قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
احمد يوسفى فرزند محمدعلى در خانواده اى متوسط در شهرستان زنجان به تاريخ 1335 ش. به دنيا آمد. پدرش كه
همسر احمد كه در سالهاى بعد نيز به عنوان مسئول بسيج خواهران زنجان با سپاه همكارى داشت در اين باره مى گويد: "من در آن زمان، عضو تشكيلات بسيج زنجان بودم و چون خانمى نبود تا كلاس اسلحه شناسى را بر عهده گيرد، بناچار از محضر برادرانى چون شهيد اصغر محمديان، شهيد قامت بيات و شهيد احمد يوسفى در امر آموزش بهره مى گرفتيم. ايشان هم مربى نظامى و تاكتيك و تخريب ما بود و هم راهنما و اداره كننده برنامه هاى بسيج." خانم موسوى به دليل اشتغال به تحصيل در مقابل خواستگارى غير منتظره خانواده يوسفى پاسخ منفى داد. پدر ايشان نيز كه ارتشى بود و از مشكلات زندگى با يك نظامى آگاهى داشت با اين وصلت مخالف بود. ولى پس از مدتى، ويژگيهاى اخلاقى و معنوى احمد آنها را در امر پذيرش اين ازدواج قانع كرد. ازدواج آنان در كمال سادگى با مهريه اى به ميزان مهرالسنه حضرت زهرا با هزينه اى حدود 11 هزار تومان در مجلس شوراى اسلامى و با وكالت آقاى هاشمى رفسنجانى برگزار شد. پس از ازدواج، احمد رسماً به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد و با حقوق ماهيانه 2500 تومان زندگى خود را اداره مى كرد. حدود يكسال در منزل استيجارى و پس از آن در منزل سازمانى ساكن شدند.
با آغاز جنگ ايران و عراق، احمد يوسفى نيز به عنوان مسئول مهندسى رزمى سپاه زنجان در جبهه و در امر تبليغات جنگ در پشت جبهه فعاليت داشت. از اين رو مسئوليت وى اقتضا مى كرد كه وقت كمى را صرف امور خانه و خانواده كند. همسرش در اين باره مى گويد:"اوقات فراغت ايشان بسيار كم بود ولى با وجود اين، اوقات فراغتشان را يا صرف مطالعه كتاب، قرآن، ادعيه و... مى كرد و يا به ديدار پدر و مادرم و والدين خود مى رفتيم و چون فردى مهمان نواز بود يا مهمان داشتيم. "در كارهاى خانه به من كمك مى كردند بدون اينكه من از ايشان خواسته باشم. هر فرصتى كه پيدا مى كرد در كمك به من دريغ نمى كرد. بخصوص هر وقت من براى انجام كارى به بيرون مى رفتم دور از چشم من، كارهاى منزل از قبيل شستن ظروف و لباس و خريد را انجام مى داد... "يك بار گفتم شما به جبهه مى رويد و ثواب مى كنيد به ما چه مى رسد؟ در پاسخ گفت:" اگر شهيد شدم، آن دنيا شفاعتتان مى كنم." همين عامل سبب شده بود كه با رضايت كامل ايشان را رهسپار جبهه كنم و با وجودى كه شبهايى پيش مى آمد كه بى شام، سرم را بر بالين مى گذاشتم ولى هرگز از مشكلات شكايتى نمى كردم و به ياد ندارم از رفتنش احساس و ابراز ناراحتى كرده باشم. "... يك بار كه در جبهه حضور داشت، ماه رمضان بود، به من نامه اى نوشت به اين مضمون كه دوستان و اقوام و فاميلها را در غياب من براى افطار دعوت كن و در كنار آنها تعدادى از خانواده شهداء را نيز دعوت كن. من نيز چنين كردم، ولى هركس به خانه مى آمد از نبود احمد ناراحت مى شد و مى گفت: چرا در غياب احمد افطارى داده اى؟ من نيز مى گفتم ايشان خودش چنين تقاضايى كرده است."
در مورد مهمان دوستى احمد برادرش چنين نقل مى كند: "يك بار كه بچه بودم از طرف خيابان فرودگاه به طرف خانه برادرم مى رفتيم، ساعت 11/5 شب بود، مردى با چهره غريبى همراه دو بچه اش در كنار خيابان نشسته بودند، ايشان آنها را دعوت كرد و به منزل برد و از ايشان پذيرايى كرد.
