺
ان شاء الله مثل قبل فعالیت کانال ازسرگرفته خواهدشد.✅
ممنونم ازصبوری همگی شماوبمونیدبرامون.🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
مشخصات فردی
نام و نام خانوادگی :سید هاشم ساجدی
نام پدر :سید حسین
تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴
محل تولد :کلاته
شغل :جهادگر
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده مهندسی قرارگاه نجف اشرف
سن :۳۸ سال
خانواده چند شهید :یک شهید
شناسنامه شهادت
تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۰۸/۰۵
محل شهادت :میمک
نام عملیات :کمین دشمن
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله ضدانقلاب
شناسنامه تدفین
کشور :ایران
استان :خراسان رضوی
شهر :مشهد
روستا :
تاریخ تدفین :
گلزار :بهشت رضای مشهد
جهادگر شهید «هاشم ساجدى» / زندگی نامه شهید
شهید هاشم ساجدی در پنجم آبان ماه 1363 در حين سركشى از محورهاى عملياتى در غرب كشور و انجام دادن مسئوليتهاى پشتيبانى - مهندسى جنگ جهاد، توسط چندتن از مزدوران به شهادت رسيد.
نوید شاهد: هاشم ساجدى در 25 تيرماه سال 1326 در روستاى كلاته از توابع شهرستان دامغان به دنيا آمد.
در يك سالگى پدرش (محمدمهدى ساجدى) را از دست داد. خود او از دوران كودكىاش می گويد: «زمستانها به همراه بزرگ ترها به جنگل مى رفتيم و با قاطر چوب می آورديم و پس از اينكه آنها را به زغال تبديل می کرديم، براى فروش به شهر می برديم كه در شهر مبلغ ناچيز و كمى عايدمان مى گشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه پول زغالها را نمى دادند.»
از هفت سالگى نماز خواندن را شروع كرد و به همراه ديگران در نماز جماعت و ادعيه شركت می کرد.
دوران ابتدايى را در همان روستاى كلاته گذراند و بعد از آن به همراه برادر خود به كرج رفت و دو سال در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت. بعد به خاطر مشكلات همه جانبه اقتصادى و مادى از ادامه تحصيل باز ماند و در كارخانهاى به صورت روزمزد به كار پرداخت تا از اين رهگذر بتواند تا حدودى مشكلات خانه را رفع كند.
پس از چندسال كار و تلاش در زمينه هاى مختلف، به استخدام سازمان پنبه گرگان در آمد و دركنار آن، شبها به صورت متفرقه به ادامه تحصيل مى پرداخت. تحصيلات خود را تا اخذ مدرك ديپلم در رشته طبيعى ادامه داد.
از سال 1355 به بعد فعاليت هاى ايشان شكل گسترده تر و فعال ترى به خود گرفت و تشكيلاتى را كه مركب از چند نفر مى شد، سازماندهى می کرد. اين گروه در سطح استان گرگان فعاليتها و تحركات چشمگيرى در زمينه پخش اعلاميه ها و نوارهاى سخنرانى امام(ره) و روشنگرى مردم داشتند. خانه او كانون فعاليت انقلابيون و تكثير نوارها و اعلاميهها شده بود كه چندين بار ساواك خانه ايشان را تحت نظر گرفت و قصد دستگيرى اش را داشت.
حدود سالهاى 1339 به اتفاق برادرش به زيارت امام(ره) رفت. خودش می گويد: «على رغم اينكه سن و سال كمى داشتم، ولى به سرعت تحت تأثير سيرت و صورت امام واقع شدم.»
در شهرستان گنبد و در اداره كشاورزى به عنوان تكنيسين پنبه، مسئوليت انبارها را پذيرفت.
او بهطور فعال در ساماندهى و شكل دادن به راهپيمايي ها شركت داشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه در راهپيمايي هاى شهرهاى مازندران و مشهد هم شركت می کرد. براى اولين بار در اداره پنبه شهرستان گنبد دست به اعتصاب زد كه به شدت مورد توجه ادارات و مردم واقع شد و پيامدهاى خوب و مثبتى براى انقلاب داشت.
