« شهيد نديري » خيلي آرام خونسرد گزارش داد كه « به يك ستون نيرو برخورد كرده ايم كه اين ستون توسط چراغي روشن در حال فرار كردن هستند و عقب نشيني مي كنند » به هر حال خيلي خونسرد و بي باك ، از كنار اين ستون در شب تاريك ، گروه را در ميان سر و صداي دستگاههاي مهندسي و تانكها و ... هدايت كردند و به عقب رساندند.
اسماعيل قاسمي:
در يك عمليات وقتي در سنگر « اطلاعات و عمليات » او را ديدم بيش از پيش شيفته روحيه شهادت طلبي او شدم ، وقتي كه صحبت از جلو رفتن شد ، برايم تعريف كرد:
« ديشب در حال شناسايي با يك گروه از سربازان عراقي در ميانه دو خط دفاعي ، برخورد كرديم و بدليل اينكه حق تيراندازي نداشتيم ، با سرنيزه و مشت به جانشان افتاديم كه در نهايت عراقي ها متواري شدند! »
محسن غفاري :
يكبار ، « شهيد نديري » از خاطرات خويش براي ما تعريف مي نمود ؛ به ياد دارم كه گفت:
« براي شناسايي مواضع دشمن به يكي از مناطق رفته بودم ، كارشناسايي طول كشيد و شب به صبح رسيد! در جستجوي راهي براي مخفي شدن بودم كه تانكر آبي ديدم ؛ چاره اي نديدم جز اين كه داخل آن تانكر مخفي شوم!
تنها اميدم به خدا بود ... مدتي گذشت تا اين كه صداي چند عراقي را شنيدم كه به تانكر نزديك مي شدند از مضمون حرفهايشان فهميدم كه مي خواهند تانكر را آب كنند!توكل به خدا كردم و خود را به او سپردم ؛ نمي دانم چه پيش آمد به هر حال فهميدم كه از پركردن تانكر منصرف شده اند ... خداي را شكر كردم تمام آن روز را در تانكر ماندم تا هوا دوباره تاريك شد و توانستم با آن معجزه الهي ، بسلامت به مقر باز گردم. »
مجيد نيك پور:
اولين روز عمليات « والفجر مقدماتي » بود و تعدادي از گردانهاي لشكر در شب قبل به خط دشمن زده بوند ؛ باتفاق « شهيد نديري » و سردار « فتوحي » براي بررسي وضعيت كل خط با يك جيپ ، پشت خاكريز حركت مي كرديم و در نقاطي كه لازم بود مي ايستاديم و وضعيت و آرايش دشمن را بررسي مي كرديم ؛ آتش دشمن بسيار سنگين بود و غرش سلاحهاي سنگين و سبك ، لحظه اي قطع نمي شد.در اين حال ، ناگهان گلوله خمپاره اي صد متري ما به زمين خورد ، بعد از فرو نشستن گرد و غبار ، ديديم كه تركشي لباس شهيد « نديري » را پاره كرده است ولي هيچ آسيبي به او نرسيده است. من گفتم : « برادر نديري! چيزي نمانده بود كه پيش خدا بروي !» در جوابم گفت : « قسمت نبود كه به من بخورد. فقط خدا مي داند كه گلوله اي كه مقدر است مرا شهيد يا زخمي كند ، الان ساخته شده و در انباراست و يا شايد در سلاح يك عراقي باشد! »
حاج بشير روشني:
آشنايي من با شهيد « اميرحسين نديري » فرمانده اطلاعات و عمليات لشكر ، قبل از عمليات « والفجر 3 » بود من در آن موقع ، در عمليات « والفجر 3 » كه « شهيد نديري » به شهادت رسيد ، معاون گردان بودم و خيلي با هم ارتباط نداشتيم ، ولي در بعضي از جلساتي كه گذاشته مي شد و فرمانده لشگر « شهيد زين الدين » مسووليت آن جلسات را داشت تواضع و روحيه اطلاعت پذيري بسيار بالاي « شهيد نديري » را مشاهده مي كردم.
