eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.9هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید رضا نادری اولین شهید استان سمنان در عملیات مرصاد  شهید رضا نادری 10آبان1346 در شاهرود متولد شد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانه‌دار بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و بعد از آن به‌خاطر کمک به هم‌وطنانش به جبهه عازم شد. او که از 16سالگی در برابر بعثی‌ها از کشورش دفاع می‌کرد، سرانجام 5مرداد1367 با مجاهدت‌های فراوان در عملیات مرصاد به شهادت رسید.
گفت‌وگویی با مادر شهید رضا نادری «من پنج فرزند دارم و رضا فرزند سومم بود. رضا تولد امام‌هشتم(ع) به دنیا آمد؛ به همین خاطر نامش را رضا گذاشتیم. او از کودکی مهربان و فهمیده‌ بود. با استعداد بود و دستی به قلم داشت، گاهی اوقات می‌نوشت و بیشتر نوشته‌هایش در ستایش خدا است. از ویژگی‌های رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی بود. نماز شبش هیچ گاه ترک نمی‌شد و پای سجاده‌اش مدام گریه می‌کرد. 16ساله بود که درسش را رها کرد به جبهه رفت. چند بار اولی که به جبهه رفت، بدون اطلاع ما بود، دوستش خبر ‌آورد که او به منطقه اعزام شده است. پدرش تا اهواز دنبال او رفت که او را برگرداند. وقتی رضا پدرش را دید، گفت: «من راه خود را انتخاب کردم. هر بار که از جبهه می‌آمد، مجروحیت پیدا کرده بود. چند روزی می‌ماند تا بهبود پیدا کند، مجددا به جبهه می‌رفت. زمانی که به او می‌گفتیم: «بمان و مانند هم‌کلاسی‌های دیگرت درست را ادامه بده!» در جواب می‌گفت: «همگی که نمی‌توانیم درس بخوانیم. الان زمان جنگ است. باید جنگید. باید از خاکمان دفاع کنیم. رضا از ابتدا متفاوت بود. هر ماه مبلغی از پس‌اندازهایش جمع می‌کرد و به خانواده هم‌رزمان نیازمندش در روستاهای دوردست می‌رساند، ذره‌ای برای خودش استفاده نمی‌کرد. همه دارایی رضا یک دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یک دفتر و تعدادی عکس که از او به جا مانده است. قطع‌نامه که امضا شد، رضا مدام گریه می‌کرد. من که سراغش رفتم، گفت: «مادر! این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.» آخرین باری که می‌رفت، تنها سفری بود که با خداحافظی از خانواده و رضایت ما بود. آن زمان رضا یک پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود و با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه که بیرون می‌رفت، چند بار برگشت و خداحافظی کرد. هم‌رزمانش می‌گفتند: «هوش و ابتکار شهید نادری به قدری بود که با وجود سن کم در واحد اطلاعات عملیات خدمت می‌کرد و نقشه‌های بسیاری در عملیات‌های گوناگون برای نابودی دشمن کشیده بود هیچ وقت از کارهایی که در جبهه انجام می‌داد، برای ما نمی‌گفت. ما هم فکر می‌کردیم او یک بسیجی ساده است که پشت جبهه فعالیت می‌کند. پس از شهادت او، هر یک از دوستانش خاطره‌ای تعریف می‌کردند و ما تازه فهمیدیم رضا چه انسان بزرگی بود. همیشه می‌گفت: «عراقی‌ها جرئت ندارند من را گیر بیاورند.» آخر سر هم به دست منافقان وطنی به شهادت رسید. در وصیت‌نامه‌اش خطاب به مردم این‌گونه می‌گوید : ای برادر به کجا می‌روی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم فراموش خواهی کرد؟ ما نظاره‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. هم‌رزمانش می‌گفتند: تأثیرگذاری‌ رضا در عملیات مرصاد، مانند حسین فهمیده بود.
