eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت ششم به نقل از فرزند شهید برای تشیع یکی ازبستگان همسرم دراواسط هفته به داالرحمه رفته بودیم که در راه برگشت به اتفاق پدر ومادر همسرم به سرمزارپدرم رفتیم در آنجا تعدادی جوان با انداختن تکه فرشی درحال تلاوت قرآن بودند چون فامیل بزرگی هستیم گفتم شاید آنها را نشناخته ام از یک نفر آنها سئوال کردم شما با شهیدنسبتی دارید گفتند نه ما وبسیاری از مردم وجوانان نورآبادممسنی فارس با شنیدن ودیدن کراماتی از این شهید این مسیر طولانی را طی می کنیم و به سر مزارش می آییم وحتی بعضی وقت ها هم شب را در کنار مزارش به صبح می رسانیم و خواسته هایمان را با واسطه قرار ایشان می خواهیم وبسیاری از خواسته هایمان اجابت شده است مجبورشدم خودم را معرفی کنم خیلی خوشحال شدند و علت نزدیکی پدرم باحضرت امام رضا(ع) را از من جویا شدند . حکایت هفتم به نقل از برادر حسن جنگی مداح اهل بیت(ع) یکی ازدوستانم برایم نقل کرد مدتی بود ازدواج کرده بودم ، همسرم خوابی عجیب دید اومی گوید خواب دیدم درگلزار شهدا ء شیراز شما را گم کرده ام پس ازجستجو بسیارخسته ونگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد گفتم شوهرم راگم کرده ام وهرچه می گردم پیدایش نمی کنم او گفت نگران نبا ش من می دانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد وگفت به شوهرت سلام برسان و بگو بی معرفت ، مدتی است سراغی از ما نمی گیری وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی 2سال گذشته دائم به گلزار شهداء وسر قبر شهید موسوی می ر فتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهدا ء غافل شده ام بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که درخواب دیدم وبرایت پیغام داد. حکایت هشتم به نقل از خواهر شهید رستم گوشه نشین دوست خانوادگی داریم که شیرازی نیستند ومدتی پیش به منزل مان آمدن واز مشکلی که گرفتارش شده بودندسخن گفتند واینکه به هر جا و هر کسی متوسل شده ام تا کنون نتیجه ای نگرفته ام بدون اینکه از نسبتم با شهید موسوی به او چیزی بگویم سفارش کردم به شهداء خصوصأ شهید موسوی متوسل بشود وایشان چند روز بعد تماس گرفت وگفت من همان روز به همراه شوهر و فرزندانم به گلزار شهداء بالای سر مزار شهید موسوی رفتیم مشکلم را همان طور که به عکسش نگاه می کردم با او درمیان گذاشتم اگر بگویم اوهم با من حرف می زد دروغ نگفته ام وحالا که چند روز از رفتن ما به سر مزارش گذشته نزدیک به 80درصد از مشکلمان حل شده است خوشا بحال شما که در شهرتان چنین شهید بزرگواری دارید نمی دانم او چه کرده است که اینقدر در درگاه خداوند و نزد امام رضا(ع) آبرومنداست. حکایت نهم به نقل ازمادرشهید سیدعبدالله موسوی مدتی بود که به بیماری مبتلا شده بودم وبرای درمان به پزشکان مختلفی مراجعه کرده بودم وهرکدام داروهای مختلفی تجویز کرده بودند ولی بهبودی حاصل نشده بود وآن روزهم تازه از مطب یکی از همین پزشکان به منزلش پسرم آمده بودم و عروسم(دختر شهید موسوی) برای خرید از منزل خارج شد. من در منزل درازکشیده بودم واز مبتلا شدن به این