eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
سال نمای زندگی شهید احمدعلی نیری  ۱۳۴۵؛ (۲۹ تیر) ولادت در روستای آیینه ورزان دماوند ۱۳۵۱؛ شروع به تحصیلات ابتدایی در مدرسه اسلامی کاظمیه در محله گذر لوطی صالح تهران و ادامه دوره راهنمایی در مدرسه حافظ ۱۳۶۰؛ ورود به دبیرستان مروی برای تحصیل در دوره دبیرستان در رشته ریاضی ۱۳۶۰؛ فعالیت فرهنگی در پایگاه بسیج مسجد امین الدوله به عنوان مسئول پذیرش ۱۳۶۱؛ رها کردن تحصیلات دبیرستان از کلاس دوم و اشتغال غیر رسمی به دروس حوزوی در محضر آیت الله حق شناس در مدرسه علمیه امین الدوله ۱۳۶۲؛ درخواست اعزام به جبهه و عدم موافقت به خاطر شهادت برادرش حمیدرضا ۱۳۶۲؛ ورود به سپاه و اشتغال در واحد سیاسی دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه به مدت دو سال ۱۳۶۴؛ (تابستان) تهدید به ترور در تماس های تلفنی توسط منافقان ۱۳۶۴؛ (پاییز) کسب موافقت از واحد سیاسی برای حضور در مناطق عملیاتی ۱۳۶۴؛ اعزام به منطقه مهران در قالب گردان سلمان لشکر ۷ محمد رسول الله (ص) ۱۳۶۴؛ (۲۴ بهمن) حرکت از اروند رود به سمت فاو برای شرکت در مرحله دوم عملیات والفجر ۸٫ ۱۳۶۴؛ (۲۷ بهمن) شهادت در جاده خور عبدالله فاو بر اثر اصابت گلوله ۱۳۶۴؛ (سوم اسفند) تشییع از منزل به سمت مسجد امین الدوله و از آنجا تا بهشت زهرا (س) مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران؛ قطعه ۲۴ ریف ۷۶ شماره ۳۲٫
شهید احمدعلی نیّری کیست؟ شهید احمدعلی نیّری در سال 1345 و در روستای «آینه‌ورزان» دماوند به دنیا آمد. خانواده‌اش در کودکی او به تهران مهاجرت کرده و در محله مولوی ساکن شدند. از همان زمان کودکی پای او به مسجد امین‌الدوله که آیت‌الله حق‌شناس امام جماعتش بود، باز شد. او یکی ازشاگردان خاص آیت‌الله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از 10 سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند 1364 و در حالی که تنها 19 سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. به طوری که آیت‌الله حق‌شناس شب روز خاکسپاری او در قطعه 24 بهشت زهرا-سلام‌الله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنید... از عفاف چشم به این مقام رسید...  
 شهید احمدعلی نَیِّری زندگینامه شهیداحمدعلی نیّری در 29تیرماه 1345شمسی در روستای آینه ورزان دماوند بدنیا آمد. دبستان را در مدرسه اسلامی کاظمیه با موفقیت پشت سر گذاشت. درس و مشقش خوب بود. برای دوره راهنمایی پدرش او را به مدرسه حافظ فرستاد؛ چرا که در این مدرسه به مسائل اخلاقی و معنوی توجه می­شد. در دبیرستان جزو شاگردان ممتاز رشته ریاضی بود ولی به دلایلی از درس خواندن انصراف داد، و به خانواده خود گفت که «دیگر دبیرستان مرا به هدف نمی­رساند، از این به بعد می­خواهم در درس­های آیت­الله حق­شناس شرکت کنم». مدتی در چای­فروشی یکی از بستگانش مشغول بود؛ احتیاجی به پول نداشت اما چون اهل­بیت­ علیهم­ السّلام بیکاری را مهم­ترین خطر برای نوجوانان معرفی کرده بودند، کار می­کرد؛ خمس پولی که از کارکردن به دست می­آورد را پرداخت می­کرد. احمدعلی مربی فرهنگی مسجد هم بود و خالصانه کار می­کرد. او تأکید زیادی در دوری از گناه و ترک معصیت داشت؛ احمدعلی نیّری در 1364/11/27 در عملیات والفجر8 منطقه عملیّاتی اروند، به آرزویش، که شهادت در راه خدا بود، رسید. یکی از دوستانش، که هنگام شهادت با او بود، می­گوید: ترکش به پهلویش خورد و به زمین افتاد، از ما خواست که بلندش کنیم، بلند شد و دستش را روی سینه گذاشت و سلام بر اباعبدالله ­الحسین ­علیه ­السّلام داد و به شهادت رسید. مزار شهیداحمدعلی نیّری در قطعه 24بهشت­زهرا، کنار بلوار، پنج ردیف بالاتر از مزار شهید دکتر چمران قرار دارد.
