فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
ویژه نامه| بزرگ مردکوچک شهید"محمود مهاجر"
سیزده آبان روز دانش آموز فرصتی است تا ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدا و ایثارگران از رشادتهای بینظیر دانش آموز شهید "محمود مهاجر" نیز یادی کنیم که چگونه با وجود سن کم ولی مردانه در برابر دشمن ایستاد و عاشقانه نیز به شهادت رسید.
بدون شک دفاع مقدس سرشار از رشادت ها و مجاهدت های نوجوانان و جوانانی است که با جانفشانی خویش درخت اسلام و انقلاب را آبیاری کردندو هیچ گاه نمی توان حماسه ها و رشادت های آنان را از یاد برد.
سیزده آبان روز دانش آموز فرصتی است تا ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدا و ایثارگران از رشادتهای بینظیر دانش آموز شهید محمود مهاجر نیز یادی کنیم که چگونه با وجود سن کم ولی مردانه در برابر دشمن ایستاد و عاشقانه نیز به شهادت رسید.
شهید محمود مهاجر
شهید «محمود مهاجر» متولد ۱۹ اسفند ۱۳۵۰ در تهران است. وی از دوران کودکی با همراه پدر و مادر در جلسات و هیئتهای مذهبی حضور پیدا کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، به خیل عظیم بسیجیان پیوست و از هیچ کاری کوتاهی نکرد.
محمود در سال ۱۳۶۵ بعد از جراحت شیمیایی برادرش، برای حضور در عملیات «کربلای هشت» وارد میدان نبرد حق علیه باطل شد و در حالی که فرماندهی دسته ۲۲ نفره را بر عهده داشت، در این عملیات به شهادت رسید و مفقودالاثر شد.
پیکر مطهر این شهید دانشآموز بعد از گذشت ۲۵ سال در پی جستجو پیکر شهدا در شلمچه به میهن اسلامی بازگشت و در جمع شهدای قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) آرامید.
“شهید محمود مهاجر” یکی از چند شهیدی است که پیکر او همراه کاروان ۸۰ نفره شهدای تازه تفحص شده به دامان ملت ایران بازگشت. محمود مهاجر متولد ۱۳۵۰ استان تهران است. وی در سن ۱۵ سالگی و در عملیات کربلای ۸ سال ۶۶ به شهادت رسیده است. او یکی از ۱۲ شهید شناسایی شده از این ۸۰ شهید است که پیکر او سالها مفقود بوده است.
محمود بلافاصله پس از آنکه برادرش از جبهههای جنگ بعلت عارضه شیمیایی برمیگردد علاقمند اعزام به جبهه میشود. او به سبب سن کم خود اجازه ورود به جبهههای جنگ را نداشت. از پدرش اجازه میگیرد و در نهایت با جعل عنوان شناسنامه برادر خود احمد، راهی پایگاه اعزامی ابوذر و از آنجا راهی جنوب میشود. وی در عملیات کربلای ۸ درحالیکه فرمانده یک دسته ۲۲ نفره بوده است، به شهادت میرسد.

محمود مهاجر، شهید
در عملیات کربلای۸، دشمن با نگرانی از پیشروی رزمندگان با حداکثر توان شیمیایی(گاز سیانور) ، نیروهای خودی را مجبور به عقبنشینی کرد. در این عملیات عده زیادی از رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند. یکی از آنان شهید محمود مهاجر است.
در حالی که واحدهای مهندسی دشمن به صورت متمرکز در احداث موانع و خاکریزها با فاصله 500متر از خط خودی، در منطقه عملیاتی کربلای 5 تلاش میکردند و 7 تا 10 خط پدافندی متوالی تشکیل داده بودند، طرح عملیاتی دیگری در منطقه شلمچه در دستور کار سپاه پاسداران قرار گرفت تا با اجرای عملیاتی محدود، خطوط منطقه تصرف شده در عملیات کربلای 5 را اصلاح و حتی المقدور به کانال زوجی نزدیک کند.