همين اطاعت پذيري از فرمانده و تواضع بسيار او باعث شد كه شهادت مزد ابدي او گردد و در عمليات « والفجر 3 » به خيل شهيدان بپيوندد.
محمد نبوتي:
در يكي از مقرهاي لشكر بوديم ، مقارن ظهر بود كه سردار شهيد « مهدي زين الدين » فرمانده لشكر ، به اتفاق « شهيد نديري » از راه رسيدند.
نماز جماعت كه برپا شد ، از « شهيد زين الدين » خواستيم كه امامت جماعت را بپذيرند اما ايشان اين تقاضاي جمع را نپذيرفت و گفت : «جائي كه برادر « نديري » هست ، شايستگي امام جماعت شدن را او دارد .»
« شهيد نديري » به نماز ايستاد و تمامي برادران به او اقتداء كردند ؛ او به حق نمازي اقامه كرد كه مخصوص عارفان الهي است. من هيچگاه اين نمازي را كه با « شهيد نديري » خواندم فراموش نمي كنم.او عارف و عاشق حق بود و سرانجام به معشوق خود رسيد و در جوار رحمت واسعه الهي آرميد.
ابراهيم قرباني:
نزديك غروب ، بر روي يكي از تپه هاي ديده باني مشغول كار بودم نورآفتاب ، مستقيم بر روي ما بود و دشمن بعثي خط را بشدت مي كوبيد تا حدي كه روحيه ام را كم كم داشتم از دست مي دادم!
در اين حال « شهيد نديري » را ديدم كه مي آيد ؛ اشاره كردم كه در اين موقعيت به سمت ما نيايد! اما او از ماشين پياده شد و آمد بالاي تپه ، دوربين ديده باني را از دست من گرفت و بصورت ايستاده ، عراقيها را نگاه كرد و گفت : « ابراهيم ! تغيير تحول و نقل و انتقال دارند! احتمالاً امشب حمله كنند. » در اين چند لحظه ، بيش از 20 الي 30 گلوله توپ در اطراف تپه منفجر شد ؛ من چند بار تپه را ترك كردم و دوباره بازگشتم ولي ، « شهيد نديري » خم به ابرو نياورد با همان توكل هميشگي كه داشت بي هراس از گلوله ها به ادامه كارشناسايي پرداخت.
علي تنهايي:
شهيد نديري در عمليات « والفجر مقدماتي » مجروح شده بود ، با اين حال ، لباسهاي خوني اش را درآورد و پاك كرد و جلوي نيروها اصلاً به روي خودش نياورد كه مجروح شده است. شايد به اين دليل كه مي خواست به روحيه بچه ها خدشه اي وارد نشود و شايد هم از خلوص او نشات گرفته بود و مي خواست كه مراتب اين مساله فقط بين او و خدايش باقي بماند.
محمود شريفي:
يكي از خصوصياتي كه در شهيد « نديري » ديدم اين بود كه پيوسته او را در حال نماز گريان مي ديدم ؛ او در وقت نماز ، آنچنان محو گفتگو با معبود خويش مي شد كه از همه چيز و همه كس فارغ مي گرديد ، يكبار او را امتحان كردم كه در وقت نماز ، آيا متوجه اطراف خويش هست يا نه ؛ ديدم كه انگار فقط كالبدي است كه روي پا ايستاده و روح او در عالمي ديگر، سير مي كند!
علي تنهايي:
صبح روز شهادت « شهيد نديري » با ايشان قرار ملاقات داشتم ، به محور سوم « اطلاعات عمليات » در ارتفاعات « قلاويزان » رفتم ، برادران گفتند كه برادر « نديري » جهت شناسايي بطرف عراقيها رفته است . زماني طول نكشيد كه يكي از برادران تخريب آمدند وگفتند كه « شهيد نديري وشهيد علي شالي در داخل ميدان مين ، شهيد شده اند. »
بلافاصله به محل شهادت « شهيد نديري » مراجعه كرديم ؛ من يك شيشه عطراز جيب « شهيد شالي « در آوردم به صورت دو شهيد بزرگوار پاشيدم.
