eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید امیرحسین ندیری |زندگینامه شهید امیر حسین ندیری زندگینامه فرمانده فاتح قلّه شهادت در منطقه چمران به گزارش پایگاه خبری ساوه خبر به نقل از نوید شاهد استان مرکزی، شهید امیرحسین ندیری بیست و ششم فروردین‌ سال ۱۳۳۷ در روستای محمودآباد ساوه، در یک خانواده مذهبی، چشم به جهان گشود. در دوران کودکی، موفق به دیدار جمال نورانی حضرت امام(ره) گردید؛ او از یاران در گهواره بود که امام(ره) نویدشان را داده بود. دوران تحصیلات ابتدایی، خود را در همان روستا ادامه داد و تحصیلات مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در ساوه به پایان برد و در سال ۱۳۵۴ موفق به اخذ دیپلم ریاضی گردید. پس از پایان تحصیل، مدت دو سال در یکی از شرکت‌های شهر ساوه مشغول به کار شد و پس از آن به خدمت سربازی رفت؛ با شروع جریانات انقلاب، فرمان امام(ره) را لبیک گفت و خدمت سربازی در دستگاه طاغوت را ترک نمود. انقلاب اسلامی پیروز شد اما دشمنان دست از سر مردم ایران برنداشتند. شیپور جنگ که نواخته شد به خیل مدافعان حریم عشق و ولایت پیوست؛ ابتدا به صورت بسیجی در منطقه غرب کشور و بعد از آن در کسوت سپاهیان اسلام در مناطق مختلف جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت. امیرحسین در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و خداوند یگانه دخترش را به او هدیه کرد. ولی او همچنان در جبهه‌های نبرد در حال مبارزه با دشمن بعثی بود. با لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد به مسئولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر برگزیده شد. شکوه حماسه او با فتح قله شهادت در منطقه مهران جاودانی‌ترین خاطرات را به حافظه تاریخ سپرد. او در بیست و نهم مرداد ماه ۱۳۶۲ بر اثر انفجار مین بر بال ملائک تا عرش خدا پرواز کرد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد
شمارا به خواندن بخش کوتاهی از مصاحبه شهید  ندیری دعوت می کنیم: دوران کودکی تان چگونه سپری شد؟ اینجانب امیر حسین ندیری در سال 1337 در قریه محمود آباد از توابع شهرستان ساوه متولد شدم و از 6 سالگی در مکتب خواندن قرآن و کتب دینی را شروع کردم و در سن 7 سالگی دوران تحصیل ابتدایی را آغاز کردم و بعد از 3 سال کلاس پنجم را به اتمام رساندم و در سن 17 سالگی تحصیلات دبیرستان را نیز تمام نمودم و در طول دو سال مانده به خدمت سربازی در یک شرکت مشغول به کار شدم. روستای ما دارای مردمی آگاه و هوشیار و مذهبی بود و از امام تقلید می نمودند.  نقش شما در انقلاب اسلامی چه بود؟  سال 42 که می خواستند امام را تبعید نمایند، من حدود 4 الی 5 سال داشتم که در همان زمان برای ملاقات با امام به همراهی پدرم به قم رفتیم که موفق به دست بوسی امام شدیم. در زمان قبل از خدمت سربازی که مشغول کار در شرکت بودم، چون که کارم در رابطه با مردم بود، در حین کار به مردم گوشزد می کردیم و می گفتیم که این رژیم حق شما را می خورد، امّا بعضی حرف های ما را باور نمی کردند. در سال 56 به خدمت سربازی رفتم. حدود 14 ماه خدمت سربازی را گذرانده بودیم که امام دستور تخلیه