در این عملیات که بامداد 18 فروردینماه سال 1366 با نام کربلای 8 و با رمز مقدس "یا صاحب الزمان(عج)" آغاز شد، دو قرارگاه عملیاتی با نیرویی برابر با 30 گردان از دو محور وارد عمل شدند و به رغم شکستن خطوط دشمن، نتوانستند موقعیت جدید را تثبیت کنند. در این عملیات، دشمن با نگرانی از پیشروی رزمندگان در شرق بصره، با حداکثر توان شیمیایی(گاز سیانور) و آتش توپخانه به همراه پاتکهای سنگین، نیروهای خودی را مجبور به عقبنشینی کرد. در این عملیات عده زیادی از رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند.
شهید 15 ساله در کلام پدر:
محمود میگفت: میخواهم مثل دکتر چمران بشوم
محمود بیشتر به قرآن علاقهمند بود بعد از نماز ظهر و ناهار میرفت قرآن میخواند. به این نتیجه رسیده بود که باید از خدا و رسول خدا اطاعت کرد و حالا که امروز رسول نیست باید از امام اطاعت کرد و تاکید داشت در اطاعت از ولی امر که در آن زمان امام خمینی(ره) بودند. حرفهای امام را برای بچهها توضیح میداد. شبها به بسیج محل میرفت. یادم هست یک شب که پست محمود بود مادرش را بیدار کرد و اجازه گرفت که یک قندان قند ببرد، گفتیم برای چه؟ گفت در پایگاه هوا سرد است؛ بچهها چای دم کردند اما قند ندارند. مادرش گفت قندان قند که اجازه گرفتن ندارد برو بردار. گفت شما باید اجازه بدهی و راضی باشید. به این چیزها خیلی مقید بود.
***

مقطع راهنمایی که درس میخواند حدود 15نفر در مدرسه را فرستاده بودند به لانه جاسوسی؛ یک هفته یا چند روزی آنجا ماندند؛ بعد که به خانه آمد گفت: "ما آنجا امتحان دادیم، اگر قبول شوم 300هزار تومان ودیعه میدهیم برای آنجا. ما آنجا کلاس درس و فنون نظامی داریم و برای من توضیح دادند که اگر بروم و آموزشها را ببینم میتوانم مثل دکتر چمران بشوم. دکتر چمران هم دکتر بود هم رزمنده و هم چریک بود؛ شما دوست نداری من مثل دکتر چمران بشوم؟" گفتم چرا و موافقت کردم بعد از چند روز هم اعلام کردند که از آن 15نفر سه نفر قبول شدهاند که یکیشان محمود بود.
***
من ناراحت بودم که تعدادی از عملیات کربلای8 برگشتهاند اما محمود هنوز نیامده است. زنگ زدم به پایگاه؛ گفتند مگر نمیدانی پسرت مفقود الاثر است؟ خودم را به پایگاه رساندم. گفتم از محمودم چه خبر؛ از بچههایی که با او رفته بودند چه خبر؟ گفت آدرس آنها را بهتان میدهم. من هم مثل شما هیچ چیز نمیدانم. اولین آدرس نظام آباد بود، بعد خاوران و بعد بهشتی و در آخر اسلامشهر. من اولین آدرس را رفتم. جوانی آمد درست هم سن و سال محمود بود به نام علی صالحی. جلوی در آمد دیدم که جانباز است و یک چشمش تخلیه شده بود. شروع کرد به گریه کردن گفتم چرا گریه میکنی؟ گفتم یک سوال از تو میپرسم راستش را بگو؛ محمود من اسیر نشد؟ گفت مگر میشد که محمود اسیر شود؟ گفتم چطور؟ گفت که محمود در دسته ما جلو بود. محمود هر وقت میخواست خشابش را عوض کند بلند میگفت یا اباعبدالله الحسین شاهد باش که دشمنانت را میکشم. نعره میزد و میگفت. گفت وقتی حمله شد ما خاکریزها را از دشمن گرفتیم و حمله خیلی طولانی شد. هوا رو به روشنی بود به جایی رسیدیم که تعداد زیادی تانک مقابلمان بود که همانجا ترکش به چشمم خورد و مهاجر به من گفت برگرد. من سریع عقبگرد کردم و رسیدم به خاکریز اول؛ دیدم محمود جلو رفت و نزدیک یک لودر بزرگی شد که برای خاکریز زدن آنجا بود؛ پشت آن سنگر گرفت و دشمنانی که باقی مانده بودند زیر رگبار محمود بودند و تا آنجا که اسلحه داشت کار کرد اما یک لحظه دیدم که تمام تانکها محل تیراندازی را تشخیص دادهاند. ودارند انجا را میزنند.