وقتي كه « شهيد زين الدين » متوجه خبر شده بود بلافاصله به معراج شهداء رفته و خيلي گريه كرده بود ؛ معلوم بود كه علاقه خاصي به اين شهيد داشته است.
سرداراحمد فتوحي:
در آخرين ماموريتي كه باعث شهادت شهيد بزرگوار « نديري » شد ، در منطقه « مهران » در پي يك راه كار مناسب براي نفوذ در عمق مواضع دشمن بوديم. به ياد دارم كه در منطقه قلاويزان مهران ، قسمتي بود كه نفوذ از آن طرف ، بسيار دشوار بود و دشمن هم توجهي به آن نداشت.
شهيد « نديري » با اطمينان خاطري كه در عدم توجه دشمن به اين قسمت داشت به دنبال راه نفوذ و طرح ريزي عملياتي بود ... در اين مسير پرمخاطره و خطرناك بود كه با مين برخورد كرد و به شهادت رسيد.
محمدرضا مجيدي :
با « شهيد نديري » نشسته بودم ومشغول صبحانه خوردن بودم كه يكباره از من پرسيد : « پسرخاله! چرا من شهيد نمي شوم؟! » گفتم : « شما حيف است كه شهيد بشوي با اين همت و استقامت و خلوصي كه داري ... » دوباره گفت : « من بايد شهيد بشوم! من نمي دانم چرا شهيد نمي شوم ... » دوباره گفتم : « خدا نكند! و ... »
صبحانه را كه خورد رفت كه به چندتن از بچه ها راه كار را نشان بدهد. تا غروب از او خبري نداشتم كه يكباره خبر رسيد كه او شهيد شده است !
به ياد حرفهاي صبح او افتادم و با خود گفتم كه براستي او چقدر خوب بوده كه به اين زودي به خواسته و تقاضايش رسيده است.
آثار منتشر شده درباره ي شهيد
مرا بالي ست از پرواز مانده
قدمهايي است در آغاز مانده
شهيدان! دستهايم را بگيريد!
من همراه از ره باز مانده
« سيد عبدالله حسيني»
در دوران كوتاه زندگي ات، با سالار و مقتداري خويش ، « حسين (ع) » پيوندي هميشگي و محكم يافته بودي ... تو « حسين » بودي و « حسيني » زيستي ! و اينچنين بود كه بر دلهاي دوستانت « اميري » مي كردي !
آه امير ! چقدر اين حقيقت ، نامت را پرشكوه و با مسمي كرده بود.
تو با صميميت و تواضع و صفاي روحت ، قلعه دلهاي سخت ما را تسخير مي نمودي و بدين سان بر روح و جان ما حكومت مي كردي ... اما به راستي ، حقيقت همين است ؟! با ما بگو چه كرده بودي كه اينقدر خدايي شده بودي ؟!
تو را نمي شناختم و اكنون هم نمي شناسمت!
بگذار از زبان دوستانت بگويم كه چه بوده اي ؟!
« شهيد نديري » واقعاً مخلص بود و به خاطر همين اخلاص ، خداوند قدرت نفوذي در ايشان به وديعه گذاشته بود كه زايد الوصف بود ... ايشان بسيار خوش برخورد بود و به همين خاطر ، همه بچه ها و دوستان ، او را از صميم دل دوست مي داشتند ، چه مسوولين همطراز ايشان و چه رده بالاتر ، نيروهايشان نيز نه به خاطر مسووليتشان ، بلكه به عنوان يك دوست صميمي ، او را همراز و همدل خويش مي دانستند و از او تبعيت مي كردند.
« شهيد زين الدين » هم علاقه بسياري به ايشان داشت ؛ هم علاقه و هم اعتماد. به خاطر مسووليت سنگيني كه بر عهده « شهيد نديري » گذاشته شده بود ... »
سردار محمد ميرجاني
شدي آن سان كه مي بايد.