هاشم يوسفى - دوست و همرزم شهيد – خاطره اى از فعاليتهاى دوران انقلاب وى را اين گونه نقل می کند: «در سالهاى قبل از انقلاب بود كه من قرار ملاقاتى با شهيد اندرزگو داشتم. اتفاقاً وقتى می خواستم به محل قرار بروم، شهيد ساجدى را ديدم و گفتم: با من همسفر می شوى؟ ايشان با شوخى گفت: سود است يا زحمت؟ من گفتم: هر دوى اينهاست. و بالأخره با هم به محل قرار رفتيم و شهيد اندرزگو پس از مدتى به محل آمد و نامه اى سربسته به من داد و گفت: بدون آن كه آن را باز كنم به آيتالله شيرازى برسانم. شهيد اندرزگو در آن زمان به عنوان (شيخ على تهرانى) معروف بود. ايشان هميشه در پشت گوشش مداد كوچكى می گذاشت تا اگر چيزى لازم بود بنويسد. شهيد ساجدى گفت: اين شخص چريك است. پس از چندى من به شاهرود رفتم و ايشان همراه شهيد اندرزگو به خانه ما آمد و من تا آن زمان نمی دانستم كه شهيد ساجدى اهل كجاست و تصورم بر اين بود كه اهل شمال باشد، ولى ايشان گفت: من اهل اطراف دامغان هستم. فرداى آن روز ما به محلى رفتيم كه اقوام و دوستان ايشان زندگى می کردند و من در آنجا شاهد بودم كه چگونه و با چه احترامى با شهيد ساجدى برخورد می کردند و نسبت به شهيد ارادت خاصى نشان می دادند.»
ساجدى در سال 1352 و در بيست و شش سالگى با خانم شمسى خسروى ازدواج كرد كه مدت زندگى مشترك آنها ده سال بود. ثمره اين ازدواج پنج فرزند به نامهاى على(متولد 4 خرداد 1357)، آسيه(26 ارديبهشت 1359)، آمنه (18 آبان 1360)، حسين(1362) و صديقه(1364) است.
پس از اينكه امام(ره) فرمان تشكيل كميته را صادر كردند، ايشان به همراه ساير افراد حزب الله جزء مؤسسين كميته انقلاب اسلامى در گنبد بود و پس از تشكيل و تثبيت كميته، براى لبيك گفتن به فرامين امام(ره) به نگهبانى و حفظ و حراست از دستاوردهاى انقلاب پرداخت.
دستاوردهاى انقلاب پرداخت.
شهيد ساجدى در كنار همه اين فعاليتها، با توجه به شناختى كه از روحانيت معتقد اصيل داشت، به محض تشكيل حزب جمهورى اسلامى عضو اين حزب شد و فعاليتهاى زيادى می کرد كه بعضى مواقع منجربه كشمكش و بحث و جدل با گروهكها می شد.
تضاد بين حزبالله و ضد انقلاب در گنبد به اوج خود رسيده بود و گويى كه تاب تحمل فعاليتهاى سازنده ايشان و سايرين را نداشتند؛ چرا كه فقط ظرف چهل و پنج روز پس از پيروزى انقلاب - مقارن با همه پرسى قانون اساسى - در گنبد بلوا و آشوب به راه انداختند. در اين درگيرى - كه به جنگ اول گنبد موسوم شد - جا پا و نفوذ گروهكهاى چپ و ضدانقلاب به خوبى مشهود و آشكار بود.
با فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل جهاد سازندگى در 27 خرداد 1358، شهيد ساجدى جزء اولين كسانى بود كه در تأسيس و تثبيت جهاد گنبد نقش بسزايى داشت و به عنوان مسئول جهاد به سازماندهى و ارائه خدمت پرداخت. او در واقع قبل از اينكه جهاد تشكيل گردد، فعاليتهاى جهادى خود را از قبيل كمك رسانى به مردم محروم و كشاورزان منطقه انجام می داد و از آنجا كه در پيش از انقلاب هم در گنبد زندگى می کرد، شناخت وسيع و خوبى از منطقه داشت و نقاط ضعف وقوت آن را خيلى خوب می شناخت. در بدو تأسيس جهاد او به عنوان يكى از اعضاى شوراى مركزى جهاد گنبد، از شرايط پيچيده سياسى، اجتماعى و فرهنگى منطقه آگاهى داشت.
يكى از اقدامات جهاد گنبد كه شهيد ساجدى در آن نقش زيادى داشت، تفكيك و جدا كردن آن از مركز استان مازندران بود كه با اين اقدام، جهاد گنبد به طور مستقيم زير نظر دفتر مركزى قرار گرفت و با شدت و وسعت چشمگيرى به فعاليت سازندگى می پرداخت.