محمود مهاجر به روایت مادر:
به شهادتش اطمینان داشتم
اخلاقش عالی بود وقتی پدرش جبهه بود حقوق کمی میگرفتیم؛ خرجیاش را میدادم اما او خرج نمیکرد و نگه میداشتم و وقتی مثلاً میگفتم پول دستم نیست فلان خرج را نمیتوانم بکنم آن پولها را میآورد و میداد به من. یا مثلاً وقتی برایش لباس میخواستم بگیرم میگفت لباسهای احمد که کوچک شده را من می پوشم شما برای احمد لباس بگیر.
***
در تمام سالهایی که مفقود الاثر بود اگر کسی میپرسید که چند تا پسر دارید؟ میگفتم چهارتا یعنی محمود را هم حساب میکردم. انتظار هم نداشتم که زخمی یا سالم باشد. میدانستم شهید است چون جایش را در خواب دیده بودم که در باغی بودند. حتی آن لحظه من در باغ رفتم دیدم چند نفر هم سن و سال محمودند که لباس بلند و سفید پوشیدهاند و دارند وضو میگیرند. گفتم محمود! مادر! تو اینجایی؟ گفت بله اینجا جای ماست من همیشه میآیم و اینجا بازی میکنم. دیدم یک کاسه طلایی دستش بود این را از آب پر کرد و گفت مادر این را بخور . وقتی آن آب را خوردم در خواب و جای او را دیدم، دیگر به شهادتش مطمئن شدم.
***
صبح مثل همیشه کلاسورش را کنارش گذاشت و بعد از صبحانه رفت. آخر روز دیدم دیر کرده و به برادرش احمد گفتم که محمود هیچوقت دیر نمیکرد اما امروز دیر کرده. احمد گفت: مامان محمود را راهی کردم رفت جبهه. گفت رفتم ببینم ساکم آمده یا نه، دیدم محمود فرم گرفته پر کرده و میخواهد برود. فرم را گرفتم، پاره کردم و عصبانی شد و گریه کرد و گفت من دیگر خانه نمیآیم. گفت داداش! تو هر بار خواستی بروی جبهه من اینطوری تو را راهی میکردم؟ احمد گفت من دیدم او اینگونه بهم ریخت، ناراحت شدم. رفتم با دوستش برایش فرم گرفتیم و پر کردیم و ساک و لباس و وسائل هم گرفتیم. رفتم دیدم آن پشت نشسته و دارد گریه میکند. بوسیدمش و گفتم بیا این ساک و لباس و وسائلت. محمود هم گفت فقط به مادر بگو من رفتم.
خواهر شهید روایت میکند:
وقتی محمود به خواب غریبهها میرود
محمود در خواب بسیاری از کسانی که حتی ربطی هم به خانواده نداشتند، آمده و اعلام کرده بود که پیکر من میاید. مادرم میگفت یک خانمی از نارمک آمدهاند در تشییع جنازه و گفتند که من چند روز پیش خواب شهید شما را دیدم بدون اینکه او را بشناسم. به او گفتم شما چه کسی هستی؟ گفته بود من محمود مهاجرم. پرسیدم گلویت چی شده؟ گفته بود تیر خورده. تیر از اینجا رد شده. میگفت وقتی خبر آمدنش را توی سایت دیدم فقط خودم را به تشییعش رساندم.
یکی از هم مدرسهای های محمود با برادرانم ارتباط خیلی نزدیکی دارد. او میگفت من خواب محمود را دیدم که آمده و کلاسور زمان مدرسهاش هم دستش هست و میگوید که من دیگر دارم تا دو سه روز دیگر برمیگردم خانهمان. برو به پدرم بگو. اما او گفت من ترسیدم به پدر محمود بگویم.گفتم حالا این همه سال نیامده از کجا معلوم حالا بیاید.