حساسيت در برابر تضييع حق و بيت المال از ويژگيهاى بارز احمد يوسفى بود." در مورد ضايع شدن حقى يا واقع شدن ظلمى از كوره در مى رفت و عكس العمل تندى نشان مى داد، حتى موردى بين ايشان و فرماندهى سپاه ايجاد شد كه شايد اگر پاسدارها او را جدا نمى كرد به زد و خورد مى انجاميد. بعد از اين قضيه، خود فرمانده جهت معذرت خواهى نزد ايشان آمد و اشتباهش را پذيرفت. در ساير موارد، حساسيت كمترى از خود نشان مى داد و از خانه بيرون مى رفت تا آرام شود. "بهترين خاطره اى كه دارم اين است كه يك بار پدرم يك ساك آورده بود، من ساك را باز كردم داخل آن تعداد زيادى پيشانى بند و عكس امام و سنجاق سينه بود. به پدرم گفتم كه يكى از اين عكسها را به من بده، گفت: اينها بيت المال هستند، بگذار بعداً براى تو مى خرم. يادم مى آيد بعد از مدتى، خود برايم پيشانى بند و دو عكس از امام و دو سنجاق گرفت.
در يك سخنرانى در جمع مسئولان تبليغات گردانهاى لشكر 17 على بن ابيطالب عليه السلام همگان را به جلوگيرى اصراف و تضييع بيت المال توصيه كرد. نكات مهم و قابل توجه اين سخنرانى باختصار در ذيل مى آيد:
1- صداقت و سازگارى بين حرف و عمل؛ به نظر وى عناصر تبليغاتى، در درجه اول بايد خود عامل به ارزشهايى باشند كه تبليغ مى كنند. بعلاوه از نظر او، صداقت اقتضا مى كند كه براى كشاندن نيروهاى مردمى به جبهه ها، به غلو و دروغ متوسل نشويم و عمليات آتى را عمليات نهايى و تمام كننده كار جنگ جلوه ندهيم بلكه ارائه تصويرى واقعى از اوضاع و احوال نظامى، سياسى و اقتصادى كشور براى جلب مشاركت مردم در جبهه ها كافى است.
2- خلاقيت و ايجاد تنوع در روشهاى تبليغى
3- ايجاد زمينه براى مشاركت مردمى در تبليغات
4- جلوگيرى از كشانده شدن مسائل و اختلافات سياسى شهرى و كشورى به داخل جبهه ها
5- برخورد مناسب و ملايم
6- جلوگيرى از رواج شوخى و بطالت در ميان رزمندگان
7- توجه به حفظ بيت المال و جلوگيرى از اسراف و تبذير
احمد به اقتضاى مسئوليتش كه بيشتر در قسمت ستادى سپاه خدمت مى كرد، كمتر احتمال شهادت وى مى رفت. از اين رو شايعاتى هم در مورد وى به گوش مى رسيد كه علاقه زيادى به پشت ميزنشينى دارد. اما خاطرات اطرافيان از گفته ها و كردارش خلاف اين را مى رساند؛ يكى از دوستانش نقل مىكند كه روزى از خيابان سبزه ميدان عبور مى كرديم؛ ناگهان چشمش به عكس شهيدى افتاد؛ با تأسف گفت: "كاش من هم شهيد مى شدم؛ فردا كه جنگ تمام شود نمى توانم پاسخگوى فرزندان شهداء باشم كه بگويند پدر ما، هم دوره او بود و شهيد شد ولى او زنده است و به زندگى عادى خود ادامه مى دهد.