در سال 1359 از جهاد گنبد استعفا داد و از آنجا به جوار مرقد حضرت امام رضا(ع) - در مشهد - هجرت كرد و در اداره كشاورزى آنجا به كار مشغول شد و به علت علاقه اى كه به مسائل مذهبى واسلامى داشت، در دانشگاه علوم اسلامى مشهد به ادامه تحصيل پرداخت.
يكى از مسئولان جهادسازندگى در مورد بازگشت مجدد او به ميان جهادگران می گويد: «يكبار او به جهاد استان خراسان آمده بود و اصرار داشت كه ترتيبى داده شود تا از اداره كشاورزى به جهاد منتقل گردد. اصرار و پافشارى ايشان و شناختى كه از او داشتيم، انگيزه اى براى انتقال او شد تا تلاش بيشترى در اين زمينه به خرج دهيم. سرانجام در اوايل سال 1360 توانستيم با جذب موافقت مسئولان مربوطه، ايشان را به جهاد منتقل كنيم.»
با شروع جنگ تحميلى در سال 1359 به جبهه رفت. برادرش در اين خصوص می گويد: «در مهرماه سال 1359 به مدت دو ماه بهطور داوطلب به منطقه رفتيم. موقعيت آنجا طورى بود كه مردم سراسيمه در حال فرار و پناه بردن به شهرهاى مجاور بودند. خرمشهر هنوز سقوط نكرده بود و عراق همچنان پيشروى می کرد. ما به بندر خسروآباد - كه يك بندر تجارى بود - رفته و در آنجا بيشتر به كارهاى خدماتى و كمك رسانى می پرداختيم.»
او در اكثر عملياتهايى كه منجر به آزادسازى بخشهايى از ميهن اسلامى شد، شركت داشت. اولين خدمت مؤثر ايشان در حفظ و صيانت دستاوردهاى انقلاب، در عمليات طريق القدس بود. بعد از آن در عمليات هاى فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتى، والفجر 1 و والفجر 3 حضور داشت.
در سال 1361 پس از تشكيل قرارگاه هاى چهارگانه جهاد در جنگ، مسئوليت قرارگاه نجف به شهيد ساجدى واگذار شد كه امور مهندسى عملياتهايى كه در غرب كشور صورت می گرفت، به عهده اين قرارگاه بود. در واقع اين قرارگاه تحت فرماندهى ساجدى بهطور مستقيم در امور مهندسى عملياتهاى والفجر 2، والفجر 3، طريقالقدس، والفجر 5 و ميمك شركت داشت. ايشان در اين زمينه با به كار بستن تجربيات خود و به همراه اعتقاد راسخى كه داشت، همراه ساير همسنگرانش در عملياتهايى كه تحت نظر ساير قرارگاهها انجام می پذيرفت، شركت می کرد.
بعد از عمليات فتح المبين، فرماندهى قرارگاه مهندسى قدس - كه به نمايندگى از طرف جهاد سپاه و ارتش بود - به شهيد ساجدى واگذار شد.
در عمليات رمضان، او مسئوليت محور عملياتى فتح المبين را - كه با لشكر نجف اشرف هماهنگ بود - به عهده داشت.
بعد از عمليات رمضان، به حج مشرف شد و پس از بازگشت بلافاصله به جبهه رفت و در عملياتهاى محرم، والفجر مقدماتى و والفجر 1 شركت كرد.
در عمليات گسترده و سنگين والفجر مقدماتى به عنوان فرمانده محور حضور يافت.
پسر شهيد - على ساجدى - می گويد: «در جايى كه تنبيه لازم بود، آن را به موقع انجام می دادند. بهطورى كه وقتى يكى از افراد خلافى انجام داد و نسبت به بيت المال خيانت كرد، پدرم با ايشان برخورد شديدى كرد كه بعضى از اين موضوع و برخورد ناراحت شدند، ولى پدرم با تمام اين مسائل ايشان را تنبيه كرد و معتقد بود بايد نسبت به بيت المال توجه زيادى شود.»