یا مثلا معلم برادرزادهام میگفت مادرم خواب دیده که در محله ما میخواهند یک شهیدی را بیاورند و گفتهاند هر کسی که برود دنبال جنازه این شهید حاجتهایش را میگیرد. و بعد میگفت ما اصلا نمیدانستیم که چه کسی است؟ وقتی آمدند و اعلام کردند که فلان روز قرار است تشییع جنازه شهید باشد، این مادر رفته بود و به همه فامیل تلفن زده بود که هر کس حاجت دارد بیاید که همچین شهیدی دارد میآید.
نگارش زندگی شهید محمود مهاجر به قلم خواهرش
سمیه مهاجر گفت: نگارش زندگینامه شهید محمود مهاجر را آغاز کرده ام و آن را در قالب یک مجموعه داستان کوتاه می نویسم. مراحل اولیه نگارش به پایان رسیده و در این مراحل از کودکی شهید و نحوه اعزامش به جبهه تشکیل شده است. سمیه مهاجر، خواهر شهید محمود مهاجر، شهیدی که پیکر او بعد از 25 سال طی عملیات برون مرزی تفحص کشف شد در گفت وگو با تسنیم، از نگارش کتاب زندگینامه برادر شهیدش خبر داد. وی گفت: نگارش زندگینامه برادر شهیدم محمود مهاجر را آغاز کرده ام و آن را در قالب یک مجموعه داستان کوتاه می نویسم. نگارش مراحل اولیه به پایان رسیده و در این مراحل از کودکی شهید و نحوه اعزامش به جبهه تشکیل شده است. حالانیاز است برای نگارش قسمت های رزمندگی شهید در جبهه های جنگ تحمیلی تحقیقات و مشورت بیشتری با همرزمانش داشته باشم تا بتوانم این قسمت از زندگی او را نیز بنویسم. سمیه مهاجر با اشاره به زمان نگارش این کتاب گفت: تصمیم دارم نگارش کتاب زندگینامه برادرم را تا سال آینده به اتمام برسانم. شهید محمود مهاجر، یکی از چند شهیدی است که پیکر او سال گذشته بعد از 25 سال همراه کاروان 80 نفره شهدای تازه تفحص شده به دامان ملت ایران بازگشت. محمود مهاجر متولد 1350 استان تهران، در سن 15 سالگی و در عملیات کربلای 8 سال 66 به شهادت رسیده است.
چگونه باز کنم بال در هوای وصال/ گفتوگو با پدر و مادر شهید محمود مهاجر

چندی قبل با تلاش نیرویهای تفحص،پیکر نوجوانی 15 ساله به نام «محمود مهاجر» پس از 26 سال سجده بر خاک مقدس جبهههای شلمچه، به آغوش خانوادهاش بازگشت. «محمود مهاجر» نوجوانی 15 ساله بود که در سال 65 به جبهههای جنوب کشور اعزام شد و یک سال بعد، در همان خاک مطهر به شهادت رسید.
چندی قبل با تلاش نیرویهای تفحص،پیکر نوجوانی 15 ساله به نام «محمود مهاجر» پس از 26 سال سجده بر خاک مقدس جبهههای شلمچه، به آغوش خانوادهاش بازگشت. «محمود مهاجر» نوجوانی 15 ساله بود که در سال 65 به جبهههای جنوب کشور اعزام شد و یک سال بعد، در همان خاک مطهر به شهادت رسید.
توصیف یک عالم از شهید محمود مهاجر
«مجتبی مهاجر» پدر شهید «محمود مهاجر»، در گفتوگویی با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه زنجان، میگوید: «محمود» همانگونه که وصیت کرده بود، به شهادت رسید و تنها نشان رسیدن به آرزویش، استخوانهایی است که نه سر دارند و نه پا! بازخوانی وصیتنامه پسرم در محضر یکی از علما و معتمدین شهر زنجان و این جمله آنها که گفتند:«ما بعد از 50 سال تحصیل در حوزه به این نتایجی که شهید 15 ساله شما رسیده،نرسیدهایم»بر لیاقت او بر شهادت در راه خدا صحه میگذارد.