سربازخانه ها را فرمودند که ما همه سربازخانه را خالی نمودیم. در مراحل اوّل با مخالفت بعضی از رفقا مواجه شدیم که می گفتند: شما را اعدام می کنند که من به آنها می گفتم: اگر انقلاب پیروز شد و امام تشریف آوردند، مسئله حل است و اگر خدای ناکرده انقلاب پیروز نشد و امام نیامدند، زنده ماندن ما اهمیتی ندارد. انقلاب که اوج گرفت و امام تشریف آوردند، ما با خوشحالی به دستور امام به پادگان برگشتم و با توجه به عفو امام بعد از 15 روز پایان خدمت گرفتم. کمیته ها تشکیل شده بود، در کمیته ها مشغول فعالیت شدم و بعد به سپاه رفتم و دو دوره ی هفتم پادگان امام حسین آموزش دیدم در آن موقع درگیری های کردستان شروع شده بود. در پاکسازی سقز و بوکان و جوانرود بودم. بعد که مأموریتمان تمام شد، برگشتیم ساوه و در تاریخ یکم خرداد سال 1360 به جبهه ی جنوب اعزام شدم. به محض اینکه به اهواز رسیدم، عملیات بیت المقدس شروع شده بود که من در رابطه با اسراء کار می کردم.  پدر شهید  من عاقبت پسرم را نشناختم: من لیاقت آن را ندارم که بتوانم او را از بُعد معنوی تعریف کنم و من عاقبت هم پسرم را نشناختم. یک روز که از جبهه آمده بود، پرسیدم: بابا شغل شما در جبهه چیست؟ و او در جواب گفت: بابا من یک جاروکش می باشم. بعد از مدتی مرخصی دوباره رفت و مدتی در آنجا بود تا اینکه چند روز دیگر شنیدم که او شهید شده است و ما از روستا آمدیم ساوه، دیدیم که پشت بلندگو از او به عنوان یکی از مسئولین لشگر یاد می کنند و او فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع) بود و پیامی که برای رزمندگان دارم، این است که جبهه را گرم نگه دارند و راه شهدا را ادامه دهند و دشمن را با قاطعیت تمام نابود کنند .خدا آنها را حفظ کند. مادرشهید: امیر ما را به جبهه برد امیر بعد از تمام شدن درسش به جبهه رفت. در مأموریت جبهه بود که به مرخصی آمد و ازدواج کرد. ما را به جبهه برد و ما حدود یک ماه در اهواز ماندیم، او هر هفته ما را به نماز جمعه می برد. امیر در نمازهایی که می خواند، سجده های طولانی می کرد و به درگاه خداوند دعا می کرد، دعا برای امام و پیروزی رزمندگان، در سر نماز بدن او می لرزید. من هیچ گاه نمازهای شب او را فراموش نمی کنم. پیام من به مادران شهید این است که ما نیز باید مثل حضرت زینب و فاطمه زهرا (س) صبر و تحمل داشته باشیم و پایمان را جای پای آنها بگذاریم و هر چه امام درباره ی خانواده های شهدا فرموده، عمل کنیم. خداوند سلامتی به خانواده های شهدا عطا بفرماید. منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی
حماسه یاران طلایه داران ۴ ؛ شهید امیرحسین ندیری درباره مجموعه « طلایه داران جبهه حق » : طلایه داران جبهه حق، روایت مشعل داران پیروزی و استقلال این ملت است که وقتی شعله آتش جنگ به دامان انقلاب تازه به ثمر نشسته شان افتاد، گلگون­کفن کربلا را چراغ راه خویش قرار دادند، زندگی ارام و ساکن شهر را رها کردند و تن به گرمای داغ جنوب و سرمای استخوان سوز غرب سپردند… این کتاب شامل بیوگرافی، زندگی‌نامه شهید و ۴۵ خاطره از سبک زندگی شهید می باشد. در پایان نیز وصیت نامه و اسناد و تصاویر شهید آمده است. شناسه محصول: 