بیماری بی تابی می کردم وبا عکس شهید که بر روی دیوار بود درد دل می کردم که احساس کردم صدای نفس شخص دیگری را در اتاق حس می کردم ناخودآگاه گفتم آقا سید کوچک شمائید گفت بله چون پشت به ایشان بودم می خواستم ازجایم بلند شوم تا بی احترامی به او نباشد اما نتواستم ایشان گفتند. شما استراحت کنید به سختی برگشتم تا ببینمش فقط توانستم با گوشه چشمم زیارتش کنم پیراهنی سفید بر تن داشت وچفیه ای مشکی به دور گردنش بود.ناگهان زنگ درب منزل به صدا درآمد و من گفتم این یا ....(عروسم) است یا علیرضا (نوه) که از مدرسه برگشته است . ایشان گفتند نه آنها نیستند من در را باز می کنم تا این جمله را گفتند از جا بلند شدم و تازه متوجه شدم که ایشان شهید شده اند سرا سیمه به سمت درب رفتم و درب را بازکردم کسی پشت درب وداخل کوچه نبود به گریه افتادم تا اینکه عروسم به خانه برگشت وحال منقلب مرا دیدوجویای علت آن شد گفتم چند لحظه پیش پدرت به عیادتم آمده بود او نیز به گریه افتاد هر دو خیلی گریه کردیم از آن روزبه بعد به برکت حضوراین سید بزرگوار بدون استفاده از دارو دیگرهیچ آثاری از آن بیماری در وجودم نیست.
حکایت دهم به نقل از خانواده شهید بعد ازظهر پنجشنبه ای به گلزار شهداء بر سر مزارشهید رفته بودیم تکه کاغذی تا کرده وچسبانده شده بر روی عکس شهید توجه مان را به خودش جلب کردوقتی آن را باز کردیم داخل آن برگ یادداشتی بود که به نظر می رسدکه نویسنده آن خانمی می باشد . متن یادداشت به شرح ذیل می باشد (اصل برگ موجود است ) هو علیم یا صبور ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون سید کوچک (بزرگ ) موسوی سلام از آشنائی با شما خوشبختم ، و خدا را به خاطر این موضوع شاکرم و اطمینان دارم که در این مطلب حکمتی است و امیدوارم که دیر نیامده باشم . گفتن اصل مطلب گرفتن وقت است چون شما می دانید. به پاکی شما متوسل شده ام تا شما را واسطه بین خود و علی ابن موسی الرضا(ع) قرار داده و عرض آنچه گفتنش برایم سخت است نزد رب العالمین نمایم . من از ارادتمندان به بانو فاطمه الزهرا (س) هستم و دراین امر به بانو زینب (س) نیز متوسل شده ام . بار گناهانم اجازه اجابت نمی دهند می خواهم انسانی کامل ،عاقل و بالغ به معنای واقعی شوم .عرصه حیات بر من تنگ شده مرتب قول می شکنم اطرافیان از من ناامیداند ولی من به خدا امیدوارم دیگر عرضی ندارم . حکایت یازدهم به نقل از یکی از بستگان شهید در تابستان سال 89بنا به مشکلاتی که پیش آمده بود از روی عجله تصمیم گرفتیم شیراز راترک کرده وبه یکی از شهرستانهای استان برویم تازه این تصمیم را گرفته بودیم ونزدیکان از آن خبر نداشتند چه برسد به غریب تر ها در همان روزها به منزل یکی از بستگان رفتیم در آنجا مادر خانواده خوابی راکه یکی از فرزندانش دیده بود برای ما نقل کردند: فرزندم در خواب شهید سید کوچک موسوی را می بیند که از او می خواهد از طرف ایشان به شما بگوید که شهرشیراز را ترک نکنید چون در آن خیری نیست .من وهمسرم وقتی این را شنیدیم تعجب کردیم و روی خودمان نیاوردیم . در راه برگشت همسرم گفت :حتما حکمتی دارد اما من نپذیرفتم و گفتم اگر قرار است من را منصرف کند چرا به خواب خودم نیامدند.