شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت. یکی از خاطرات این شهید در عملیات «محرم» و عبور از میدان مین با ذکر «یاحسین(ع)» در کتاب «خاطره خوبان» آمده است:
در عملیات «محرم» پاتک شدید دشمن شروع شد؛ پس از آن که آتشبارهای متعدد اجرای آتش کردند، نیروهای انبوه زرهی و پیاده دشمن وارد عمل شدند. ما بیشتر از 15 نفر نبودیم؛ چند خشاب و 2 ـ 3 نارنجک، همه مهمات ما بود؛ باید اسیر میشدیم یا مردانه تا آخر میایستادیم؛ با برادارن مطلب را در میان گذاشتیم؛ همه رأی به ایستادگی دادند و نوجوانان در این میان آمادهتر و استوارتر بودند؛ صبر کردیم و با تصاحب اسلحههای آنان، شروع به تیراندازی کردیم؛ چنان با صلابت و بیمحابا بر آنها تاختیم که دشمن تصور کرد نیروهایی به استعداد چند گردان در پشت خاکریز استقرار یافته است و مجبور به عقبنشینی شد تا با یک سازماندهی مجدد به ما حمله کند.
تصمیم گرفتیم خود را به نیروهای خودی که در مواضع جدید مستقر شده بودند، برسانیم؛ من به همراه یکی از دوستان از بیراههای حرکت کردیم؛ مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای نیروهای دشمن را شنیدیم؛ خیلی نزدیک بودند؛ 20 متر بیشتر فاصله نداشتند؛ شاید در این فکر بودند ما را اسیر کنند که در این فاصله نزدیک، به طرف ما تیراندازی نمیکردند؛ صدای خنده و هلهله آنان را میشنیدیم، ما دو نفر را به یکدیگر نشان میدادند!
صدای غرش خمپارهای در فضا پیچید؛ از دور شلیک شده بود و نزدیک ما به زمین خورد؛ روی زمین خزیدیم و پس از آنکه گرد و غبار و دود ناشی از انفجار کنار رفت، بلند شدم و رفیقم را صدا زدم: «اخوی جان، زود باش» خود را پشت یک صخره رساندم؛ اما همراهم نیامد؛ از کنار بوته مجاور نگاه کردم؛ ترکش دوپای او را قطع کرده بود؛ خون فوران میزد؛ لحظهای در چشمهای پرجلال او خیره شدم؛ چشمهایش را به هم میزد و با دست اشاره کرد «تو برو».
خیلی برای من سخت بود؛ مدت زیادی در کنار من در نبردهای مختلف حضور داشت؛ چگونه میتوانستم او را آن گونه رها کنم؛ دشمن به چند متری او رسیده بود؛ با آن جسم بیجان؛ شاید تمام رمق باقیمانده را در گلوی خود جمع کرده بود و ملتمسانه فریاد کشید: «برادر شعربافچی برو!».
به طرف راست دویدم و در حالی که غم جدایی جانم را میآزرد، به سوی جلو حرکت میکردم؛ نگاهم به عقب بود اما به طرف جلو میدویدم، مانعی پایم اصابت کرد اما از آن گذشتم و ناگهان خود را در میدان مین دیدم!
دشمن متوجه شده بود که من شعربافچی هستم؛ بارها نام من را از بیسیم استراق کرده بود؛ لذا اسیر کردن مرا غنیمت میدانست؛ چارهای نبود یا باید اسیر میشدم یا از میدان مین عبور میکردم؛ بر خدا توکل کردم و متوسل به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شدم و گفتم: «ای مادر سادات! اگر چه ناقابل هستم، اگر چه بیمقدار هستم، اما لحظههای پرقیمتی را میان ارادتمندان و دلدادگان حسین تو گذراندم؛ به عشق فرزند تو قطرههای اشک بر گونه گنهکار من جاری شده است؛ خاک پای عزاداران فرزند تو را سرمه چشم کردهام».ذکر میگفتم و میدویم؛ دویدن آن هم در میدان مین! هر گامی که روی زمین میگذاشتم، ذکر «یا حسین» میگفتم و هر گامی که بر میداشتم از حضرت زهرا(سلام الله علیها) استمداد میطلبیدم.
