eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.5هزار عکس
18هزار ویدیو
359 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
 فرازی از زندگینامه شهید: امیرعلی محمدیان در آذر ماه ۱۳۷۱ به دنیا آمد. مادرش می گوید: از پنج شش سالگی شروع به حفظ آیات قرآن کرد، چون به استعداد او پی بردم، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشتم. همه ی دل خوشی اش رفتن به مسجد بود. در هیات ها تا دیروقت، فعالیت می کرد. در تعزیه ها شرکت می نمود و به سبب درشتی هیکلش نقش شمر را به او می دادند. با شروع جنگ در سوریه آرام و قرار نداشت. معتقد بود در مکتب امام حسین (ع) درس آزادگی یاد گرفته است. وقتی با مخالفت من، برای رفتن به سوریه روبرو شد، حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که: از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی خواهی که یکی شان را قربانی حضرت زینب کنی؟
شهید امیرعلی محمدیان شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان ۱۳۷۱/۰۹/۳۰ در شهرری به دنیا آمد و در۱۳۹۴/۱۰/۲۱ در سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهرش پنج سال پس از شهادتش کشف و شناسایی شد.
همه‌ی دل‌خوشی‌اش رفتن به مسجد بود امیرعلی از همان دوران کودکی نوع نگاه و رفتارش با دیگران فرق می‌کرد. بیشتر از سنش می‌فهمید و همین باعث شده بود برای مادرش تکیه‌گاهی باشد. نصیبه ابراهیمیان، مادر شهید محمدیان می‌گوید: «من و امیرعلی باهم یک غار تنهایی داشتیم. وقتی دلم از دنیا می‌گرفت به آن‌جا می‌رفتیم و با او درددل می‌کردم. شنونده‌ی خوبی بود. حالا من مانده‌ا‌م و تنهایی.» از پنج، شش سالگی شروع به حفظ آیات قرآن کرد و مادر با استعدادی که در او دید، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشت. مادر ادامه می‌دهد: «همه‌ی دل‌خوشی‌اش رفتن به مسجد بود. مثل جوان‌های امروزی اهل رفتن به پارک یا سینما نبود. در هیئت‌ها تا دیروقت فعالیت می‌کرد.    گاهی اوقات خسته و گرسنه به خانه می‌آمد. می‌گفتم مگر آن‌جا به شما غذا نمی‌دهند، می‌گفت به‌جز من هم آدم بود. امیرعلی در تعزیه شرکت می‌کرد اشقیاخوان بود و به سبب درشتی هیکلش نقش شمر را به او داده بودند. سال گذشته گفت دلم نمی‌خواهد محرم این‌جا باشم. تعزیه هم اجرا نکرد. هر سال داخل شهرک ایستگاه صلواتی برپا می‌کرد. می‌گفت مامان شله‌زرد و عدسی درست کن. می‌برد آن‌جا.»
قربانی حضرت زینب(س) با شروع جنگ سوریه، امیرعلی آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح می‌کرد. اما مادر اجازه‌ی رفتن به او نمی‌داد. به هر حال مادر بود و یک امیرعلی که به این راحتی‌ها نمی‌توانست دوری‌اش را تحمل کند حتی وقتی مسافرت کوتاهی می‌رفت مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنیدن صدای فرزندش، دوباره آرامش را تجربه کند اما امیرعلی هم دلش هواییِ حرم شده بود. از هر دری وارد می‌شد به بن‌بست می‌رسید تا این‌که یک روز سرشوخی را با مادر باز کرد، کلی سربه‌سرش گذاشت. خوب که دل او را نرم کرد، موضوع اعزام به سوریه را با او درمیان گذاشت. باز مادر مخالفت کرد. باقی ماجرا را از خود مادر می‌شنویم: «لحظه‌ی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی‌خواهی یکی‌شان را قربانی حضرت زینب(س) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی می‌خواست برود وصیت کرد اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت می‌کنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمی‌گویم. حرف‌هایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.» مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند. مادر می‌گوید: «یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد. گفت دشمن که حمله کرد هرکدام از ما پناه گرفتیم. امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد. خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت. گفت بروید، من خودم را به شما می‌رسانم. اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه می‌دهد:«امیرعلی خیلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و همیشه می‌گفت دلم می‌خواهد مثل خانمم گمنام باشم.»
موتورم  را بفروشید امیرعلی درباره‌ی کارهایی که می‌کرد خیلی حرف نمی‌زد و کسی هم نمی‌دانست که او حقوقش را خرج نیازمندان می‌کند. تنها دارایی امیرعلی یک موتور بود که آن را هم با قرض خریده بود. وقتی هم رفت به مادرش سفارش کرد اگر برنگشتم آن را بفروشید و بدهی‌های مرا بدهید. به وسایل بیت‌المال دست نزنید پشت یک برگه موارد بدهی‌اش نوشته ‌شده است. تأکید داشت به وسایل بیت‌المال دست نزنید و خودش هم دست نمی‌زد. اما با این‌حال برای اطمینان وجهی را به این موضوع اختصاص داده بود. خودش نماز و روزه‌هایش را به‌جا آورده اما این 30 روز نماز قضا که نوشته مربوط به یکی از دوستانش است که در سانحه‌ی تصادف فوت کرده است.