همان شب خواب دیدم در خیابانی منتهی به حرم حضرت امام رضا(ع)بهمراه چند نفر ازاعضاءخانواده در حال قدم زدن هستم که ناگهان پایم به مانعی گرفت وبه زمین افتادم ومی خواستم از بالای پرتگاهی که به زیر گذرخیابان حرم شباهت داشت سقوط نمایم که موتور سواری با انداختن موتور وخودش جلو من از سقوطم جلوگیری کرد او جوانی بودکه کلاه بافتنی به سرداشت و چفیه ای هم به گردن داشت ،موتوری که سوار بود از نمونه موتورهای بود که رزمندگان در جنگ استفاده می کردند بود وبعد از من خواست تا با او بروم ابتدا تردید داشتم اما احساس می کردم او را جایی دیده ام وقتی تردید مرا دید گفت بیا برویم .سید منتظر است آن وقت با او رفتم خودم را در صحن مسجد گوهر شاد در نماز جماعت در کنار شهید موسوی دیدم بعدازاقامه نماز شهید بامن شروع به صحبت کرد ،قبل از آن که من چیزی بگویم اواز همه مشکلاتم با خبر بود ومرا دلداری می داد واز من خواست تا از این تصمیم منصرف شوم من نیزبعد از دیدن این خواب ازتصمیمم منصرف شدم اما بدنبال هویت آن موتورسوار،ساعتها فکر کردم تا اینکه متوجه شدم عکس او را در گلزار شهداء بالای سر مزار خانمی بنام زهرا جوانمردی دیده ام وقتی خواب را برای همسرم تعریف کردم وآدرس مزار رادادم او گفت این مزار مادر سردار شهید حاج مجید سپاسی است که عکس آن بزرگوار را بالای سرش نصب کرده اند در اولین پنجشنبه بعد از دیدن خوابم به گلزار شهداء رفتیم وبر خلاف هفته های قبل یک راست به سرمزار مادر شهید رفتم درست حدس زده بودم آن جوان ی که در خواب دیده بودم شهیدبزرگوار سپاسی بود که من رابه نزد شهید موسوی هدایت کرده بودند. حتما بین این دو بزرگوار رابطه ای است که دراین خواب ودرآن خوابی که شهید وهمسرش دو هفته قبل از شهادت آنهارااززمان شهادت مطلع می نماید واز آن مهمتر علت ارتباط شهید سید کوچک موسوی با حضرت امام رضا (ع)است که مطمئنا بدون حکمت نیست.
خصوصیات اخلاقی ورفتاری پاسدار شهید سید کوچک موسوی سید قاسم موسوی برادر شهید : خواهرم در دبستان روستا ی زادگاهمان مشغول به تحصیل بود با چشم گریان به خانه آمد برادرم که او را در این وضعیت دید علت را جویا شد وقتی خواهرم گفت که معلمش از او خواسته تا از فردا بدون حجاب وبا پوشش سپاه دانش در سر کلاس حاضر شودخیلی ناراحت شد وبه مدرسه رفت ومدرسه را بهم ریخت وچون بر روی اتوبوس بین شهری بیضاء-شیراز کار می کرد از سوار کردن آنها در اتوبوس خودداری می کرد.تا اینکه آنها گفتند می تواند مثل گذشته به مدرسه بیاید. حسین احمدی منش ازدوستان وهمسایه: در اوایل انقلاب ما جوانان محله بهرام آباد واقع درپانصد دستگاه ارتش شیرازجهت انجام فعالیت های مذهبی ،فرهنگی وسیاسی بدنبال شخصی می گشتیم تا ما را حمایت کندولذا چون این سیدبزرگوارخوشرو ، مردم دار، بزرگ منش ،کوچک نواز وجوانی رزمنده وانقلابی بودو در محله سر شناس ومورد احترام همسایه ها بود مارا برآن داشت تا یک شب دسته جمعی به منزل شهید برویم وقتی موضوع را با ایشان مطرح کردیم بسیارخوشحال شدند وایشان با توجه به قطعه زمینی که در محله از