11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
مختصری از زندگی نامه شهید ولی الله عباسی
ولی عباسی معروف به ولی الله، فرزند عبدالله و طلا سال ۱۳۴۳ در پا قلعه از توابع شهرستان چرداول واقع در استان ایلام به دنیا آمد؛ سال ۱۳۵۰ وارد مدرسه ابتدایی پا قلعه شد.
وی دانش آموزی باهوش و با استعداد بود به طوری که کلاس دوم و سوم را جهشی خواند؛ تحصیلات ابتدایی را در سال تحصیلی ۱۳۵۴-۱۳۵۵ به پایان رساند و در سال ۱۳۵۴ وارد مدرسه راهنمایی پاقلعه شد و این دوره را با موفقیت در سال تحصیلی ۱۳۵۷-۱۳۵۶ پشت سر گذاشت.
او از همان دوران کودکی نماز میخواند و به محض این که از مدرسه برمیگشت به مسجد میرفت؛ نسبت به خانواده و خویشاوندان مهربان بود، با اشخاص دروغگو نشست و برخاست نمیکرد، امام خمینی (ره) را بسیار دوست داشت و به امر به معروف و نهی از منکر بسیار اهمیت میداد.
وی سال اول، دوم و سوم دبیرستان در مدرسه مطهری «زنجیره علیا» بود؛ سال چهارم دبیرستان را در سال ۱۳۶۰ در مدرسه امیرکبیر ایلام در رشته علوم انسانی به پایان رساند و بعد از آن برای انجام خدمت سربازی به سپاه اعزام شد.
طی دوران سربازی به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با گذراندن دورههای آموزشی گوناگون در بخش عقیدتی-سیاسی سپاه به عنوان مربی عقیدتی مشغول به کار شد؛ سال ۱۳۶۱ جانشین گردان ۵۰۳ شهید بهشتی شد؛ وظیفه این گردان، پدافند در مهران و چنگوله بود.
او در ارتفاعات چغا عسکر(چنگوله) در تکهای ایذایی زیادی شرکت و ضربات زیادی به دشمن وارد کرد؛ در عملیات والفجر ۳ در مرداد ماه ۱۳۶۲ به عنوان جانشین گردان شهید بهشتی در ارتفاعات چنگوله به مقابله با دشمن پرداخت و در تصرف مواضع دشمن شجاعانه جنگید؛ او پس از آفند، نیروهای تحت امرش را در نگهداری مواضع تصرف شده یاری میکرد.
عباسی، اوایل سال ۱۳۶۵ جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی( به فرماندهی محسن کریمی) از لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) بود.

قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
مختصری از زندگی نامه شهید ولی الله عباسی ولی عباسی معروف به ولی الله، فرزند عبدالله و طلا سال ۱۳۴۳
طلوع زندگی
ولی الله عباسی، فرزند عبداله، سال ۱۳۴۳ در روستای پاقلعه از توابع شهرستان چرداول به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان برد. پایههای دهم و یازدهم دبیرستان را در زنجیرهعلیا گذراند و سال آخر تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر ایلام به اتمام رساند. او دانش آموزی بااستعداد و درسخوان بود. به طوری که در دورهی ابتدایی، دو پایه را در یک سال به صورت جهشی گذراند. سرانجام در سال۱۳۶۰ موفق به دریافت مدرک دیپلم شد.[۱]
پیوستن به سپاه و شرکت در عملیات رزمی
ولیالله عباسی پس از دریافت مدرک دیپلم در سال۱۳۶۰، برای انجام خدمت سربازی به سپاه پاسداران پیوست و به عضویت رسمی سپاه درآمد. پس از گذراندن دورههای آموزشی گوناگون، در بخش عقیدتی- سیاسی سپاه به عنوان مربی عقیدتی مشغول به کار شد. آخرین مسئولیتی که به ایشان محول گردید، جانشینی گردان پیاده۵۰۳ شهید بهشتی بود. عباسی، افزون بر شرکت در عملیات والفجر۳ و والفجر۵، در چندین عملیات ایذایی و تک محدود، ضربات شکنندهای بر دشمن وارد ساخت.[۲]
خاطرههایی از زبان همرزمان
جاسم ولدبیگی در خصوص خاطرهای که از شهید عباسی دارد چنین میگوید: «من برای اولین بار در تابستان سال ۱۳۶۱ پس از اتمام امتحانات پایه اول دبیرستان، همراه تعدادی از همکلاسیهایم از جمله حاج مسلم چناری، فتاح صیدی و عباس احمدی به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه شدیم. پس از آموزشهای اولیه، ما را در اختیار گردان ۵۰۳ که مقر آن در منطقهی چنگوله بود، قرار دادند. از آنجا هم به تپهی ۲۳۰ اعزام شدیم و در سنگرهای روی تپه مستقر شدیم. جاسم امامی، فرمانده گردان ۵۰۳ شهید بهشتی و ولیالله عباسی، جانشین گردان بود. جعفر چناری، برادر حاج مسلم چناری نیز فرماندهی یکی از گروهانهای زیرمجموعه گردان ۵۰۳ را بر عهده داشت. ما تا آخر تابستان در جبهه ماندیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم که به دبیرستان برگردیم و درس را دنبال کنیم. چند روزی هم از مهرماه گذشته بود. ناچار ما سه نفر به مقر گردان رفتیم. پرسیدند: چرا با تجهیزات آمدهاید؟ در پاسخ گفتیم که سال تحصیلی شروع شده و باید درسهایمان را دنبال کنیم. گفتند: ما در جبهه با کمبود نیرو مواجهیم. وقتی با ولیالله عباسی روبهرو شدیم، چنان محترمانه با ما برخورد کرد که دچار رودربایستی شدیم و نتوانستیم برای رفتن پافشاری کنیم. ناچار به مقر خود برگشتیم. یکی،دو روز بعد به ما ابلاغ کردند که میتوانیم به شهر برگردیم. به این ترتیب رفتن به جبهه را برای اولین بار تجربه کردیم. تا زمانی که در دبیرستان درس میخواندیم، هر تابستان به جبهه میرفتیم. به عنوان مثال، تابستان سال ۱۳۶۴ که عازم جبهه شدیم، ما را در اختیار گروهان جعفر چناری گذاشتند. این گروهان، از گروهانهای پرتحرک بود که هر هفته یک عملیات ایذایی علیه دشمن انجام میداد. در یکی از این عملیاتهای ایذایی، با حمل سلاحهای مختلف از جمله خمپارهانداز ۶۰ و آر.پی.جی به طرف مقر نیروهای دشمن راه افتادیم. من نیز به عنوان آر.پی.جیزن در عملیات شرکت کردم. وقتی به مقر نیروهای دشمن نزدیک شدیم و فرمان آتش داده شد، همراهان آتشباری را آغاز کردند. من نیز به اتفاق نیرویی که همراهم بود، گلوله را آمادهی شلیک کردیم. وقتی ماشه را چکاندم، آر.پی.جی عمل نکرد. دوباره گلولهگذاری کردیم. بار دوم هم موفق نشدیم. اگر چه شبی مهتابی بود؛ اما لکه ابری روی ماه را پوشانده بود و دید ما ضعیف بود. لحظات پراضطرابی را میگذراندیم. مانده بودیم که چه کار کنیم. خوشبختانه دیری نگذشت که لکه ابر کنار رفت و ما متوجه اشکال کار شدیم. این بار زیر نور مهتاب، گلولهگذاری را به طور درست انجام دادیم و اولین گلوله را با موفقیت شلیک کردیم. گلولهها را تا آخر، یکی پس از دیگری با موفقیت شلیک کردیم و مهیای برگشت شدیم. در این عملیات، ولیالله عباسی نیروها را همراهی میکرد. هر کس موظف بود، شیاری را پیدا کند و خودش را نجات دهد. عباسی نیروها را میپایید؛ جلو میرفت و دوباره به عقب برمیگشت تا اگر کسی مجروح شده باشد، او را به مقر برساند. خیلی مواظب بود که کسی از نیروهای خودی جا نماند. ما شاهد بودیم که تمام دغدغهی او این بود که همه، سالم به مقر برگردند.»[۳]
موسی خیری، همرزم شهید عباسی، میگوید: «من در سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ در گروهان حُر، زیرمجموعه گردان ۵۰۳ شهید بهشتی، با عباسی همرزم بودم. زمانی که دو عملیات والفجر۳ و والفجر۵ در منطقهی مهران و چنگوله اجرا شد، شاهد تلاشهای شبانهروزی ولیالله عباسی بودم. به یاد دارم که در عملیات والفجر۵ خیلی از رزمندگان یکی،دو شب نتوانستند، بخوابند. البته ایشان نزدیک سه شبانهروز نخوابید؛ زیرا پاتکهای دشمن خواب را از چشم همه ربوده بود. ایشان قبل از اجرای عملیات، نیروها را سازماندهی میکرد. زمان اجرای عملیات، حضور داشت. پس از اجرای عملیات آفندی نیز از خطوط پدافندی بازدید میکرد. به محض این که نیروهای ما منطقهای را تصرف میکردند، ایشان دستور سنگرسازی میداد و در انتقال مجروحان به پشت خط کمک میکرد. مثلاً در عملیات والفجر۵، یکی از نیروهای تخریب که مشغول پاکسازی معبر بود، مجروح شد. در آن لحظه، آمبولانس در دسترس نبود. عباسی خودش دست به کار شد و رزمندهی مجروح را به پشت خط انتقال داد. به موازات پرداختن به امور رزم، از کارهای تبلیغی و ارشادی نیز غافل نبود؛ رزمندگان را به پایداری، مقاومت و توکل به خدا تشویق میکرد. مرتب با خواندن این آیهی شریفه: «اَلا بذکر الله تطمئنّ القلوب»[۴] رزمندگان را به یاد خدا میانداخت.
در روز دوم عملیات، دشمن دست به یک پاتک سنگین زد. تقریباً در بعضی محورها جنگ، حالت تن به تن داشت. عباسی با استفاده از یک تیربار، دشمن را زیر آتش قرار داده بود. ما شاهد بودیم که تیربار، هدف قرار گرفت و قنداق آن متلاشی شد. ابتدا تصور کردیم، ولیالله عباسی به شهادت رسیده است؛ اما خدا را شکر که ایشان جان سالم به در برد.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
خاطرههایی از زبان همرزمان جاسم ولدبیگی در خصوص خاطرهای که از شهید عباسی دارد چنین میگوید: «من
در شب سوم عملیات والفجر۵، در منطقهی آزادخان کشته و تپه۲۳۰، دشمن پاتک جدیدی را تدارک دید. عباسی تعدادی از نیروهای آر.پی.جیزن را فراخواند و از آنان خواست تا مانع پیشروی تانکهای دشمن شوند. خوشبختانه نیروهای خودی با نزدیک شدن به تانکها، توانستند جلو تهاجم آنها را بگیرند. در مجموع، او عملیات را به خوبی و با درایت هدایت میکرد.»[۵]