نالههای شیمیایی
پدر شهید «محمود مهاجر»، همچنین در خصوص جانبازی فرزند بزرگش «احمد» که یک سال قبل از شهادت فرزند کوچکش جانبز شده است، میگوید: احمد در سال 65 و طی «عملیات کربلای 5 » شیمیایی شد و بعد از 15 روز بستری بودن در «بیمارستان بقیةالله» تهران، پیکر نیمهسوختهاش را با آمبولانس به خانه رساندند و از ما خواستند که به دلیل نبودن جای بستری در بیمارستان، 40 روز مراحل معالجه او را در خانه پیگیری کنیم.
اکرم تیموری،مادر شهید «محمود مهاجر» نیز در این خصوص میگوید: «احمد» در «کربلای4 » ترکش خورد و در «عملیات کربلای 5 » شیمیایی شد. 40 شب زخمهایش را میشستم و جگرم خون میشد از پارهپاره شدن بدنش. درد میکشید،اما برای اینکه من آه و ناله نکنم، دست بر دهانش میگذاشت تا مبادا از درد فریاد بزند.
محمود گفت شاید مفقود شدیم
خانواده مهاجر درگیر مرهم گذاشتن بر زخمهای فرزند بزرگترشان،«احمد» بودند که «محمود» فرزند کوچکشان اذن حضور در جبهه خواست و راهی شد.
مادر شهید میگوید:راضی نمیشدم برود.میگفتم «درست را بخوان». دانشآموز سال سوم راهنمایی بود. روز اعزامش رو به من کرد و گفت: «شما باید آمادگی هر چیزی را داشته باشی. ما ممکن است زخمی و مفقود شویم، آمادگی داشته باشید».
پدر شهید مهاجر هم میگوید: «محمود» دو روز پس از عید نوروز سال 66، دوره هشت روزه مرخصی را طی کرد و پس از بازگشت به جبهههای جنوب،در «عملیات کربلای 8 » حضور یافت و پس از گذشت 40 روز از این حمله،خبر مفقود شدنش را از پایگاه بسیج شنیدیم.
دنبال محمود نگردید
باورمان نمیشد که اثری از محمود نیافته باشند. رفتم «نظامآباد» منزل همرزمش «علی صالحی». در را که زدم، نوجوانی هم قد و قواره محمود در را باز کرد و با چشمی پانسمان شده، بدون اینکه چیزی بگویم، مرا شناخت و گفت: «به دنبال محمود نگردید. گفتم چرا؟ گفت: او فرمانده گروهی 22 نفره بود و من هم جزو نیروهایش بودم. در حالی که چشمم به دلیل اصابت ترکش تخلیه شده بود، دستور داد تا مرا به عقب برگردانند. پشت خاکریز او را تماشا میکردم. او تانکهای دشمن را هدف قرار میداد. گروهی پیاده در مقابل هشت دستگاه تانک دشمن بودیم. محمود فریاد میزد «یا اباعبدالله شاهد باش که دشمنانت را میکشم» و به سمت تانکها شلیک میکرد تا این که به شهادت رسید.
26 سال چشم انتظار دیدار
در آن سالها، بنیاد شهید اعلام شهادت نکرد و پس از هشت سال، همایش برگزار شد و شهادت محمود اعلام شد.
مادر شهید مهاجر هم میگوید: در مدت 26 سال چشمانتظاری زمزمه میکردم: «کوچهلره سو سپمیشم/ یار گلنده توز اولماسین».( به کوچهها آب پاشیدهام تا وقتی که یارم میآید خاک بلند نشود). این 26 سال دوران سختی برایمان بود. هر لحظه شهیدی وارد خاک شهر مادریاش میشد، انتظار رسیدن نوبت خودم را میکشیدم. اما صبر زیادی داشتم و خدا را شکر خوب تحمل کردم.
ساعت 14 روز دوشنبه، 27 آذرماه امسال بود که گروهی 11 نفره برای تصویربرداری و تهیه گزارش از خانوادهام آمدند. کفن کوچکی از شلمچه برایم آورده بودند. میگفتند استخوانهای محمود را در آن پیچیده بودند. یاد حضرت یعقوب افتادم. کفن را بر روی چشمانم گذاشتم و آن را بوسیدم. پس از 26 سال، خداوند متعال به ما لطف کرد و «محمود» ما را رو سفید کرد.
پیکر پاک شهید «محمود مهاجر» روز 30 آذرماه گذشته در «قطعه 26 » گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شد.