قبل جهت احداث مسجد بلاتکلیف مانده بود دراولین فرصت با تهیه آجر ومصالح برایمان ما را تشویق کرد تا برای شروع اقدام به ساخت اتاقکی جهت انجام فعالیت های مختلف خصوصا راه اندازی پایگاه مقاومت نماییم پس از آن ،ایشان با استعانت ازخداوند منان ویاری گرفتن ازمردم محله خصوصاجوانان بسیجی اقدام به تهیه دفترچه های مخصوص جمع آوری کمک های مردمی نمود واینگونه شدکه مراحل احداث ادامه پیدا کرد وباحمایت اوّلیه این سردارشهید ازماجوانان دراحداث مسجد بود که اکنون 80درصد ازمراحل احداث مسجداباالفضل(ع) صورت گرفته است. ودرطول این سالها چه بسیارجوانانی که به خاطر قدم خیر شهید این شهیدعزیز دراین مکان مقدس پرورش یافته واز آسیب های اجتماعی مصون ماندندواکنون در پست ها و مشاغل مختلف به نظام جمهوری اسلامی خدمت می نمایند این بزرگوار مشوق ما درشرکت درجبهه ها وجمع آوری واعزام کمک های مردمی به جبهه ها بود درب منزلش به روی همه باز بود وباجدیّت مسائل ومشکلات مردمی را که از او کمک می خواستند پیگیری می کرد شجاع ، دلیر، بود مطیع امر امام (ره)حضرت آیت الله خامنه ای بود وفرمانده هان بود که سوابق خدمتی وی سندی روشن وگویاست شوخ طبع بود دائم لبخند بر لب داشت حتی درمواقعی که بدلیل مجروحیت حال مساعدی نداشت وما به عیادتش می رفتیم خم به ابرو نمی آورد ومحکم واستوار وثابت قدم بود.
سیدعباس موسوی از بستگان : این شهید بزرگواربا اینکه جوان بود ومورد توجه بزرگان بود و آنها نشست وبرخواست می کردند به هیچ عنوان مغرورومتکبّر نمی شد وارتباط دوستانه اش را با ما جوانان کم سن وسال و هم سن وسالش ترک نمی کرد همه بستگان مجذوب خصوصیات اخلاقی او بودندبطوری که بعد ازسالها هر گاه به یاد اومی افتیم اشک درچشمانشان حدقه می زند . همیشه لبخند بر لب داشت ودر عین حال مصمّم و جدّی بود . درب خا نه اش همیشه به روی همه باز بود پیر وجوان برای هم فکری ورفع مشکلاتمان نزد او می رفتیم محرم وحلّال مشکلات بود ازانجام هیچ کارخیری درحقّ اطرافیان (بستگان ،آشنایان وهمسایگان)کوتاهی نمی کرد . ایشان درمحل سکونتش که بیشتر فامیل درآنجا سکونت داشتند به اتفاق روحانی بزرگوارشهید عموئی اقدام به راه اندازی کلاس های روخوانی قرآن واحکام می نمودند و درمواقعه ای که جبهه حضور نداشتند به همراه همه درکلاس حاضر می گشتند . آنقدر به جوانان نزدیک بود که پدرومادربسیاری ازجوانان ازایشان می خواستند تا فرزندانشان را راهنمایی کنند وما جوانان هم بدلیل رفتار وخصوصیات نیکویی که داشت . گوش به حرفش بودیم. حسین (ذبیح)نجف پور دوست وداماد خواهر شهید: در زمان ستم شاهی که درمحله های پایین شهر افرادی شرور واربده کش اقدام به زورگویی به مردم ضعیف محله می کردند این شهید بزر گوار که از قدرت بدنی بالایی برخوردار بودوتحمل زورگویی وظلم وستم آنها را نداشت دایم درگیر بود وآنها از ترس او نمی توانستند عرض اندام نمایند که این روحیه او نشان از ظلم ستیزی ومظلوم نوازی این بزرگوار داردومن بدلیل همین خصوصیات اخلاقیش بود که با دوست شدم او بسیار از خود گذشته بود ودرآن زمان که اهداء خون توسط مردم به ندرت صورت می گرفت ایشان