تا دلت با خدا رفيق نشده باشد ، تا از اين جنجال و هياهوي مادي و چشم و گوش نبسته باشي و ... نمي تواني « آنچه ناديدني است » را ببيني ، بايد « چشم دل بازكني » تا « جان بيني ... » اين حرفها را من نمي گويم! تو با « عمل » و « گفتارت » مي گفتي. چرا نگفتم « گفتار » و« عمل » ؟! مي داني ! همه گواهند كه آنچه مي خواستي بگويي ، با زبان « قال » نمي گفتي ، بلكه كارهاي تو ، همه ترجمان گفتار تو بود و چقدر بازگفت اين حقيقت ، دلنشين است و باور آن ...
!تا دلت با « حقيقت مطلق » نباشد ، نمي تواني آنچنان كه مي بايد، باشي ! آي انسان خفته در بستر غفلت هاي آنچناني ! تو را اينچنين بايد!
اين حرف ها ، از من نيست ، از دوستانت نيست ، ترجمان كارهاي توست ؛ تو كه نمي شناختيمت و اكنون نيز ! تو دلت با « حقيقت مطلق » بود و شدي آنچنان كه مي بايست ... دوستانت مي گويند: « امير ، به مسايل معنوي ، اهميت بسياري ميداد ؛ بعد از نماز صبح ، زيارت عاشورايش ترك نمي شد؛ شبهاي چهارشنبه ، برنامه دعاي توسل را در سنگر برگزار مي نمود ،دعا را با حالتي خاص مي خواند ، با خضوعي آكنده از تضرع ؛ طنين گريه و التماس او در بارگاه معبود حقيقي ، هميشه شنيده مي شد ... »
علي تنهايي
اگر قرار باشد كه لرزه بر اندام دشمن بيندازي ؛ اگر قرار است كه دشمن را تسليم كني و به زانو درآوري ... اگر قرار است كه سلاحت ، سلاح « محمد (ص) » و « علي (ع) » و « مالك اشتر » باشد ، بايد كاري بكني كه آنان مي كردند؛ سلاحي برداري كه آنان بر مي داشتند ؛ نه اين آهن پاره ها و ... سلاحي كه برنده تر از تيغها و شكافنده تر از رعدهاست، سلاح « مومن » گريه است و « تسليم » ، تسليم در برابر « قدرت مطلق » ، « لطف محض » و « جلال باقي »! و تو چقدر اين رمز را شناخته بودي ، چقدر كه اين « صراط المستقيم » را پيمودي آي امير! براستي از صراط المستقيم تضرع تا شاهراه تسليم و تواضع ، چقدر راه است؟! چه مي گويم و چه مي پرسم كه « آن را كه خبر شد ، خبري باز نيامد... »
محمدرضا مجيدي
اگر قرار است آدمي معمولي نباشي ، نمازت ، نيازت ، سوز و گدازت نيز نبايد معمولي . و تو اينچنين بودي ... مي گويند در هنگام نماز ، رعشه بر اندامت مي افتاد و آنچنان با معبود خود سخن مي گفتي كه ... نمي دانم چه بگويم؛ اما مي دانم جز اين ، از تو انتظار نمي رفت. من از نماز تو ، تضرع تو و ... اصلاً تعجب نمي كنم، همانطور كه از شهادتت!