همسر شهيد درباره تربيت فرزندان می گويد: «شهيد ساجدى در تربيت فرزندان اصرار زيادى داشت كه مطابق با فرامين و سفارشهاى اسلام رشد كنند و حتى زمان شيردادن به بچه ها تأكيد می کرد كه با وضو باشم. بر اين اعتقاد بود كه از همان بدو رشد، كودك بايد با فرايض و تكاليف دينى و اسلامى آشنا شود. در خانه مهربان و صميمى بود و در كارها كمك می کرد. اگر فردى از فاميل از او كمك می خواست، استقبال می کرد و تا آنجا كه مى توانست در حل مشكلات ديگران كوشش می کرد.»
از ويژگيهاى بارز ايشان اعتقاد و ايمانش به ولايت فقيه بود. خود در بخشى از سخنانش در قرارگاه نجف، راجع به رهبرى و ولايت چنين می گويد: «ما رهبرى داريم زنده و حاضر كه خط قرآن و پيامبر را برايمان ترسيم می کند. در واقع خط امام، خط اسلام است، حجت بر همه ما - كه ولايت ايشان را پذيرفته ايم - تمام است و بايد هرچه كه ايشان مى فرمايند با جان و دل بپذيريم. ما در واقع در اين جنگ هيچ كارهايم و فقط ولى فقيه است كه توان تصميم گيرى در مورد ادامه يا عدم ادامه جنگ را دارند.»
هاشم ساجدى در 5 آبان 1363 در حين سركشى از محورهاى عملياتى در غرب كشور و انجام دادن مسئوليتهاى پشتيبانى - مهندسى جنگ جهاد، توسط چندتن از مزدوران - كه كمين كرده بودند - از ناحيه شكم و سينه مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد.
همسر شهيد از نحوه شهادت ايشان می گويد: «شب قبل از شهادت ايشان من خواب ديدم كه عاشوراى حسينى است و به همه غذا می دهند و من هم غذايى گرفتم و منتظر شدم تا شهيد برگردد. صبح كه از خواب بيدار شدم با ستاد تماس گرفتم و اظهار بى اطلاعى كردند. شهيد براى شناسايى به منطقه رفته بود كه در مسير برگشت مورد حمله دشمن قرار می گيرد. يكى از دوستان به خانه آمد و گفت: شهيد از ناحيه قلب و شكم و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته است و ايشان را به مشهد اعزام كرده اند و شما بايد به مشهد برويد.»
پيكر شهيد هاشم ساجدى پس از انتقال به مشهد در بهشت رضا(ع) دفن شد.
زندگی نامه شهید
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
او را میشناسی، اگر اهل جبهه و جهاد و شهادت باشی با اولین نگاه و با اولین کلام، محبت او در دلت ریشه میزند. کوههای سربهفلککشیده غرب و دشتهای تفتیده و سوزان جنوب هم او را میشناسند. آوای گامهای استوار او در بحبوحۀ آتش و خون، در تنگه چزابه و عملیات فتحالمبین، در میمک و دالاهو و نوسود و در غرب، هنوز طنینانداز است. روستاهای گنبد در شمال سرسبز نیز همت او را برای ساختن و آبادکردن از یاد نبردهاند. صاحب قلب سلیمی که دریایی از اطمینان، آن را چنان لبریز کرده بود که جز خدا را نمیدید و جز او را نمیجست.
آغازین روزهای تابستان بود و آفتاب مهربانانهتر از روزهای قبل به خانۀ حسینآقا وارد شد. تیکتاک عقربههای ساعت خبر از تولدی دوباره میداد.
چهارمین روز از تیرماه سال هزاروسیصدوبیستوشش بود که انتظارها به سر رسید و فرزندی آسمانی، زمینی شد و تقدیرش با تیر و ترکش رقم خورد.
در کلاته، یکی از روستاهای دامغان، چشم به دنیا گشود اما دنیایی نشد. پدر شادمان از طلوع پنجمین ستارۀ زندگیاش، با توسل به قمر بنیهاشم(ع) او را هاشم نام نهاد تا او نیز یلی باشد در زمان امام خویش.
حسینآقا یک روستایی ساده، با دستانی پینهبسته از کار روستایی، مانند هر پدری آرزوهای بسیار برای فرزندان خود داشت و شاید هرگز فکر نمیکرد حتی نتواند، راه رفتن آخرین فرزندش را ببیند. او در زمستان همان سال دراثر بیماری، مسافر جهان دیگر گشت.
اولین زمستان زندگی هاشم بی حضور پدر گذشت و نخستین بهار زندگیاش در کنار مادر و دیگر عزیزانش، بی سایه پدر آغاز شد.
مادر نیز مردانه، بار سنگین سرپرستی خانواده را به دوش گرفت. او با قالیبافی و دیگر کارهای روستایی، به زندگی هاشم و دیگر خواهر و برادرانش طرواتی تازه بخشید.
هاشم، روستاییزاده بود و مانند دیگر بچههای روستا از کودکی با کار آشنا؛ اما همچنان بازیگوشیهای کودکانهاش را در آن سالها با خود بههمراه داشت.
سالهای درس و مدرسه آغاز شد، ابتدایی را در همان روستا گذراند و با کارکردن، بخشی از مخارج زندگی خانواده را نیز تأمین کرد.
اوایل سالهای نوجوانی مجبور به دوری از مادر شد. دیگر ادامۀ تحصیل در روستا و روستاهای اطراف برایش ممکن نبود. باید به کرج سفر میکرد و چند سالی را میهمان خانۀ برادر میشد تا به تحصیل و کار ادامه دهد. در آن دوران با کمکهای برادر، بیشتر با مسائل دینی و مذهبی آشنا شد و پایههای فکری خود را استوار ساخت.
سالهای آخر دورۀ متوسطه بود. دیگربار همراه با مادر، مسافر شهر گرگان شد. روزها گرم کار بود و شبها غرق درس. دیپلمش را گرفت و به استخدام ادارۀ کشاورزی درآمد.
روزهایش را با کارکردن در اداره و شبهایش را با تاکسی و عابران پیاده، پر کرد. در همان اداره، دورۀ کاردانی پنبه را گذراند و فوقدیپلم گرفت.
دست تقدیر او را به گنبد، تبعیدگاه شهید آیتالله مدنی، کشاند و جرعهنوش باده مستانه آن پیر دلیر شد. در آن سالها، بیشازپیش در جریان مبارزات سیاسی و مذهبی قرار گرفت و با روحانیون مبارزی که به آن شهر تبعید میشدند یا به آن رفتوآمد داشتند، از نزدیک آشنا شد. شهید آیتالله مدنی، شهید هاشمینژاد و شهید سیدعلی اندرزگو از این افراد بودند که هاشم با استفاده از درسها و سخنان آنان، کولهبار فکری و مبارزاتی خود را پربارتر و فعالیتهای سیاسی را با هستۀ اصلی مبارزان مسلمان و روحانیون بیشازپیش نزدیک و محکمتر کرد.
همچنین در آن زمان، او به کمک دوستان همفکر خود، جلساتی را پایهگذاری کرد که در آن به شکل سازمانیافته به مسائل سیاسی مذهبی میپرداختند و مبارزات ضدحکومتی را برنامهریزی میکردند.
پخش و تکثیر نوار، کتب و اعلامیههای امام خمینی(ره) و دیگر بزرگان سیاسی و مذهبی آن دوران، یکی از کارهای هاشم و دوستانش بود.
اندکی بعد در بیستوششمین سال از بهار عمرش در آن دیار پیمان ازدواجش با روحانیزادهای مکرمه را استوار کرد و پنج ستاره از خود به یادگار گذاشت.
هاشم سادهزیست بود و هیچ گاه گذشتۀ سخت خود را فراموش نکرد و همین باعث میشد در کمک و دستگیری نیازمندان، هرگز کوتاهی نکند، بهگونهای که تقریباً ثروتی برایش باقی نماند. او خود و همۀ زندگیاش را صرف انقلاب و نیازمندان کرد و وارد معاملهای با خدا شد که اجرش فقط با خود خدا بود.
با شروع مبارزات ضد رژیم شاهنشاهی همزمان به فعالیت گسترده سیاسی علیه رژیم طاغوت پرداخت. این زمینهها، باعث شد تا بهمحض پیروزی انقلاب به جمع یاران امام(ره) در کمیتۀ انقلاب اسلامی بپیوندد و پس از آن در اوج فعالیت ضدانقلاب در گنبد، برای رفع محرومیت از چهره روستاهای منطقه به برادران خود در جهاد سازندگی ملحق شود.
دیری نپایید که به مشهد هجرت کرد و در اولین ماههای شروع جنگ تحمیلی عازم جبهههای جنوب شد و برای پرکردن خلأهای جبهه تلاشهای فراوانی کرد.