بخشی از ناگفته های زندگی شهید رضا نادری شهید رضا نادری یكی از شهدای آخرین عملیات جنگ تحمیلی است كه با وجود داشتن سن كم، یكی از موثرترین افراد در ناكام گذاشتن منافقین بوده است. تیرماه 61، مسابقات نوجوانان استان سمنان، 100 متر با مانع: 17.47 ثانیه، رتبه اول؛ پرش ارتفاع: 1.35 متر، رتبه اول. مرداد ماه 62، مسابقات نوجوانان منطقه یك كشور، 100 متر با مانع: 17.4 ثانیه، رتبه دوم. این ها تنها بخشی از نوشته های برگه ای است كه پر است از عناوین و رتبه های به دست آمده توسط یك قهرمان. قهرمانی كه درست در لحظه آخر مسابقه توانست خود را به خط پایان رسانده و مدال واقعی را بر گردن خود بیاویزد. انگار از همان ابتدا میل به پریدن و سبقت گرفتن از دیگران در وجودش ریشه دوانده بود. شهید رضا نادری، زاده سال 1346 در شهر شاهرود كه هم زمانی به دنیا آمدنش با میلاد امام هشتم (ع) سبب شد تا نام رضا را برایش انتخاب كنند. رضا از آن دست انسان هایی است كه هرچقدر بیشتر درموردش جستجو می كنی، بیشتر می فهمی كه هیچ چیز از او نمی دانی. او ورزشكار، هنرمند و نویسنده ای خوش ذوق بود. دست نوشته هایش تنها حسی لطیف ناشی از ارتباطی خالصانه با معبودی حقیقی را به هر خواننده ای منتقل می كند. درباره دلاوری های او صحبت های بسیار شده است. هم رزمانش می گویند رضا نادری از دیدگاه تأثیرگذاری اش در عملیات مرصاد، همان حسین فهمیده است كه این بار به جای خرمشهر در كرمانشاه ایفای نقش می كند. بعد از ظهر یكی از روزهای گرم تیرماه مهمان مادر و دو خواهرش بودم. برخورد مهربانانه آنان به قدری صمیمی بود كه گویی سال ها تو را می شناسند. به همین دلیل این مصاحبه به گفت وگویی دوستانه برای بیان خاطراتی بدل شد كه بیش از 30 سال از روی دادن آنها می گذرد. رضا فرزند سوم است دو خواهر و سه برادر دارد. خانواده اش چند ماهی است پدر بزرگوارشان را نیز از دست داده اند. گذر زمان سبب رنگ باختن بسیاری از خاطرات از ذهن مادر شده بود اما دو خواهرش به كمك آمده و سبب یادآوری آن ها شدند. در كنار شیرینی خاطرات خوش كودكی، این یادآوری در برخی لحظات برای هركدام و به خصوص مادرشان، بسیار دردناك بود. مادر است دیگر ،مگر می شود تكرار لحظات از دست دادن جگرگوشه اش برایش خوشایند باشد؟ به هر حال از لابه لای ورق خوردن ذهن آنان به نكات متعددی از شخصیت رضا دست پیدا كردم؛ و من كه هیچ گاه زندگی دوران جنگ را درك نكرده ام مدام در ذهنم جای مهره های این بازی را با خود و برادر و خواهرانم جا به جا میكردم و آن وقت بود كه می توانستم تنها لحظه ای از آنچه كه به هر خانواده شهید در این سال ها گذشته را فقط كمی بیشتر درك كنم. دردناك تر این است كه با عبور از آن سال های سخت، دوباره دست تقدیر جوانان این مرز و بوم را به سوی میدان های نبرد می كشاند تا برای دفاع از اعتقاد و میهن اما این بار در غربت، از تمام دلبستگی های خود در این دنیا چشم بپوشند. یك دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یك دفتر، عصا و تعدادی عكس با گذشت 28 سال از شهادت رضا، یادگاران به جا مانده او برای خانواده اش هستند. سادگی حتی در پوشش او نیز قابل درك است. خواهرش می گفت: رضا همین چند دست لباس را بیشتر نداشت و به همین دلیل همیشه مایه تعجب خانواده بود. اما آن چیز كه هنگام دیدن لباس ها و وسایلش تعجب برانگیز است، تمیزی آن هاست. پیراهن هایش به اندازه ای نو هستند كه با نگاه اول باور به اینكه نزدیك 30 سال در گوشه ای نگه داشته شده باشند، ممكن نیست. كسی چه می داند؛ شاید بیراه نباشد كه بگویم همانطور كه شهیدان زنده اند، یادگارهایشان هم نو نوارتر از همیشه هستند. مادرش از دو تومان حقوقی می گفت كه رضا هر ماه جمع می كرد و به خانواده های همرزمان نیازمندش در روستاهای دور دست می رساند و در این بین ذره ای برای خودش خرج نمی كرد.
