11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
🖇
همیشه وقتی مادر پدرهای قد خمیده با صورتهای تکیده از رنج انتظار، که به دنبال چند پاره استخوان فرزندشان، در راهروهای ستاد معراج، بالا و پایین میروند را تصور میکنم، دلم هزار بار در خود مچاله میشود.
ما جوانان جنگندیده، تصویر همیشگیمان از مادران شهدای مفقودالاثر دفاع مقدس، پیرزنی با چادر نماز گلدار است که یک طرفش را میان دهانش گرفته و سمت دیگرش را زیر بغل گذاشته است.
توی دستش هم عکس جوانش است و مدام قربان صدقه قدوبالایی میرود که معلوم نیست در دل خاک است یا عمق آب، یا همراه آتش، به خاکستری مقدس تبدیل شده است.
خیلیهایمان ممکن است در تشییع شهدای گمنام شهرمان، پا به پای این مادران قدم برداشتهایم و گریستهایم. نه برای جاودانگی شهید، بلکه برای ثانیههای انتظار مادرانشان و فرآیند زایش دلتنگی از این دوری و آوار شدنش روی دل مادران شهدای مفقودالاثر.
حالا جوانی را آوردهاند که میگویند مادرش از چشمانتظاری دق کرده و پدرش از غصهی انتظار آب شده. جوان شهیدمان بیکس و کار، بعد از ۳۸ سال برگشته و یک امت، شدهاند همهی کس و کارش!
مادران شهدا برایش زبان گرفتهاند و پدران شهدا با تسبیح شاهمقصودشان ذکرگویان آمدهاند.
شهری برایش خواهری کردهاند و جوانان، زیر تابوتش را گرفتهاند و نگذاشتهاند غریب بماند.
کاری به این نداشتهاند که «جانی»، آشوری بوده؛
جان او را عاشورایی بدرقه آغوش مادرش کردهاند تا برایش بار دیگر لالایی بخواند.
مادر لالا لالا لالا بکن خوابی
مادر همه خوابن تو بیداری...
✍🏻الهه قهرمانی
🎁🌲
نام و نام خانوادگی شهید: جانیبت اوشانا
تولد: ۱۳۴۳/۶/۱۵، تهران.
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳، عملیات بدر، شرق دجله.
گلزار شهید: آرامستان آشوریان اسلامشهر.
⚰
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_جانی_بت_اوشانا
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_استان_تهران
#روز_ششم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁🌲
📚 هدیهی کریسمس
پیرزن به همراه پسرانش ایستاده و جمعیت را نگاه میکند.
همه جمعند و گلهای پرپر شده و نقل بر سر دختر جوان و عمویش میریزند. ملیکا محکمتر عمو را در آغوش میگیرد و با خودش زمزمه میکند: «بعد این همه سال صبر کردهای تا امروز که درمان درد یتیمیام شوی؟! آمدهای که مرهم تمام جراحات قلب من شوی؟! عزیز دلم! خوشآمدی. ببین عمو"جان!" این همه خانم آمده تا برایت مادری کنند و تو برایم پدری؛ ممنونم عموی من.»
بعد رو به آسمان میکند و میگوید: «ممنونم مادربزرگ! برای هدیهای که بعد این همه سال به من دادی!»
مادربزرگ میخندد؛ یکی از پسران، دست روی شانهی مادرش میگذارد و میگوید: «برویم، حالا ملیکایمان تنها نیست؛ جایی دارد که دست بر آن بگذارد و تکیهگاهش باشد.»
✍🏻زهرا فرحپور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: فاطمه گنجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
⚰
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_جانی_بت_اوشانا
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_استان_تهران
#روز_ششم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🎁🌲
جانی بت اوشانا، یکی از شهدای آشوری دفاع مقدس است که در اسفند ۱۴۰۱ پس از ۳۸ سال دوری از خانه و خانواده، توسط نیروهای تفحص شناسایی و از طریق آزمایش DNA، هویتش محرز شد.
او سرباز تیپ ۵۵ هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در سال ۱۳۶۳ در شرق دجله و در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسید اما پیکرش در منطقه دشمن برجای ماند و این شهید عزیز، مفقودالاثر شد.
شهید اوشانا دیپلم ادبیات داشت و متولد و بزرگشده محله کمالی مخصوص تهران بود. شهید از نظر ایمان، اخلاق، درس و دانش، زبانزد دوست و آشنا بود.
سالها پدر و مادرش چشم به در خانه داشتند تا شاید خبری از جگرگوشهشان به آنها برسد اما جانی بتاوشانا وقتی به خانه رسید که دیگر خیلی دیر شده بود. کسی اینجا به انتظارش ننشسته بود.
⚰
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_جانی_بت_اوشانا
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_استان_تهران
#روز_ششم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🎁🌲
برادر فقید شهید: 🎤
«ژانی»، در حالی که دو ماه مانده بود سربازیاش تمام بشود، در جبهه، در یک جایی به اسم «هورالهویزه» شهید شد؛ اما پیکرش را برای ما نیاوردند. گفتند مفقودالاثر شده.
از همان زمان که این خبر را به ما دادند، مادر همیشه منتظر بود و چشمش به در. یک روز مادر خواب دیده بود که ژانی برگشته. تا آنروز، خوابِ برگشتنِ ژانی را ندیده بود.
به خودش امید میداد که حتماً خبری میشود!
دل توی دلمان نبود و آرام و قرار نداشتیم. جمعه بود و همه در خانه بودند. ساعت دوازده و نیم ظهر، زنگِ خانه را زدند.
از پشت پنجره اتاق، بیرون را نگاه کردم ببینم چه خبر است! جانسون ایستاده بود و با یک نفر که از پشت پنجره دیده نمیشد، حرف میزد. حرفشان چند دقیقه طول کشید. فکر کنم یکی از دوستانش بود اما مطمئن نبودم. شاید هم آنکه پشت در است، ارتباطی با ژانی داشت!
در همین فکرها بودم که جانسون در را بست. یک پاکت نامه در دستش بود. دستش را بالا آورد و از همان حیاط، بریده بریده، داد زد: «ما... ما... مامان... مامان... ژا... ژا... ژانی... ژانی!»
مادر پاکت نامه را گرفت. چسباند به قلبش، و هایهای گریه کرد. خواب دیشبش با همین پاکت نامه تعبیر شده بود! یکی از رفقای آشوریِ ژانی در جبهه، این نامه را برایمان آورده بود. ژانی یک روز قبل از شهادتش، پاکتی به او داده و گفته بود: «این وصیتنامه من است. این را به خانوادهام برسان.» ولی رفیقش مجروح شده و نتوانسته بود بیاورد، تا آنروز!
فضای خانه، عطر و بوی داداش ژانی را گرفته بود. انگار واقعاً برگشته بود.
⚰
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_جانی_بت_اوشانا
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_اقلیت_مذهبی
#شهدای_استان_تهران
#روز_ششم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid