فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد! با یک دوچرخه کارهای داخل شهر را انجام میداد. حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود. زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد!
#شهید_حسین_خرازی🕊🌹
فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین علیهالسلام
رفیق شهیدم هوامو داره...!!
اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری سلام الله کوچکتر است..
#شهید_محمدرضا_دهقان🕊🌹
#حاج_قاسم سرزده آمد به جلسهی قرآن روستا.
مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن ؛ از حفظ.
با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله
چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟
گفت: در ماموریت ها ، فاصله ی بین شهرها را
عقب ماشین می نشینم و قرآن میخوانم.
و سلام بر او که می گفت:
عشق و عاشقی اونی نیست که دو نفر به هم نگاه کنن
عشق و عاشقی زمانی درسته که دو نفر به یه نقطه نگاه کنن...
شهدا همشون نگاهشون به یه نقطه بود اونم "قرب الهی"
#شهید_محمدهادی_امینی🕊🌹
رضا روی انتخاب اسم دخترش حساس بود؛ چون معنی و مفهوم اسم برایش مهم بود. بین اسامی، سهتا اسم گلچین شد و قرار شد بنویسیم و بگذاریم بین صفحات قرآن و یکی رو انتخاب کنیم.
روز اول ماه رمضان، رضا یکدفعه گفت «دخترمون قراره تو ماه رمضان، ماه نیایش و بندگی به دنیا بیاد؛ «نیایش» هم اسم قشنگی هست.» برای اسمهای دیگه چند وقت فکر کرده بودیم؛ اما این اسم ناخودآگاه به ذهن رضا آمد. نوشت و وسط قرآن گذاشت.
یکی از کاغذها را برداشتم و آن را باز کردم؛ رویش نوشته بود «نیایش». هنوز هم آن چندتا اسم را که با دستخطّ رضا نوشته شده و وسط قرآن هست، دارم. نیایش، تنها یادگار رضا موقع شهادت پدرش فقط ۱۵ ماهش بود.
#شهید_رضا_دامرودی🕊🌹
🌷شهید سردار محمد جمالی را خودِ حاج قاسم سلیمانی به خاک سپردند.
🌷 لحظه تدفین حاجقاسم پاهای محمد جمالی را بوسید و گفت: من به نیابت از همه بچههای لشکر ۴۱ ثارالله و مردم پاهای محمد را بوسیدم.
🌷شهید جمالی بسیجی هشت سال دفاع مقدس از کرمان بود. بعد از جنگ هم مثل یک بسیجی زندگی کرد. اگر از اتوبوس شهادت جنگ هشتساله عقب ماند، خودش را به اتوبوس شهادت سوریه رساند.😭
🌟صلوات بر محمد و آل محمد تقدیم به روح پاک شهیدان 🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─