احمد يك سال قبل از شهادت، همرزمان شهيد خود را در خواب ديده بود كه به وى وعده داده بودند كه بزودى به آنان ملحق خواهد شد. وى پس از به انجام رساندن مأموريتى در منطقه فاو به مدت يك هفته به مرخصى رفت و در اين فاصله به همراه خانواده براى زيارت امام رضا عليه السلام رهسپار مشهد شد. همسر وى در اين باره مى گويد: " هنگام قرائت زيارتنامه مى ديدم كه ملتمسانه از آقا طلب شهادت مى كند و زيارتنامه را بيش از حد معمول طول مى دهد؛ به دليل سختى ايستادن با بچه اى كه در آغوش داشتم، خواهش كردم كه زيارتنامه را سريعتر تمام كند." در پاسخ گفت: "شايد اين آخرين بارى باشد كه به ديدار و زيارت امام رضا عليه السلام نايل مىشوم؛ پس اگر امكان دارد اجازه دهيد از فرصت پيش آمده بيشتر فيض ببرم. يكى از دوستان احمد يوسفى درباره نحوه شهادت وى مى گويد پيش از حركت به منطقه مورد نظر براى نقشه بردارى از منطقه، احمد يوسفى و حاج كمال جان نثار در كنار هم بودند؛ نماز ظهر و عصر را به اصرار حاج كمال، به امامت احمد يوسفى به جا آورديم. وى در مسير حركت يكى دو كيلو انجير خريد و به بچه ها داد و گفت: "از انجيرهاى اين دنيا بخوريد، شايد آخرين بار باشد كه از انجير دنيا مى خوريد؛ وقتى به منطقه رسيديم به دسته هاى مختلف تقسيم شديم و من همراه احمد يوسفى و حاج كمال جان نثار حركت مى كردم. در راه گلوله توپى فرود آمد و من نزديك تانكر آب خم شدم تا آبى بنوشم؛ از آن دو عزيز خواستم كمى تأمل كنند تا من هم برسم؛ در بين اين گفتگو گلوله دوم به آن طرف تانكر اصابت كرد و بلافاصله گلوله سوم فرود آمد؛ از خلال گرد و غبار دو نفر را ديدم كه به زمين افتادند؛ با صداى بلند، حاج كمال و احمد يوسفى را صدا كردم و از آنها براى حمل اين اجساد كمك خواستم؛ وقتى دقيقتر شدم ديدم اجساد اين دو عزيز است؛ جان نثار در جا به شهادت رسيده بود و احمد يوسفى هنوز نفس مى كشيد و چون خونريزى مغزى كرده بود، هر بار كه مى خواست صحبتى كند دهانش پر از خون مى شد. بلافاصله وى را به بيمارستان رسانديم؛ ولى قبل از جراحى به آرامى و بدون هيچ گونه رعشه و حركتى در اعضاى بدنش، به شهادت رسيد. بدينسان احمد يوسفى در ششم مهرماه سال 1365 در ماه محرم در ارتفاعات لارى بانه، به علت اصابت تركش توپ به تمام بدن به شهادت رسيد و خانواده يوسفى، دومين شهيد خود را به انقلاب اسلامى تقديم كرد. همسر شهيد يوسفى مى گويد: "شهادت احمد بسيار سريع اتفاق افتاد؛ روز پنجشنبه به زنجان آمد، جمعه به همراه على (فرزند اول خانواده) به نماز جمعه رفتند، شنبه به جبهه بازگشت، يكشنبه شهيد شد و دوشنبه جنازهاش را باز گرداندند و در مزار پايين شهر زنجان به خاك سپردند. وى به هنگام شهادت، دو فرزند پسر به نامهاى على (متولد 1361) و محسن (متولد 1364) از خود به يادگار گذاشت.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان زنجان
معرفی شهید احمد یوسفی با کتاب «پاییز آمد»+ فیلم
شهید احمد یوسفی یکم اردیبهشت سال ۱۳۳۵ در شهرستان زنجان دیده به جهان گشود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد و سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. وی در فعالیت های دوران انقلاب در زنجان، نقش مهمی داشت و بزرگترین راهپیمایی زنجان با هدایت و برنامه ریزی وی انجام شد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت یکسال به طور افتخاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همکاری داشت. یوسفی از شهدای شاخص شهر زنجان و یکی از افرادی بود که سنگ بنای سپاه ناحیه زنجان را نهاد و عضو شورای سپاه بود.
شهید «احمد یوسفی»
نمیتوانم پاسخگو فرزندان شهدا باشم
فخرالسادات موسوی همسر شهید یوسفی اظهار داشت: همسرم بعد از ازدواج رسما به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان مسئول مهندسی رزمی سپاه زنجان در جبهه و در امر تبلیغات جنگ در پشت جبهه فعالیت داشت.
وی افزود: احمد نمیخواست شرمنده فرزندان شهدا شود. او قبل از شهادتش گفت «کاش من هم شهید شوم، فردا که جنگ تمام شود نمی توانم پاسخگوی فرزندان شهدا باشم که بگویند پدر ما، هم دوره او بود.»
