eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.9هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 پاسدار شهید ولی الله عباسی 🌷 تولد اول آذر ۱۳۴۳ شیروان و چرداول استان ایلام 🌷 شهادت ۸ خرداد ۱۳۶۵ منطقه عملیاتی چنگوله مهران 🌷 سن موقع شهادت ۲۲ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد
مختصری از زندگی نامه شهید ولی الله عباسی ولی‌ عباسی معروف به ولی الله، فرزند عبدالله و طلا سال ۱۳۴۳ در پا قلعه از توابع شهرستان چرداول واقع در استان ایلام به دنیا آمد؛ سال ۱۳۵۰ وارد مدرسه ابتدایی پا قلعه شد. وی دانش آموزی باهوش و با استعداد بود به طوری که کلاس دوم و سوم را جهشی خواند؛ تحصیلات ابتدایی را در سال تحصیلی ۱۳۵۴-۱۳۵۵ به پایان رساند و در سال ۱۳۵۴ وارد مدرسه راهنمایی پاقلعه شد و این دوره را با موفقیت در سال تحصیلی ۱۳۵۷-۱۳۵۶ پشت سر گذاشت. او از همان دوران کودکی نماز می‌خواند و به محض این که از مدرسه برمی‌گشت به مسجد می‌رفت؛ نسبت به خانواده و خویشاوندان مهربان بود، با اشخاص دروغگو نشست و برخاست نمی‌کرد، امام خمینی (ره) را بسیار دوست داشت و به امر به معروف و نهی از منکر بسیار اهمیت می‌داد. وی سال اول، دوم و سوم دبیرستان در مدرسه مطهری «زنجیره علیا» بود؛ سال چهارم دبیرستان را در سال ۱۳۶۰ در مدرسه امیرکبیر ایلام در رشته علوم انسانی به پایان رساند و بعد از آن برای انجام خدمت سربازی به سپاه اعزام شد. طی دوران سربازی به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با گذراندن دوره‌های آموزشی گوناگون در بخش عقیدتی-سیاسی سپاه به عنوان مربی عقیدتی مشغول به کار شد؛ سال ۱۳۶۱ جانشین گردان ۵۰۳ شهید بهشتی شد؛ وظیفه این گردان، پدافند در مهران و چنگوله بود. او در ارتفاعات چغا عسکر(چنگوله) در تک‌های ایذایی زیادی شرکت و ضربات زیادی به دشمن وارد کرد؛ در عملیات والفجر ۳ در مرداد ماه ۱۳۶۲ به عنوان جانشین گردان شهید بهشتی در ارتفاعات چنگوله به مقابله با دشمن پرداخت و در تصرف مواضع دشمن شجاعانه جنگید؛ او پس از آفند، نیروهای تحت امرش را در نگهداری مواضع تصرف شده یاری می‌کرد.  عباسی، اوایل سال ۱۳۶۵ جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی( به فرماندهی محسن کریمی) از لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) بود. 
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
مختصری از زندگی نامه شهید ولی الله عباسی ولی‌ عباسی معروف به ولی الله، فرزند عبدالله و طلا سال ۱۳۴۳
طلوع زندگی ولی­ الله عباسی، فرزند عبداله، سال ۱۳۴۳ در روستای پاقلعه از توابع شهرستان چرداول به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان برد. پایه­های دهم و یازدهم دبیرستان را در زنجیره­علیا گذراند و سال آخر تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر ایلام به اتمام رساند. او دانش آموزی بااستعداد و درس­خوان بود. به طوری که در دوره­ی ابتدایی، دو پایه را در یک سال به صورت جهشی گذراند. سرانجام در سال­۱۳۶۰ موفق به دریافت مدرک دیپلم شد.[۱]   پیوستن به سپاه و شرکت در عملیات رزمی ولی­الله عباسی پس از دریافت مدرک دیپلم در سال۱۳۶۰، برای انجام خدمت سربازی به سپاه پاسداران پیوست و به عضویت رسمی سپاه درآمد. پس از گذراندن دوره­های آموزشی گوناگون، در بخش عقیدتی- سیاسی سپاه به عنوان مربی عقیدتی مشغول به کار شد. آخرین مسئولیتی که به ایشان محول گردید، جانشینی گردان پیاده۵۰۳ شهید بهشتی بود. عباسی، افزون بر شرکت در عملیات والفجر۳ و والفجر۵، در چندین عملیات ایذایی و تک محدود، ضربات شکننده­ای بر دشمن وارد ساخت.[۲]    