وقتی من توسط عده ای از همین اراذل واوباش محلی با ضربات چاقو مضروب شده ودر بیمارستان درحال مرگ بودم آمدند وبا اهداء خون خودشان مرا از مرگ نجات دادند ومن یکی از افتخاراتم این است که خون این سید بزرگوار در رگهایم جاری است. درهنگام پخش شب نامه ها وبیانات حضرت امام خمینی (ره)که به خرج خودمان تهیه می کردیم می گفت: چون با هم هستیم وبه خدا اعتقادداریم، حتی اگر یک لشکر هم در پیش روداشته باشیم هرگزنمی ترسم من واو دربیشتر تجمعات و راهپیمایی های ضد رژیم شاهنشاهی وپخش اعلامیه دوشادوش همدیگر بودیم اوبجز خدا از هیچ کس وهیچ چیز نمی ترسید. تازه با خواهرزاده اش نامزد کرده بودم روزی متوجه شدم قصد دارد به همراه چند نفر از خانمها به زیارت شاهچراغ(ع) وسید علاالدین حسین(ع) برودومن باتوجه به بهم ریختگی اوضاع شهر مخالفت کردم وبینمان مشاجره پیش آمد و مادرشان که از موضوع مطلع شده بود. یکی از بچه ها را به دنبال برادرش (سید کوچک ) فرستادند . من که از زوربازو وقدرت بدنی ایشان خبر داشتم ومی دانستم اگر بدستش بیفتم راه فراری ندارم وقتی دیدم از دور می آید قبل از اینکه به من برسد بندساعتم راباز کرده و درجیبم گذاشتم وسپس کاپشنم راازتن درآورم وروی زمین انداختم تا دست وپا گیر نشودبا تعجب دیدم که می خندیدومی آمد که خواهرش به ایشان اعتراض کرد چرا می خندی گفتند من به قصددرگیری با اوآمدم ولی وقتی می بینم دخترت کاپشن ذبیح را از روی زمین برداشته ومی تکاند چه بگویم بهتر نیست ما دخالت نکنیم وآنهاراکمک و راهنمایی کنیم . این بزرگوار با اینکه کمتر از 30سال سن داشت در با تصمیم گیری شایسته باعث رفع کدورت بین ما شد
خداویس یگانه از بستگان : خوش رو وخوش برخورد ومردم داربودوهرکس که او را می شناخت اگرگرفتاری ومشکلی برای خودش واطرافیانش پیش می آمد (حتی بزرگتر های روستا و فامیل) با او مشورت می کردندوبه نظراتش احترام می گذاشتند واو نیز از هیچ کمکی دریغ نمی کرد خود ازجمله جوانانی بود که دراوایل انقلاب مجالس دعای کمیل وتوسل رابصورت دوره ای درمنزل شرکت کنندگان (فامیل ،بستگان و آشنایان) درشهر وروستا راه اندازی نمود وهر زمان که درجبهه حضور نداشتند با خانواده اش در مراسم شرکت می کردند . بسیار میهمان نواز بود به بزرگترها احترام می گذاشت .هرگز فراموش نمی کنم که دراواخر عمر شریفش که در بستر مجروحیت افتاده بود .من وخا نواده ام سعادت داشتیم به عیادتش برویم در لحظه ورود بااینکه برای ایستادن وراه رفتن در رنج وعذاب بود اما به هر زحمتی بود روی پا ایستاد وبا روی باز چند قدمی به استقبال ما آمددر آن چند دقیقه ای که در کنارش بودم دیدم که او همچون گذشته وخصوصا سالهای جنگ محکم واستواربود ودایم بالبهای متبسّم شکر خدا را می کرد . ایشان بااینکه سن کمی داشت اما بدلایل خصوصیات اخلاقی بارزش از خیلی سالها قبل در فامیل حرف اول را می زد ودر حقیقت حکم بزرگ فامیل را داشتند