نمازي كه با تضرع و گريه خوانده شود ، بازخواني فرشته هاي خدا ، به زمين است و زمان ناز خدا بر آنان ... كه هان ! بياييد و ببينيد كه بنده من در اوج حماسه و غرور مبارزه ، چه تضرعي با من دارد! حتماً « شهيد زين الدين » از شكوه نمازهايت با خبر بوده كه گفته:
« ما هر وقت كه با « شهيد نديري » بوديم ، ايشان را به عنوان امام جماعت انتخاب مي كرديم؛ وقتي كه پشت سر او نماز مي خوانديم ، احساس مي كرديم كه او دارد با خدا صحبت مي كند ... من هر نمازي كه با او خواندم ، واقعاً به دلم چسبيد! »
« قرآن » و « نهج البلاغه » در نزد تو كليد درهاي بسته معنويت - اين حقيقت گمشده در ميان انسان هاي غافل امروز - بود؛ هميشه كليدها را به همراه داشتي تا پنجره هاي روشني را بر روي ظلمت زدگان و يا مشتاقان بگشايي ... و باز از زبانت دوستانت:
« در سال 60 در غرب كشور در جبهه « مريوان » بوديم. من با ايشان از گردنه كوهي بالا مي رفتم ، راه بسيار سخت و صعب العبور بود. در اين حال « شهيد نديري » جعبه اي را هم با خود حمل مي كرد! به او گفتم:
- ما خودمان را هم نمي توانيم به قله كوه برسانيم، اينها را براي چه برداشته اي؟!
در جوابم گفت:
- ما هر چه داريم از « قرآن » و « نهج البلاغه » داريم ، اينها ما را نجات مي دهد.
در اين حال ، كمي به خود آمدم و ديدم كه حق با اوست!»
محمد ميرجاني
اوج حماسه عاشقي
به راستي اوج حماسه عاشقي چيست؟ ما نمي دانيم! اما مي توان با نشانه هايي كه از تاريخ رشادتها و جانبازي هاي شهيدان مانده ، جوابي پيدا كرد. اوج حماسه ، آنجاست كه در مسير حق از تعلقات دنيوي چشم پوشي ؛ چه مي گويم؟! نه فقط تعلقات دنيوي كه حتي اخروي ... مگر نه اين است كه درحماسه عشق ، چشم عاشق در پي معشوق است و نه چيز ديگر ؟! مگر نه اين است كه عاشق در مرحله عشق ، تا قريب و وصال ، بايد در صحراي طلب ، رنج خار مغيلان درد و طعن و زخم را بر جان بخرد؟!
اگر شيفته وصالي و در زمره اهل حالي ، بايد كه رنج استقامت را بر جان بخري !
نازپرورد تنعم نبرد راه به جاي
عاشقي ، شيوه رندان بلاكش باشد
علي اصغر آقاجاني
آنگاه كه اراده الهي را مي خواهي در زمين، تحقق بخشي و بر تو تكليف شده كه از تماميت آرمانهاي الهي و حقيقت « كلمه الله » در عرصه هاي مختلف ، دفاع كني ديگر تشنگي ، زخم و جراحت براي تو مفهومي ندارد و چقدر خوب ، اين مفهوم را به ياران و دوستانت القا كردي :
« ايشان از كساني بود كه انصافاً در كار مبارزه ، استقامت داشت؛ چه در زمان شناسايي ها و چه در زمان آتش دشمن و فشار حملات او ، هرگز دست از كار بر نمي داشت. حتي در مواقعي كه مجروح مي شد، حتي الامكان سعي مي كرد به نحوي حضور خويش را در منطقه استمرار بخشد. بنابراين جراحت خويش را معمولاً در « پست امداد » خط مقدم ، پانسمان مي كرد و « خون آلود » و گاه « لنگان لنگان » به پاي كار ، باز مي گشت!
او به هيچ وجه حاضر نبود جبهه و جنگ را تعطيل كند و هر چه هم به ايشان اصرار مي كرديم كه « شما به عقب برويد و استراحت كنيد تا موقعي كه زخم هايتان التيام يابد » ، قبول نمي كرد و حاضر به اين كار نمي شد. او احساس مي كرد كه جبهه ها به او احتياج دارد و لازم است كه بماند ... به همين خاطر ، سعي و تلاش بسياري در ماندن و استقامت در كار داشت.