  خاطره­هایی از زبان همرزمان جاسم ولدبیگی در خصوص خاطره­ای که از شهید عباسی دارد چنین می­گوید: «من برای اولین بار در تابستان سال ۱۳۶۱ پس از اتمام امتحانات پایه اول دبیرستان، همراه تعدادی از همکلاسی­هایم از جمله حاج مسلم چناری، فتاح صیدی و عباس احمدی به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه شدیم. پس از آموزش­های اولیه، ما را در اختیار گردان ۵۰۳ که مقر آن در منطقه­ی چنگوله بود، قرار دادند. از آن­جا هم به تپه­ی ۲۳۰ اعزام شدیم و در سنگرهای روی تپه مستقر شدیم. جاسم امامی، فرمانده گردان ۵۰۳ شهید بهشتی و ولی­الله عباسی، جانشین گردان بود. جعفر چناری، برادر حاج مسلم چناری نیز فرماندهی یکی از گروهان­های زیرمجموعه گردان ۵۰۳ را بر عهده داشت. ما تا آخر تابستان در جبهه ماندیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم که به دبیرستان برگردیم و درس را دنبال کنیم. چند روزی هم از مهرماه گذشته بود. ناچار ما سه نفر به مقر گردان رفتیم. پرسیدند: چرا با تجهیزات آمده­اید؟ در پاسخ گفتیم که سال تحصیلی شروع شده و باید درس­هایمان را دنبال کنیم. گفتند: ما در جبهه با کمبود نیرو مواجهیم. وقتی با ولی­الله عباسی روبه­رو شدیم، چنان محترمانه با ما برخورد کرد که دچار رودربایستی شدیم و نتوانستیم برای رفتن پافشاری کنیم. ناچار به مقر خود برگشتیم. یکی،دو روز بعد به ما ابلاغ کردند که می­توانیم به شهر برگردیم. به این ترتیب رفتن به جبهه را برای اولین بار تجربه کردیم. تا زمانی که در دبیرستان درس می­خواندیم، هر تابستان به جبهه می­رفتیم. به عنوان مثال، تابستان سال ۱۳۶۴ که عازم جبهه شدیم، ما را در اختیار گروهان جعفر چناری گذاشتند. این گروهان، از گروهان­های پرتحرک بود که هر هفته یک عملیات ایذایی علیه دشمن انجام می­داد. در یکی از این عملیات­های ایذایی، با حمل سلاح­های مختلف از جمله خمپاره­انداز ۶۰ و آر.پی.جی به طرف مقر نیروهای دشمن راه افتادیم. من نیز به عنوان آر.پی.جی­زن در عملیات شرکت کردم. وقتی به مقر نیروهای دشمن نزدیک شدیم و فرمان آتش داده شد، همراهان آتشباری را آغاز کردند. من نیز به اتفاق نیرویی که همراهم بود، گلوله را آماده­ی شلیک کردیم. وقتی ماشه را چکاندم، آر.پی.جی عمل نکرد. دوباره گلوله­گذاری کردیم. بار دوم هم موفق نشدیم. اگر چه شبی مهتابی بود؛ اما لکه ابری روی ماه را پوشانده بود و دید ما ضعیف بود. لحظات پراضطرابی را می­گذراندیم. مانده بودیم که چه کار کنیم. خوشبختانه دیری نگذشت که لکه ابر کنار رفت و ما متوجه اشکال کار شدیم. این بار زیر نور مهتاب، گلوله­گذاری را به طور درست انجام دادیم و اولین گلوله را با موفقیت شلیک کردیم. گلوله­ها را تا آخر، یکی پس از دیگری با موفقیت شلیک کردیم و مهیای برگشت شدیم. در این عملیات، ولی­الله عباسی نیروها را همراهی می­کرد. هر کس موظف بود، شیاری را پیدا کند و خودش را نجات دهد. عباسی نیروها را می­پایید؛ جلو می­رفت و دوباره به عقب برمی­گشت تا اگر کسی مجروح شده باشد، او را به مقر برساند. خیلی مواظب بود که کسی از نیروهای خودی جا نماند. ما شاهد بودیم که تمام دغدغه­ی او این بود که همه، سالم به مقر برگردند.»[۳] موسی خیری، همرزم شهید عباسی، می­گوید: «من در سال­های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ در گروهان حُر، زیرمجموعه­ گردان ۵۰۳ شهید بهشتی، با عباسی همرزم بودم. زمانی که دو عملیات والفجر۳ و والفجر۵ در منطقه­ی مهران و چنگوله اجرا شد، شاهد تلاش­های شبانه­روزی ولی­الله عباسی بودم. به یاد دارم که در عملیات والفجر۵ خیلی از رزمندگان یکی،دو شب نتوانستند، بخوابند. البته ایشان نزدیک سه شبانه­روز نخوابید؛ زیرا پاتک­های دشمن خواب را از چشم همه ربوده بود. ایشان قبل از اجرای عملیات، نیروها را سازماندهی می­کرد. زمان اجرای عملیات، حضور داشت. پس از اجرای عملیات آفندی نیز از خطوط پدافندی بازدید می­کرد. به محض این که نیروهای ما منطقه­ای را تصرف می­کردند، ایشان دستور سنگرسازی می­داد و در انتقال مجروحان به پشت خط کمک می­کرد. مثلاً در عملیات والفجر۵، یکی از نیروهای تخریب که مشغول پاک­سازی معبر بود، مجروح