  در روزهای اول ازدواج، همسرم ماجرای عجیبی را که برای یکی از دوستان نزدیکش اتفاق افتاده بود برایم این چنین نقل کرد: یکی از دوستانم را که قبلا با هم همکلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات کردم. چون تا حدودی در جریان مشکلاتش در خصوص ازدواجش بودم، از او در این خصوص سئوال کردم که با چشم گریان ماجرا را این چنین برایم بیان کرد. وقتي از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری که داشتم یکی را انتخاب کنم. از آنها اجازه گرفتم که ابتدا به زیارت امام رضا(علیه السلام) مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم. روز اول که به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بی تابی کردم و از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضای یاری کردم . همان شب بود که خواب ديدم در گلزار شهداء شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی بنام -کوچک-موسوی ایستاده ام . ندایی به من می گفت آن جوانی که مقابل قبر شهيد نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست. از سفر که برگشتم چند روز بعد به گلزار شهداء رفتم. برایم خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود که دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود. برای اینکه مطمئن شوم از او سؤال کردم ساعت چند است، وقتی خواست جواب بدهد، چهره اش را دیدم ،خودش بود. در فکر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد کرد، که ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت بعد از سلام و احوال پرسی از مجرد بودنم سئوال کرد و هنگامی که مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش (همان جوان) به خواستگاری بیایید و من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج کردیم. نکته جالب اینکه گفت: اگر یادت باشد من خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همين طور هم شد. نقل از: سید محمد بنی هاشمی   منبع: سایت شهدای فارس https://blogroga.kowsarblog.ir/
شرط ورود به حریم "سید"دو چیز است؛ابتدا وضو و بعد ذکر مادرش زهرا سلام الله علیها ... وارد گلزار که شدید عکس سید را که دیدید,دست بر سینه گذارید وعرض ادب کنید بحضرت صاحب الزمان پدرش باید اجازه ی اذن دخول دهد.. إن شاالله دل ڪه هوایـے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مےڪند. و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلها را راهےڪربلاے جبهہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شهــــــداء" مےنشینیم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللهِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... إن شاالله زیارتتان مقبول حق قرار گیرد.   برای منم دعا کنید..التماس دعای شهادت
سيد كوچك موسوي بسم الله الرّحمن الرّحيم  وصيّت نامه اينجانب سيّدكوچك موسوي فرزند سيّد حسين به شماره شناسنامه 685 متولّد جعفرآباد  بيضاء عضو رسمي  سپاه پاسداران وصيّت نامه خودم را با  شهادت به يگانگي خداوند يكتا و شهادت به رسالت حضرت محّمد(ص) وشهادت به جانشيني و امامت بر حقّ حضرت علي (ع)  شروع مي كنم . ازروزي كه راهي جبهه شدم تا اتمام جنگ چندين بار وصيّت نامه را به اميد شهادت نوشتم.  