همين صبر و تحمل او در برابر مشكلات جنگ ، از او يك انسان خستگي ناپذير و الگويي تمام عيار پرورده بود. »
اگر از عمق باور تو به اين مفاهيم ، بخواهيم نشاني بجوئيم ، عاشقانه هايي كه در قالب كلمات از تو مانده ، بهترين گواه است: « ما بايستي ، زندگيمان را با جن
متن وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ (سوره انفال آيه 15)
اى اهل ايمان هرگاه با تهاجم و تعرض كافران روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده و از جنگ بگريزيد
با عرض سلام به رهبر كبير انقلاب منجى بشريت و نجات بخش ما رو سياهان از ذلت و بدبختى و راهنما به نور و تجلى
دوری از حب دنیا و دنیا طلبی
اينك كه خداوند بر من منت نهاده و نعمت در جبهه بودن را نصيبم فرموده جا آن ديدم كه چند از عقده هاى دلم را بر روى كاغذ بياورم، باشد كه خداوند اين رو سياه را از درگاه خويش نااميد ننمايد و توفيق شهادت را به اين حقير عطا فرمايد در دلم نمانده باشد. طرف سخنم برادران و خواهران است كه كم و بيش در صفحه هستند. گاهى اوقات حب نفس و حب جا موجب دنيا پرستی و دوری از حق طلبى و جديت بيشتر آنها در پيشبرد اهداف مقدس اسلام مى گردد.
بله برادران و خواهران هوشيار باشيد كه فردا دير است در رحمت الهى بحرمت رهبر عزيزمان به روى شما باز شده است مواظب باشيد شيطان فريبتان ندهد بعد از 1400 سال بار ديگر خداوند بر ما منت نهاده و جهاد در راه خودش را نصيبمان فرموده با جانتان با مالتان با زبانتان و با قلمتان آنچه در توان داريد صادقانه و خالصانه دست در دست هم براى از بين بردن كفر و پياده نمودن اسلام راستين در سرتاسر جهان بكوشيد.
دنیا مجل آزمایش و نه آسایش!
همانطورى كه پيامبر اسلام مى فرمايد دنيا جاى آزمايش است نه جاى آسايش بكوشيد تا از آزمايشات الهى موفق بيرون آيند ارزش پربهاى اماممان را بدانيد و با جان و دل گوش بفرمانش باشيد سعى كنيد كه تمام اعمال و افكارتان را در حفظ او كه خط على (ع) است قرار دهيد از همه نظر با قناعت در مصرف و با رضايت در كميت و با كوشش در توليد هر كدام به سهم خويش بكوشيد. هر سخنى كه مى خواهيد بر زبان آريد اول فكر كنيد آيا رضاى خدا در آن هست يا خير؟
رضاى خداوند در خير و خواهى و نيك انديشى است و باز هم تكرار مىكنم مسئله اصلى جنگ است فراموش نكنيد (هل من ناصر ينصرنى) امام را همواره لبيك بگوييد و اما خانواده عزيزم بخصوص پدرم ضمن توجه به مسائل فوق انتظار دارم بعد از شهادتم آنچنان باشيد كه دشمنان اسلام از ديدن عزادار شما شاد نگردند و ياوران اسلام با ديدنش خرسند گردند و همواره دعايتان اين باشد كه خدايا به حق آبروى زهرا (س) اين قربانى را از من بپذير و بساط عروسيم را در مجلس ختمم بگسترانيد و از امت عزيز حزب الله پذيرايى كنيد و هميشه و در همه كارها مواظب پايمال ننمودن خون اين حقير باشيد كه خداوند اسلام و مسلمين را نصرت عطا فرموده و بر طول عمر رهبر عزيزمان و بر صبر و مقاومت حزب الله بيافزايد و فرج امام زمانمان و آزادى اسراى عزيزمان را نزديك بفرمايد.
و من الله توفيق اميرحسين نديرى تاريخ 61/10/10
42.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🌺هفته دفاع مقدس گرامی باد🌺 »
🌹سردار سرتیپ پاسدار شهید امیر حسین ندیری(فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع):
(ما باید مسائل خودمان و زندگیمان را با جنگ هماهنگ کنیم نه جنگ را با زندگیمان)
🌹شادی روحش صلوات🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_امیر_حسین_ندیری
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