شد. در آن لحظه، آمبولانس در دسترس نبود. عباسی خودش دست به کار شد و رزمنده­ی مجروح را به پشت خط انتقال داد. به موازات پرداختن به امور رزم، از کارهای تبلیغی و ارشادی نیز غافل نبود؛ رزمندگان را به پایداری، مقاومت و توکل به خدا تشویق می­کرد. مرتب با خواندن این آیه­ی شریفه: «اَلا بذکر الله تطمئنّ القلوب»[۴] رزمندگان را به یاد خدا می­انداخت. در روز دوم عملیات، دشمن دست به یک پاتک سنگین زد. تقریباً در بعضی محورها جنگ، حالت تن به تن داشت. عباسی با استفاده از یک تیربار، دشمن را زیر آتش قرار داده بود. ما شاهد بودیم که تیربار، هدف قرار گرفت و قنداق آن متلاشی شد. ابتدا تصور کردیم، ولی­الله عباسی به شهادت رسیده است؛ اما خدا را شکر که ایشان جان سالم به در برد.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
  خاطره­هایی از زبان همرزمان جاسم ولدبیگی در خصوص خاطره­ای که از شهید عباسی دارد چنین می­گوید: «من
در شب سوم عملیات والفجر۵، در منطقه­ی آزادخان کشته و تپه۲۳۰، دشمن پاتک جدیدی را تدارک دید. عباسی تعدادی از نیروهای آر.پی.جی­زن را فراخواند و از آنان خواست تا مانع پیشروی تانک­های دشمن شوند. خوشبختانه نیروهای خودی با نزدیک شدن به تانک­ها، توانستند جلو تهاجم آن­ها را بگیرند. در مجموع، او عملیات را به خوبی و با درایت هدایت می­کرد.»[۵]
گوشه­هایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری رعایت حال همکاران سرهنگ پاسدار قاسم نظری درباره­ی ویژگی­های رفتاری شهید عباسی چنین می­گوید: «من برای اولین بار در سال ۱۳۶۵ با ولی­الله عباسی آشنا شدم. ایشان در آن زمان جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی بود. این گردان، یگانی عملیاتی و تازه تأسیس بود. در اواخر سال ۱۳۶۵، قرار بود به ارتفاعات لَری واقع در کردستان عراق برویم، دو روز در پادگان سپاه در سنندج اقامت کردیم. در آن پادگان شام و نهار را با دیگ می­آوردند و نیروها می­بایست، برای گرفتن غذا یک صف طولانی تشکیل می­دادند. معمولاً نفرات آخر، یا غذای کمی دریافت می­کردند و یا اصلاً غذایی برایشان باقی نمی­ماند. من شاهد بودم که عباسی هنگام توزیع غذا آخرین نفری بود که غذا تحویل می­گرفت. در صف دریافت غذا، یک قرآن کوچک از جیبش بیرون می­آورد و شروع به خواندن قرآن می­کرد. اگر کسی بعد از ایشان برای گرفتن غذا می­آمد، پشت سرش می­ایستاد و دستی به شانه­اش می­زد و می­گفت من مسئول منظم کردن صف هستم. اگر غذایی برایش نمی­ماند، کنسرو یا نان و پنیر می­خورد. دائم در اوقات فراغت، قرآن می­خواند. شاید درک مفاهیم قرآنی بود که او را چنین بار آورده بود. وقتی فرمانده­ای با چنین خصلت­هایی دستوری بدهد، نیروهای تحت امر دستورش را اجرا می­کنند. عباسی مرتب با یک دستگاه موتورسیکلت، از گردان تحت امرش سرکشی می­کرد، در سنگرسازی مشارکت می­نمود و از پست­های نگهبانی بازدید به عمل می­آورد. در کل انسانی متواضع بود و با نیروهای تحت امرش با مهربانی برخورد می­کرد.»[۶]
علاقه به قرآن و مطالعه کتاب­های مذهبی سرهنگ پاسدار ابراهیم محمدزاده، همرزم شهید عباسی می­گوید: «من از سال ۱۳۶۳ با ولی­الله عباسی همرزم و هم­سنگر شدم. ایشان سِمَت جانشینی گردان ۵۰۳ شهید بهشتی را بر عهده داشت. علاقه به مطالعه، یکی از بارزترین ویژگی­های ولی­الله عباسی بود. به طوری که پس از فراغت از طرح­ریزی عملیات، انجام عملیات آفندی و بازرسی از خط، ایشان مشغول خواندن قرآن، نهج­البلاغه و کتاب­های ادعیه می­شد. افزون بر مطالعه­ی کتاب­های مذهبی، به مطالعه­ی کتاب­های سیاسی نیز علاقه داشت و نسبت به سایر همرزمان از اطلاعات سیاسی گسترده­ای برخوردار بود. در گوشه­ای از سنگر، جایی برای کتاب­هایش در نظر گرفته بود و هر وقت فرصت می­یافت به سراغ کتاب­ها می­رفت و سرگرم مطالعه می­شد. گاهی اوقات هم که ما فرصتی پیدا می­کردیم از کتاب­هایش استفاده می­کردیم.