ولي اين بار با دفعات قبل فرق مي كند . چون جنگ تمام شده و من شهيد نشده ام و در حال حاضر در منزل زمين گير و بستري هستم و نمي توانم در جمع دوستانم باشم . خدا را شكر مي كنم، حتماً در اين هم حكمتي هست و اميدوارم خداوند  به حّق حضرت محّمد وآل محّمد (ص) افتخارشهادت را نصيبم بكندخدا را شكر مي كنم  كه فرصت داد تا عمرم را در سپاه و دركنار شهداء و در راه دفاع از اسلام بگذرانم. انشاءالله كه مورد قبول درگاه حضرت حق تعالي قرار گرفته باشد هرگز پشيمان نيستم و اگر خداوند به من تواني دوباره بدهد اين بار بيشتر از قبل تلاش مي كنم تا من را بپذيرد. از هر كسي كه مرا مي شناسد و حقّي بر گردنم دارد مي خواهم كه حلالم كنند . شما را به چند كار مهم سفارش مي كنم :  * از ولايت فقيه حضرت آيت الله خامنه اي حمايت كنيد وگوش به فرمانش باشيد تا در قيامت شرمنده حضرت علي (ع) نشويد. * امام خميني (ره )و شهداء را فراموش نكنيد كه حق بزرگي برگردن ما دارند.  * مسجد ها را خالي نگذاريد و نماز را به جماعت بخوانيد و شركت در مراسم دعاها را فراموش نكنيد * خواهرم حجابت رابه احترام فاطمه زهراء(س)وحفظ خون شهداء وعاقبت بخيري رعايت كن. *  به همديگر سر بزنيد و از حال و روز همديگر بي خبر نباشيد و تا جائي كه مي توانيد به همديگر كمك كنيد. والسلام عليكم ورحمه اله وبركاته سيّد كوچك موسوي  24/1/69
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
سيد كوچك موسوي بسم الله الرّحمن الرّحيم  وصيّت نامه اينجانب سيّدكوچك موسوي فرزند سيّد حسين به
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ◇کــُـــلبہ کـــــوچَکے دَر قَلبـــᰔــم، سٰالیـــــانے‌ســـــت مُنتـــــظر و ⇠چِشـــــم بہ رٰاه میهمــــٰـانے‌ســـــت.... میهمـــــآنے کہ بٰـــــا آمَـــــدَنـــــش، ◈◈آرٰامـــــشےعـَجیـــــب رٰا ؛ ⇇أز سَفـــــر بہ ســـــوغـــٰــات مےآورد. □□کُجٰـــــایے،⇩⇩⇩ ⇦ اِ؎ میهـــــمان ، ...کـــــلبہ قلــ𑁍ـــب‌هـــــآ؎ مٰـــــا؟!➺ ﴿سَـــــلٰام مُـــــولٰا؎جــٰـــان𔘓⤹⤹﴾ 🌱🌸🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• سلام ارباب خوبم✋🌸 نفسم تنگ شده بوی حرم می خواهم بده انصاف ڪه بیـن الحرمینت زیباسٺ آنچہ خوبانּ همہ دارند درایـنּ جا جمع اسٺ طرفی حضرٺ عشق و طرفی هم سقاسٺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاقیامت‌سرِسربندتوبی‌بی‌جان‌دعواست معنی‌این‌سخنم‌را شهدا می‌فهمند!! :) 🌷سلام صبحتون شهدایی🌷 ❤️
🌷 شهـدای گمنـام هنـوز در هجـرتند؛ هجـرت از شُهـرت و نامهـا. آنان به مـن و تـو می آموزند که از اعتبارها و عناوین باید رهـا شویم و هجـرت کنیم. 🌷 «هجـرت، هجرت از سنگینی هاست و جاذبه هایی که تو را به خاک می چسباند.» پس تـو ای ادامه دهنده راه شهـدای گمنـام؛ «چکمه‌هایت را بپـوش؛ ره توشـه‌ات را بـردار و هجـرت کن.» شهید_سید_مرتضی_آوینی 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خوشا تماشایـ صبح فردا خوشا بهارتـ شکوفـه زارا خوشا هـر آن کسـ که دوستـ دارد نفسـ کشیدنـ در اینـ هوا را خوشا سرودنـ به لحنـ بارانـ ز عشقـ گفتنـ به گوشـ یارانـ خوشا تبسمـ خوشا ترنمـ به سایه سارتـ جانـ ایرانــ