موسوی ادامه داد: همسرم پس از به انجام رساندن ماموریتی در منطقه فاو یک هفته به مرخصی آمد و برای زیارت امام رضا (ع) رهسپار مشهد شدیم، هنگام قرائت زیارتنامه می دیدم که ملتمسانه از آقا شهادت را طلب می کند و زیارتنامه را بیش از حد معمول طول می دهد، خواهش کردم که زیارتنامه را سریع تر تمام کند، در پاسخ گفت « شاید این آخرین باری باشد که به دیدار و زیارت امام رضا (ع) نایل می شوم.»
همسر این شهید دفاع مقدس تصریح کرد: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد. روز پنجشنبه به زنجان آمد، جمعه به همراه پسرم علی به نماز جمعه رفتند. شنبه به جبهه بازگشت. یکشنبه شهید شد و دوشنبه پیکرش را بازگرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپرده شد.
موسوی درباره خصوصیات بارز اخلاقی شهید یوسفی گفت: همسرم در برابر تضییع حق بیت المال بسیار حساس بود. در مورد ضایع شدن حقی یا واقع شدن ظلمی از کوره در می رفت و عکس العمل تندی نشان می داد.
وی اضافه کرد: او در یک سخنرانی در جمع مسئولان تبلیغات گردانهای لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) همگان را به جلوگیری از اسراف و تضییع بیت المال توصیه کرد. صداقت و سازگاری بین حرف و عمل، خلاقیت و ایجاد تنوع در روش های تبلیغی، ایجاد زمینه برای مشارکت مردم، توجه به حفظ بیت المال و پیشگیری از کشانده شدن مسائل و اختلافات سیاسی شهری و کشوری به داخل جبهه ها از مهمترین مولفه های مطرح شده احمد در این سخنرانی بود.
آخرین دیدار شهید با همسرش
همسر شهید یوسفی گفت: احمد سِمتهای زیادی در بسیج و سپاه در زمان جنگ داشت و قرار بود به خط مقدم برود. به او گفتم با دو بچه نمیتوانم در زنجان بمانم. او برای ما یک خانه سازمانی در اهواز گرفت و گفت « باید به یک مأموریت در بانه بروم، وقتی برگشتم شما به اهواز بروید و من به خط مقدم» اما این رفتن بازگشتی نداشت.
وی افرود: ما همسران شهدا در ثبت خاطراتمان از جنگ و زندگی با شهدا مظلوم واقع شدهایم و نتوانستیم اتفاقاتی را که برایمان در زندگی مشترک، قبل و بعد شهادت همسرانمان رخ داده، آنگونه که باید و شاید انعکاس دهیم. علتش هم یکی تقید به حدود عرفی است و دیگر اینکه مورد سوال و پرسش قرار نگرفتهایم.
موسوی بیان کرد: همسرم ششم مهر سال ۱۳۶۵ با سمت فرمانده واحد مهندسی رزمی در ارتفاعات لاری بانه بر اثر اصابت ترکش نیروهای بعثی به کمرش به شهادت رسید. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند. برادرش رحمان نیز از شهدای استان زنجان است.
کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر سردار شهید احمد یوسفی نوشته گلستان جعفریان است که داستان قصه ای عاشقانه است که به رغم گذشت سال ها هنوز زنده است. در این کتاب به زندگی خصوصی فخرالسادات موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آنها پرداخته میشود، اتفاقی که در کتابهای مشابه کمتر رخ میدهد.
جعفریان نویسنده این کتاب درباره آن گفته است: شهدا را همیشه کلیشهای معرفی کردهاند و هروقت حرف از خاطرات زندگی آنها میشود توقع میرود یک موجود خیالی، دستنیافتنی و ازآسمانآمده معرفی شود که انگار هیچوقت زندگی عادی و روزمره نداشته است. برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است درحالیکه چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدمهای شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر میبردند، شاید خیلیهایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچهوبازار زندگی میکردند، آرزوهایی داشتهو اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبودهاند.
وی درباره دلیل نامگذاری کتاب هم گفته است: چون آشنایی من با شهید در پاییز صورت گرفت و زمان شهادت ایشان هم مصادف شد با پاییز و ششم مهر هم سالگرد شهادتشان است، نام کتاب را «پاییز آمد» گذاشتیم.