جبهه را از 16 سالگی دیده است. هربار اعزام در این سال ها نشانه ای را به یادگار بر بدن او می گذاشته و هر بار نیز تا زمان رسیدن به بهبودی نسبی به خانه برنمی گشته است. خواهرش دلیل این رفتن های پیاپی را از زبان او می گوید: 'همه كه نمی توانیم درس بخوانیم. الان كه زمان جنگ است باید جنگید.' می گفتند از همان ابتدا بدون اجازه خانواده برای رفتن به جبهه فرار می كرده است. خواهر كوچك تر داستان نخستین اعزام او را این گونه تعریف می كند: بار اول پدرم به همراه دوستش تا اهواز به دنبال او رفتند كه برگردد. روی پل اهواز، پدرم این طرف و رضا آن طرف ایستاده و به او گفته بود كه من راه خود را انتخاب كردم. اما آخرین اعزام تنها سفری است كه با خداحافظی از خانواده و رضایت پدر و مادر همراه بوده است. خواهرش در این باره نیز می گوید: قطع نامه را كه امضا كردند گریه می كرد. مادر كه به سراغش رفت، رضا به او گفت 'مادر، این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.' من آن موقع معنی حرفش را نفهمیدم و حالا تازه متوجه منظورش می شوم. مژگان نادری ادامه می دهد: آخرین بار كه خیال همه از تمام شدن جنگ راحت بود پدرم رضا را بغل كرد، به پشتش زد و گفت: 'برو پسرم؛ برو و مردانه بجنگ!'. رضا هم كه یك پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه كه بیرون می رفت چهار پنج بار هم برگشت و گفت: 'كاری ندارید؟' هوش و ابتكار شهید نادری به قدری بود كه با وجود داشتن سن كم در واحد اطلاعات عملیات خدمت می كرده و نقشه های بسیاری نیز در عملیات های گوناگون برای نابودی دشمن كشیده است. خواهرش در این باره می گوید: هر وقت از جبهه می آمد چیزی از كارهایی كه انجام می داد تعریف نمی كرد و ما هم فكر می كردیم او یك بسیجی ساده است كه پشت جبهه فعالیت می كند. پس از شهادت هریك از دوستانش خاطره ای از او تعریف می كردند و ما تازه آن موقع فهمیدیم رضا چه می كرده است. وی اضافه می كند: همیشه می گفت عراقی ها عرضه ندارند من را شهید كنند و آخر نیز به دست منافقان به شهادت رسید. یكی دیگر از ویژگی های رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی است. خانواده اش می گویند نماز شبش هیچ گاه ترك نمی شد و پای جانماز نیز مدام گریه می كرد. این نكته در وصیت نامه او نیز دیده می شود. آن جا كه خواهر و برادرانش را به ادای نماز، خمس و زكات دعوت می كند: 'كمی از وقت روزانه خود را به امورات معنوی و عبادت اختصاص دهید. كمی از عمر خود را به نماز و طاعت و بندگی آن معبودی كه غفلت از او باعث كنار زدن ما از طرف او می شود صرف كنیم و وای به حال بنده ای كه خداوند او را به حال خود بسپارد.'