9786007874066دسته: ادبیات پایداری, دفاع مقدسبرچسب: جبهه, جنگ, دفاع مقدس, شهدا توضیحات درباره شهید : شهید امیرحسین ندیری ، فرمانده اطلاعات عملیات ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام ، که در سال ۱۳۳۷ در روستای محمودآباد ساوه به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۲ در مهران به شهادت رسید. برشی از کتاب : داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم. گفت «دفترت رو بده، برات یادگاری بنویسم.» خودکار را برداشت. دو بیت شعر نوشت و امضا کرد: آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
خاطرات ابراهيم نديري: « امير » مشغول سربازي بود كه زمزمه انقلاب آغاز شد و امام (ره ) دستور دادن كه سربازان از پادگانها فرار كنند و ... او هم پادگان را ترك كرد و به خانه آمد! خيلي ها آنروز او را مورد سرزنش قرار داند كه « چرا فرار كردي ؟ اگر تو را بگيرند ، اعدامت مي كنند و ... » امير هم قاطعانه با اطمينان خاطر مي گفت : « شاه ، رفتني است ؛ اسلام پيروز خواهد شد و ان شاء الله دوباره به ادامه خدمت سربازي مشغول خواهم شد ، خدمت به اين رژيم ، هيچ معنايي براي من ندارد. » محمد نبوتي: شهيد « نديري » بعد از اين كه جنگ آغاز شد ، گويي جبهه را معشوق خود مي دانست و بيشتر ايام را در جبهه ، حضور داشت ، سعي مي كرد در آنجا در كارهاي سخت شركت كند ، لذا فعاليت در « اطلاعات عمليات » را كه از امور مهم ومشكل جبهه بود ، انتخاب كرد و شايستگي خود را به لحاظ همان اخلاص در عملي كه داشت ، نشان دادو تا مرحله فرماندهي اين واحد ، پيش رفت.
علي اصغر تنها: اولين آشنائي من با « شهيد نديري »در سال 1349 بود ؛ وقتي كه او در روستاي «الوسجرد‌» كلاس ششم ابتدايي را مي خواند و من هم معلم آن كلاس بودم ؛ از همان دوران دبستان او جواني فعال و كوشا و محجوب به نظر مي رسيد. زماني هم كه در شهرداري به عنوان شهردار بودم ايشان هم كارمند ما بود ... وقتي اعلام شد كه جبهه ها به نيرو نياز دارد ، آمد و اعلام آمادگي كرد. گفتم كه « من خيلي به شما در اينجا نياز دارم اما چه كنم كه جبهه ، واجب تر است!» به هر حال او عازم جبهه ها شد و پس از مدتي به عضويت سپاه درآمد و براي هميشه در جبهه ماندني شد. بعد از مدتي توفيق حاصل شد وبه جبهه اعزام شدم ؛ ديدم كه او مسوول اطلاعات و عمليات لشكر شده است! در دل به او و لياقت او آفرين گفتم. حسين راه انجام: بعد از آن كه « شهيد نديري » تن به ازدواج داد ، به يكي از دوستانش گفته بود كه « آقا!‌ من به خاطر هوا و هوس ازدواج نكردم ، بلكه شنيده بودم هر كس كه ازدواج نكند خدا از تقصيرهاي او نمي گذرد ؛ من ازدواج كردم تا گناهي نداشته باشم ، بلكه خداوند مرا به فيض شهادت برساند. » مجيد نيك پور: اواخر عمليات « محرم » بود ، من در واحد زرهي لشگر 17 مشغول به خدمت بودم ؛ يك روز با يكي از دوستان به يكي از مقرهاي لشكر در « دشت عباس » رفتيم و به واحد « اطلاعات و عمليات » سري زدم.