تقریظ رهبری بر کتاب پاییز آمد
کتاب پاییز آمد روایت زندگی موسوی و سردار یوسفی فرمانده واحد مهندسی رزمی سپاه ناحیه زنجان است که در ۲۴۰ صفحه به قلم گلستان جعفریان نوشته و توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است. این کتاب یکی از شش کتابی است که به تازگی در هفته دفاع مقدس به عنوان تازهترین کتب تقریظی حضرت آیتالله خامنهای معرفی شده بود.
همزمان با سالگرد سفر رهبر معظّم انقلاب به استان زنجان در امروزیکشنبه ۲۹ مهر سال ۱۴۰۳ «شانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» همراه با انتشار تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب پاییز آمد توسط مؤسسه پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی در مصلّای حضرت خاتمالانبیاء زنجان برگزار شد.
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تقریظ رهبر حکیم انقلاب بر کتاب
«پاییز آمد» منتشر میشود
❤️تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «پاییز آمد»
🔹در مراسم شانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در زنجان، تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «پاییز آمد»، روایت زندگی خانم فخرالسادات موسوی و سردار شهید احمد یوسفی، فرمانده واحد مهندسی، رزمی سپاه ناحیه زنجان، منتشر شد.
🔹متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:👇
باسمه تعالی
- عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهرهنگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالتزده میکند و فاصلهی نجومیشان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد.
آذر ۱۴۰۱
دو ماجرا از زندگی شهید «احمد یوسفی»
اولین عملیات مشترک ما با احمد آقا به محاصره شهید مصطفی چمران در پاوه باز میگردد. در یکی از شبهای محرم در مسجد پاسداران فردی از تبریز آمد و با احمد آقا که بنیانگذار مجلس بود، صحبت کرد و متوجه حالت غیرعادیای شدیم. این فرد از طرف شهید چمران آمده بود و گفت که بچههای چمران در پاوه محاصره شدهاند و نیاز به کمک داریم.

سید علاءالدین موسوی دوست و برادرزن شهید احمد یوسفی از شهدای شاخص استان زنجان پیرامون ازدواج خواهرش و شهید میگوید: «مادر و پدر بنابر دلایلی راضی به این ازدواج نبودند؛ من گفتم شما برای ازدواج دو خواهر دیگرم رضایت دادید حالا بگذارید من از این حق برای ازدواج خواهرم استفاده کنم.
از آنجایی که مادر و پدر علاقه زیادی به مرجع تقلید خود داشتند؛ کتاب توضیحالمسائل را آورده و نیت کردم و یک صفحه را باز کردم و کلمه «خوب» را که دیدم توانستم مادر و پدر را برای این ازدواج راضی کنم»
هم چنین جمال سقطچی همرزم شهید احمد یوسفی در مورد آشنایی و ویژگیهای شخصیتی او میگوید: قبل از تشکیل سپاه، احمد آقا مجموعهای به نام پاسگاه پاسداران انقلاب اسلامی که حدودا ۱۰ یا۱۵ نفره بود داشتند و از آنجایی که امام دستور تجمیع گروهها در سپاه را داده بودند، از شورا با ایشان تماس گرفتیم که نظرشان را جویا شویم و با کمال تواضع به دلیل عشق به انقلاب و امام، پیشنهاد تجمیع را قبول کرد.
اولین عملیات مشترک ما با احمد آقا به محاصره شهید مصطفی چمران در پاوه باز میگردد. در یکی از شبهای محرم در مسجد پاسداران فردی از تبریز آمد و با احمد آقا که بنیانگذار مجلس بود، صحبت کرد و متوجه حالت غیرعادیای شدیم. این فرد از طرف شهید چمران آمده بود و گفت که بچههای چمران در پاوه محاصره شدهاند و نیاز به کمک داریم.
سپس احمد آقا در مسجد برای تمامی افراد حاضر صحبت کردند و گفتند که شهید چمران در پاوه به کمک ما نیاز دارد و وظیفه ما است که برای کمک به آنها آماده شویم. ساعت ۲ بعدازظهر روز بعد امام پیام تاریخی خود مبنی بر اعزام تمامی نیروهای نظامی و غیرنظامی به سمت کرمانشاه را دادند و احمدآقا با حدود ۲۰ نفر از نیروهای سپاه، اولین گروه از زنجان بود که به سمت کردستان رفت.
امروز از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «پاییز آمد» خاطرات همسر شهید احد یوسفی رونمایی شد.