محمود در وصیت نامهاش گفته که «سری دارم که هدیه میکنم و کسی که هدیهای به دوستی میدهد از دادنش پشیمان نمیشود.» همان طور هم بدون سر بازگشت."
شما را به تقوی برازندهترین لباس آدمی وصیت میکنم
در فرازی از وصیتنامه شهید «محمود مهاجر» آمده است: شما را به تقوی به این برازندهترین لباس آدمی وصیت میکنم، به عنصری که تکمیل کننده انسانیت و زیر بنای جامعه اسلامی است.
وصیت نامه شهید
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«ما طالب صلح هستیم اما اگر کسی بر ما ظلم کرد باید او را سرکوب کنیم»
سلام بر بزرگ رهبر مستضعفان جهان که چون نقطه روشنی در تاریکی شب بشریت طلوع کرده و انشاء الله تا محو تمامی سیاهی ها و ظلمات پیش خواهد رفت.
سلام بر پدر و مادر بزرگوارم این گوهران والایی که خداوند به من عطا کرده بود ولی قدرشان را ندانستم عزیزان انشاء الله که به بزرگواری خود از سر تقصیرات من در گذشته و برایم دعا کنید.
نمی گویم در شهادتم گریه نکنید اما کاری هم نکنید که موجب شادی دشمنان و ناراحتی دوستان شود شما باید به این شهادت افتخار کنید زیرا در قیامت نزد حضرت فاطمه (س) روسفید هستند و می توانید بگویید که در راه حسین او هدیه ای داده اید و کسی که به دوستی هدیه داد برای از دست دادنش ابراز ناراحتی نمی کند.
از برادران خواستارم که خود را در محل سنگین بگیرند و درس بخوانند و نمازهایشان را سروقت بخوانند که اگر از خداوند و نماز دور شدید به هلاکت می افتید.
و از خواهرانم می خواهم که زینب وار زندگی کنند و در سنگر حجاب و تحصیل علم بکوشند و بدانید که دشمن از سیاهی چادر شما بیشتر از خون ما می ترسد زیرا شما مادران آینده هستید و شهدا را در دامانتان پرورش می دهید. امروز اسلام به وجود ما نیاز دارد و نباید از هیچ کمکی فروگذار کنیم و باید جبهه ها را گرم نگهداریم. و ای امام هدیه من که در پایت می افکنم و چه کنم که به این اندک التفات نکنی چرا که چیزی غیر از این ندارم.
وصیت نامه من تمام چیزهایی است که در دفترم نوشته ام. و چند کلامی با برادران و دوستانم: سلاح ایمان را حفظ کنید و در سنگر از اسلام و قرآن دفاع نمائید.
خود را برای تحمل مصیبت ها، ناکامی ها و ناروائی ها آماده و دل قوی دارید که قادر یکتا پیشتیبان و نگهبان شماست. شما را به تقوی به این برازنده ترین لباس آدمی وصیت می کنم، به عنصری که تکمیل کننده انسانیت و زیر بنای جامعه اسلامی است.
برادران ، وقتی اجل رسید حتی یک لحظه هم صبر نمی کند پس شما را چه شده است که چنین محکم به دنیا چسبیده اید؟ خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین و از حسین تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران ندا می دهند که برای چه نشسته اید؟
من که زندگی ام سودی نداشت شاید مرگم باعث بتواند به عده ای بی تفاوت باشد . خدایا برای عشق نزد تو می آیم و به بهشت تو طمعی ندارم مرا بسوزان ولی از خودت طرد نکن. از شما می خواهم برای امام دعا کنید و دعا کنید خدا فرج آقا امام زمان را نزدیک کند و دعا برای رزمندگان و اسیران اسلام دعا کنید.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_محمود_مهاجر
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شما را به تقوی برازندهترین لباس آدمی وصیت میکنم در فرازی از وصیتنامه شهید «محمود مهاجر» آمده است
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••
enc_16786161445709644991715.mp3
5.11M
شهیدم ای همه عمر مادر
شهیدم ای گل سرخ پرپر🥀
نامه نوشتی پسرم برای مادر
نامه ت رسیده دست من دنیای مادر
#استودیویی
#شهدا
🎤#گروه_سرود_نجم_الثاقب