eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ ❤️ ماه رمضان بےتو سپر شد آقا ما بود ڪہ دور از تو هدر شد آقا چہ شود این وصل شما پا بدهد؟ روز ڪہ در تو سر شد 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼السلام علیک یا اباصالح مهدی ‎‌‌‌‌ 🌼سلام بر تــــــو که 💫صداقت صبح موعودی 🌼سلام بر تـــــو که 💫اجابت قنوت منتظرانی 🌼سلام بر تــــــو که 💫قائم آل محمدی 🌼و ما همه‌ی عمر به 💫انتظارت ایستاده‌ایم 🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَــرَج🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح چهارشنبه تون ‌💫معطر به ‌عطر خوش 🌸صلوات بر حضرت مُحَمَّد (ص) 💫و خاندان مطهرش 🌸اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی 🌸مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌸وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌹🕯 نام و نام خانوادگی شهید: اسدالله ابراهیمی تولد: فروردین ۱۳۵۱، تهران‌. شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۷، حلب، سوریه‌. گلزار شهید: جاویدالاثر یادمان شهید: بهشت زهرا سلام‌الله علیها، تهران، قطعه ۵۰. 🇮🇷 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🦋🌹🕯 📚 به خدا می‌سپارمت _ حسین!... حسین!... صدای اسدالله توی راه‌پله پیچید. حسین با خوشحالی توپش را به طرفی پرتاب کرد و به سمت در دوید و پرید در آغوش اسدالله. چنان عاشقانه قربان صدقه حسین می‌رفت و صورتش را می‌بوسید که حس حسادتی ته قلبم را قلقلک می‌داد. سلام کردم. بعد از ساعتی بازی با حسین و نوازش دختر کوچکمان کنارم نشست و گفت: «خانم! من فردا اعزام می‌شم!» قلبم ایستاد. انگار دنیا روی سرم خراب شد. مهربان به چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: «خب حالا چی کار کنیم؟ کجا بریم؟!» می‌دانستم خسته است اما رفتیم بیرون و او آرام و شاد با بچه‌ها بازی و شوخی می‌کرد ولی در دل من غوغایی بود. بی‌مقدمه گفتم: «چرا الان می‌خوای بری؟ قرار بود با هم بریم کربلا!» برایم از وظيفه‌اش گفت. وظیفه پاسداری از حرم و اینکه الان نیاز به نیرو هست. قلبم آرام گرفت. اما با بغضی که در گلویم مانده بود پرسیدم: «عزیزم! منو به کی می‌سپاری؟!» با لحنی مطمئن و آرام گفت: «به خدا.» گفتم: «یک خانم تنها با دو تا بچه! خیلی سخته می‌دونی؟!» گفت: «آره می‌دونم. ولی دنیا خیلی کوتاهه خانم. در عوض تو پیش حضرت زینب روسفید هستی که همه زندگیتو دادی...» او رفت. شادمان و خوشحال؛ و من ماندم به امید حرف آخرش... ✍🏻 زهرا دشتیار ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ @z_dashtyar 👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی 🎧🎼تدوین و صداگذاری: زهرا فرح‌پور @z_farahpour 🎙با صدای: سارا کاظمی‌وفا @sk.vafa 🇮🇷 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🦋🌹🕯 🔅اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران دیده به جهان گشود. 🔅۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه‌اش راهی جبهه شد. 🔅او وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد، خودش را از جبهه به بیمارستان رساند و یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد. 🔅با تمام شدن جنگ تحمیلی همواره حسرت دوری از یاران شهیدش را می‌خورد. 🔅پس از جنگ در برنامه‌های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل(مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود و از هیچ خدمتی در سنگر مسجد کوتاهی نمی‌کرد. او در جاهای مختلف پایه‌گذار حرکت‌های فرهنگی بزرگی بود بدون آن که اثری از نام خود بر جای گذارد. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد. 🔅سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام‌های حسین و زینب است. 🔅وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. 🔅اسدالله ابراهیمی با رتبه سه رقمی در رشته حسابداری دانشگاه تهران پذیرفته شد و تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داد. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. با وجودی که از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش در شرکت پارس خودرو تا لحظه شهادت نمی‌دانستند که ایشان از فرماندهان ایرانی تیپ فاطمیون مدافعان حرم در سوریه بوده است. نام وی به عنوان اولین شهید مدافع حرم گروه سایپا از شرکت پارس خودرو ثبت شد. 🔅اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید؛ در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. 🇮🇷 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🦋🌹🕯 دور مادرم می‌چرخید 🦋👩🏻‍🦽 بیش از آنکه دامادِ مادرم باشد، پسرش بود. می‌گفت: «مادران شهدا بر گردن ما حق بزرگی دارند؛ نزد خدا مقام بالایی دارند و ما باید گوشه‌ای از زحماتشان را جبران کنیم.» مادرم اواخر عمر شش سال در بستر بیماری بود و نیاز به مراقبت‌های ویژه‌ای داشت. اسدالله هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد. با اینکه من برادر و خواهر دارم اما او می‌گفت: «خودم می‌خواهم به مادرت خدمت کنم.» مثل یک پروانه دور مادرم می‌چرخید. 🇮🇷 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f