درآنجا يكي از دوستانم ، جوان نسبتاً‌ كوتاه قد و لاغر اندامي ،‌كه در عين حال چابك مي نمود ، از دور به ما نشان داد و گفت : « ايشان ، برادر « نديري » هستند ، معاون اطلاعات و عمليات ... » جلو رفتم و سلام كردم و چند دقيقه با او صحبت كردم ... همان برخورد اول و تاثير خويش را گذاشت و من مجذوب اخلاق خوب و خلوص و تواضع او شدم و تصميم گرفتم به واحد « اطلاعات » منتقل شوم! سيد ابوطاب موسوي: در موقع صحبت كردن ، هيچ وقت سرش را بالا نمي گرفت كه به صورت كسي نگاه كند؛ تا اينكه به وي گفتم « امير! مدتي است كه صحبت مي كني وسرت را اصلاً بالا نمي آوري ، نگاه نمي كني ؟! » در جواب گفت: « فلاني ! من خجالت مي كشم به روي شما نگاه كنم!‌» گفتم : « چرا ؟ شما كار بدي نكرده ايدو به كسي هم ستم نكرده اي ؛ همه مردم هم از تو راضي هستند.» گفت : « من خجالت مي كشم كه همرزمانم يكي پس از ديگري دعوت خدا را لبيك مي گويند و شهيد مي شوند ولي من سعادت ندارم و شرمنده هستم ... سيد ابوطاب موسوي: با آن كه از نظر مالي ، وضع چندان خوبي نداشت ، با اين حال هميشه به فقيران و مستمندان كمك بسياري مي نمود. او آرزو داشت كه بتواند ماشيني بخرد و با آن به ياري آنان بشتابد ، تا اين كه توانست ژياني تهيه كند. يكبار كه براي تحقيق و انجام امور اداري با ماشينش رفته بوديم ؛ پس از انجام امور ، به محل پارك ماشين بازگشتيم اما ماشين را نيافتيم ! ماشين را به سرقت برده بودند و اثري هم از سارقان نبود !او در جواب من كه اصرار مي كردم « از جريان سرقت به ماموران خبر بدهيم و پي گيري كنيم » كمي تامل كرد و گفت : « ناراحت نباش ! بردند كه بردند ! هر كه برده ،‌ حتماً‌به آن احتياج داشته است ،‌ بخدا اگر بدانم كه نياز داشته ، حاضرم كارت ماشين را هم به او بدهم» بعد از آن هم هرگز سراغ ماشين را نگرفت و پي گيري نكرد ... من هنوز از روحيه عجيب او مخصوصاً در اين موارد در شگفتي و حيرتم. محمد نبوتي: يكي از روزهايي كه شهيد عزيز « نديري » به مرخصي آمده بود ، روزي نزد من آمد و بعد از بيان مطالبي چند ، گفت : « به عنوان رزمنده اسلام ، كوچكترين توقعي ندارم و دوست ندارم نزديكانم ، حتي پدرم ، توقعي داشته باشند ... اگر كسي از جانب من تقاضاي چيزي ، از قبيل كالاها يا مصالح ساختماني داشته باشد، من راضي نيستم كه به خاطر من ( خارج از محدوده وظايف ) به خواسته هاي آنان ، پاسخ دهي! » او راه خود را در بهترين وجه انتخاب كرده بود و در اين راه از كوچكترين و ظريف ترين موارد ، غافل نمي شد. علي اصغر آقاجاني: ايشان علاوه بر آن همه تجارب و سابقه طولاني كه در رزم داشتند و با وجود آن همه شان و منزلتي كه در جبهه داشتند، آنچنان متواضع و فروتن بودند كه به ندرت كسي مي توانسته بودند كه به ندرت كسي مي توانست بدون اينكه صحبتي با آن بزرگوار داشته باشد ، بتواند تشخيص بدهي كه ايشان در چه سطحي از تجارب نظامي و رزمي هستند يعني مطلقاً اهل اينكه خودشان را مطرح كنند نبودند و اين از همان صفات بسيار با ارزشي بود كه همه بواسطه آن دوست داشتند كه حتي اگر شده دقايقي را درخدمت اين عزيز باشند و از وجود ايشان فيض ببرند. ابراهيم نديري،پسرعموي شهيد: با شروع شدن جنگ تحميلي ، « امير » روانه جبهه شد ؛‌ فكر مي كرديم كه « امير » يك بسيجي معمولي است! بعد از مدتي من به عنوان بسيجي به جبهه رفتم ، ما را به منطقه « فكه » اعزام كردند.