صدایی توجه مرا جلب کرد، «آقای شعربافچی از این طرف!» چه کسی بود که مرا صدا میکرد؟ باورم نمیآمد؛ از میدان مین رد شده بودم و چند نفر از نیروهای گردان با دیدن من، به طرفم آمده و با چشمهانی اشکبار و لبانی ذاکر من را در آغوش گرفتند. خود را روی زمین انداختم و لحظاتی سر به آستان ربوبی ساییدم؛ چگونه ممکن بود از کنار صدها مین ضد نفر و ضد تانک با سرعت و دلهره رد شدن و از این طرف میدان مین، سالم به نیروهای خودی رسیدن!
پدیدآورندگان : تهیه و تنظیم: هاجر كرمانی , تهیه و تنظیم: فاطمه اسدی
موضوع : شهیدان - ایران - اصفهان (استان) - سرگذشتنامه , آقابابایی، اكبر، 1340 - 1375 , جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - سرگذشتنامه
ناشر : ستارگان درخشان
محل نشر : اصفهان
قطع : رقعی
نوع کتاب : تهیه و تنظیم
زبان اصلی : فارسی
قیمت : 95000
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تیراژ : 3000
تعداد صفحات : 88
تاریخ نشر : 1390/9/20
رده دیویی : 095050843092
شابک : 978-600-6098-81-4
دویدن در میدان مین!
شهید مسعود شعربافچی
توسط ثقلین در تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۴
ترکش هر دو پایش را قطع کرده بود. چشمهایش را به هم زد و با دست اشاره کرد: برو! برو! دشمن به چند متری او رسیده بود. با آن جسم بیجان، تمام رمق باقیمانده را در گلوی خود جمع کرده بود و ملتمسانه فریاد میکشید: «شعر بافچی برو! نگاهم به عقب بود، ولی به طرف جلو میدویدم. مانعی به پایم اصابت کرده بود، ولی از آن گذشته بودم. ناگهان خود را در میدان مین دیدم!
دشمن متوجه شده بود که من شعر بافچی هستم، بارها نام مرا از بیسیم، استراق کرده بود. لذا اسیر کردن مرا غنیمت میدانست. چارهای نبود، یا باید اسیر میشدم و یا از میدان مین عبور میکردم. بر خدا توکل کردم و به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) متوسل شدم. ذکر میگفتم و میدویدم؛ دویدم، آن هم در میدان مین!
هر گام که روی زمین میگذاشتم ذکر یا حسین میگفتم، و هر گامی که برمیداشتم، از زهرا (سلام الله علیها) استمداد میکردم.
… «آقای شعر بافچی از این طرف» چه کسی بود که مرا صدا میکرد؟ باورم نمیآمد. از میدان مین رد شده بودم و چند نفر از نیروهای گردان با دیدن من، به طرفم آمده بودند. خود را روی زمین انداختم و لحظاتی سر به آستان ربوبی سائیدم.
چگونه ممکن بود از کنار صدها مین ضد نفر و ضد تانک، با سرعت و دلهره رد شد و از این طرف میدان مین، سالم به نیروهای خودی رسید!
🔍
شبکه جامع کتاب گیسوم
ورود
براساس زندگی سردار شهید مسعود شعربافچیزاده

مؤلف:
سعیده یوسفی
ناشر: دارخوین
زبان: فارسی
ردهبندی دیویی: 955.08430922
سال چاپ: 1392
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 3000 نسخه
تعداد صفحات: 32
قطع و نوع جلد: جیبی (شومیز)
شابک: 9786006702551
کد کتاب در گیسوم: 1979923
توضیح کتاب:
کتاب حاضر، یکی از کتابهای سری مجموعة «5 دقیقه با بهشتیان» است که در آن به بیان سرگذشت و خاطرات شهید «مسعود شعربافچی» با بیانی ساده و روان و مختصر پرداخته شده است. شهید «مسعود شعربافچی» در سال 1341 به دنیا آمد، او در سمت فرماندة گردان ابوالفضل در عملیات بدر در سال 63 به شهادت رسید. «نیایش»، «انضباط»، «معبر»، «چند تا گردان»، «موج انفجار»، «برنامههای گردان»، «برندهترین سلاح»، «انس با قرآن»، «داخل خاک عراق»، «خستگی ناپذیر» و ... عنوانهای موضوعی خاطرات این کتاب هستند.