توجه به مسایل عبادی سحرگاه یکی از روزهای سال ۱۳۶۴ با صدای آتش تهیه دشمن، سراسیمه از خواب پریدیم. بلافاصله لباس رزم پوشیدیم و از سنگر بیرون رفتیم. ولی­الله عباسی نیز بیدار شد؛ اما به طرف دست­شویی رفت. تصور ما این بود که ایشان بنا به عادت همیشگی­اش اول تجدید وضو می­کند، بعد به ما ملحق می­شود. دشمن روی مواضع پدافندی گروهان ثارالله آتش می­ریخت. آتشباری، بیش از پانزده دقیقه طول نکشید. آتش دشمن که فروکش کرد، از حمله­ی آن­ها خبری نشد. بنابراین به سنگرهایمان برگشتیم. وقتی وارد سنگر شدم، صدای زمزمه­ای به گوشم رسید. خوب که دقت کردم عباسی را در حال سجده دیدم. نمازش که تمام شد، شروع به انجام تعقیبات نماز کرد. وقتی از اقامه نماز و خواندن دعا فارغ شد، با کنایه به او گفتم: آقای عباسی، برای رفتن به سراغ دشمن خیلی عجله داشتید! ولی­الله عباسی همیشه با وضو بود. به دعای کمیل علاقه­ای وافر داشت. شب­های جمعه که این دعا از رادیو پخش می­شد، آن را تا آخر گوش می­کرد. در یکی از شب­های جمعه که تعدادی از هم­سنگران در حال استراحت بودند، ایشان به دعای کمیل گوش می­کرد. هم­سنگران از وی خواستند که رادیو را خاموش کند. ایشان سنگر را ترک کرد و خارج از سنگر جایی که خطر شلیک گلوله دشمن وجود داشت، دعای کمیل را تا آخر گوش کرد.   تأکید بر مسئولیت­پذیری همرزمان یک شب قرار گذاشتیم که از پست­های نگهبانی بازدید به عمل آوریم؛ به گروهان شهدا که قمر جمزاده[۷] فرمانده آن بود رسیدیم. دسته یکم از گروهان شهدا را بازدید کردیم. روی یکی از ارتفاعات مجاور، جوانی پانزده،شانزده ساله به نام زینی­وند داخل یک سنگر در حال نگهبانی بود. قصد داشتیم که از سنگر ایشان بازدید کنیم. هنوز پای ارتفاع بودیم که درست در این حین گلوله­ی خمپاره­ای فرود آمد و به داخل سنگر افتاد. وقتی به داخل سنگر رفتیم گلوله­ی خمپاره بدن شهید زینی­وند را دو نصف کرده بود. داشت دست و پا می­زد که ما سر رسیدیم. عباسی و همراهان از این واقعه بسیار ناراحت شدند. عباسی وقتی می­خواست، مسئولیت­های رزمندگان را متذکر شود، واقعه­ی شهادت زینی­وند را مثال می­زد و خود گریه می­کرد و به رزمندگان می­گفت که مسئولیت سنگینی بر روی شانه­هایمان است و ما نباید مسئولیت­هایمان را فراموش کنیم. عباسی خیلی کم از مرخصی استفاده می­کرد. زمانی هم که به مرخصی می­رفت، هدف، دیدار مادرش بود.»[۸]