فرهنگ کار مهندسی به وسیله ستاد پشتیبانی جنگ و جهاد در ابتدای جنگ، نه با سیستم ارتش تعریف شده بود و نه سپاه پاسداران. هاشم که در این زمینه اطلاعات قوی داشت با فکر خلاق جهادی خود، اندیشۀ این تشکل کارآمد و مبارک را استوار ساخت.
او مسؤولیت سخت و سنگین فرماندهی قرارگاه مهندسی-رزمی نجف اشرف را بر دوش کشید و راهی سرزمین نور شد و حضورش را تا عروجش بهطور مداوم ادامه داد. دیرزمانی نگذشته بود که خانوادۀ خود را نیز به شهرهای نزدیک جبهه برد و پیوسته در خدمت جنگ قرار گرفت.
مهندسی- رزمی که جهاد سازندگی در آن نقش اساسی داشت، یکی از بخشهای مظلوم جنگ بود. این مظلومیت در نظر امامخمینی(ره) بهقدری چشمگیر بود که لقب ویژهای به این افراد داد: «سنگرسازان بیسنگر!»
هاشم ساجدی نیز، یکی از این سنگرسازان بیسنگر بود. بارها و بارها، در مواقع بحرانی و خطرناک، او خود، چون یک نیروی عادی وارد کارزار شد و با ماشینهای سنگین به کار پرداخت؛ خاکریز زد و سنگر ساخت.
هنوز نشان رد پایش را میتوانی در منطقۀ بستان در عملیاتهایی چون طریقالقدس، در تنگۀ چزابه، در شوش و فتحالمبین، در بیتالمقدس و آزادی خرمشهر، در عملیات رمضان و در بسیاری دیگر بیابی و بر آن بوسه زنی.
در عملیات رمضان چه خوش درخشید! یکی از نیروهایش میگوید: «در عملیات رمضان که قرار شد نیروها عقبنشینی کنند، او همۀ ما را به عقب فرستاد و خودش با آخرین دستگاه که یک بلدوزر بود، بعد از همۀ ما به عقب آمد.»
هاشم در رویارویی با دشمن بیمایه، در عملیات والفجر ۳ از ناحیۀ شانه، شکم و پا، مجروح شد. ازآنجاکه تاب ماندن نداشت، قبل از سلامتی کامل به جبهه بازگشت.
کمکم روز موعود فرا رسید. آن روز در جبهههای میانی، در منطقۀ میمک، عملیات عاشورا بود و عاشورایی برپا شد.
هاشم درحالیکه برای نظارت بر فعالیت گردانهای مهندسی جهاد سازندگی در مناطق جنگی عازم مأموریت بود، در تنگهای با کمین نیروهای ضدانقلاب و نفوذیهای دشمن برخورد کرد. ساجدی، این سجاد شب و شیر میدان روز نبرد، پس از سالها تلاش شبانهروزی خالصانه و عاشقانه، سرانجام در پنجمین روز از آبانماه سال شصتوسه در یک روز سرد پاییزی به دست منافقین کوردل، درهای آسمان به رویش گشوده و فرزند زمینی دوباره آسمانی شد.
سه روز بعد، پیکر بهخوننشستۀ این سردار دلیر، در جوار بارگاه حضرت رضا(ع) تشییع و بهشت رضای مشهد، آغوش آرامش ابدی او شد.
“راهش جاوید باد”
فرازی از وصیت نامه:
شهید سید هاشم ساجدی
انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام. انقلاب اسلامی ما هم شهادت و هم پیام دارد. پیام این شهیدان و شاهدان به شماست که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله دشمن که به قلب فرزندان اسلام میخورد در لبهایشان زمزمۀ «الله اکبر، خمینی رهبر» سر میدهند.
وصیت نامه شهید
انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام.
انقلاب اسلامی ما هم شهادت و هم پیام دارد. پیام این شهیدان و شاهدان به شماست که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله دشمن که به قلب فرزندان اسلام میخورد در لبهایشان زمزمۀ «الله اکبر، خمینی رهبر» سر میدهند.
برادرم، مادرم، همسرم و خواهرم، همۀ شما را به خدای بزرگ میسپارم. مخارج عزاداری را زیاد نکنید و پول آنها را به امور جنگی ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی خراسان بدهید. به همدیگر تبریک بگویید چون به آرزویم میرسم. کسی برایم گریه نکند، چون شهادت را سعادت میدانم و عاشقم.
والسلام