چندین دختر جوان ( از خاطرات شهید نیری )  یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی . می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم. ، یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.شهید احمد علی نیری پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
چه خبر از برزخ ( از خاطرات شهید احمد علی نیری )  آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: “این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
سبک زندگی احمدعلی نیّری در زندگی ساده، مرتّب و بی­ آلایش بود؛ چهره­ای باآرامش و خندان، و محاسن و موهای کوتاه کرده داشت؛ دنبال مُد نبود، ولی همیشه تمیز بود؛ به پدر و مادرش احترام می­گذاشت؛ ادب، مهربانی و اخلاق را از استاد خود آیت­الله حق­شناس یاد گرفته بود؛ در سلام کردن از همه پیشی می­گرفت؛ ساده و عادی، مثل بقیه زندگی می­کرد؛ با خدا بود؛ وقتی تصمیم می­گرفت باهمّت بلند خود کار را به سرانجام می­رساند؛ در نماز جمعه و برگزاری دعای ندبه فعالیت داشت؛ با نظم بود و از مطالعه غافل نمی­شد؛ بچه هارا مؤدّبانه صدا می­زد و در کنار آن­ها مانند خودشان  می­شد(فوتبال هم بازی می­کرد)، و با بچه­ های شلوغ بسیار صبور بود؛ با کسی به خشونت رفتار نمی­کرد؛ به تازه واردها احترام می­گذاشت، هدیه می­داد(که اغلب کتاب بود)؛ اگر کسی موضوع خنده­داری تعریف می­کرد، با بچه­ها می­خندید؛ در مقابل گناه واکنش نشان می­داد(به غیبت بسیار حساس بود و اگر کسی غیبت می کرد سریع می­گفت این بحث را ادامه ندهید)؛ در برابر قرآن و اهل بیت ادب می­کرد؛ اهل توسل بود و هر روز قرآن را با دقت می­خواند؛ برای وقت خودش برنامه داشت؛ سخت­ترین کارها را در مسجد انجام می­داد؛ به نماز شب توجّه خاصی داشت، ولی می­گفت اگر ببینم مستحبات به واجباتم ضرر می­رساند، حتماَ آن­را ترک می­کنم؛ می­گفت ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا، به توسل نیاز داریم؛ توسل به اهل­بیت­ علیهم­السّلام خصوصاُ اباعبدالله­ الحسین­ علیه­ السّلام را بهترین وسیله تقرب به پروردگار و محو گناهان می­دانست؛ توصیه می­کرد گناه را کوچک نشمارید واز انجام کارهای نیک نهراسید، که اگر برای رضای خدا کار کنید چشمه­ های حکمت الهی به سوی شما باز می­شود.
دوستانه برای همه شهیداحمدعلی نیّری در نامه­ای به یکی از دوستانش می­نویسد: انسان باید حق­تعالی را خوب بشناسد؛ وقتی که حق­تعالی را خوب شناخت دنبال اطاعت و بندگی می­رود. وقتی به برادران هم سن خودت می­رسی، یا یک چیز یاد بده! یا چیزی یاد بگیر!. در تنهایی هایت به پروردگار قرب پیدا کن، نه اینکه با فکرهای بیهوده وقت خودت را تلف کنی. هر وقت با کسی هم صحبت می­شوی و چیزی برای گفتن نداری سکوت کن، مدام حرف نزن.  کارهای بچّگانه که در شأن تو نیست انجام نده. در جایی که خیلی پرده بین تو و پروردگارت حائل می­شود، نگاه کن ببین حرفی که می­زنی آیا نفعی دارد یا نه. از چیزی که به درستی نمی­شناسی طرفداری نکن. قرآن زیاد بخوان. کتاب درسی­ات را هم فراموش نکن. احترام برادرانت را داشته باش؛ احترام دوستانت را داشته باش؛ اشتباه است که به دوستانت سوءظن پیدا نمایی. تو باید در همه جا خودت را کوچک­تر احساس نمایی. با کسانی­که اهل دنیا هستند هم­ صحبت نشو. اگر تنبلی به خرج دهی عقب می­اُفتی، آن­وقت آن­طور که پروردگار باید به شما عنایت بکند نمی­کند، آن­وقت گرفتار نفس و شیطان می­شوی. به این دو بیت عمل کن: پیری و جوانی چو شب و روز برآیـد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم بر لوح معاصی خـط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر حســـــــــناتی ننوشتیم    ترک گناه به خاطر خدا   
دکتر محسن نوری از دوستان شهید نیّری می­گوید: یک بار از احمدعلی پرسیدم که چرا شما این قدر رشد معنوی کردید اما من ...!!! لبخندی زد و می­خواست بحث را عوض کنه؛ امّا دوباره سؤالم رو پرسیدم. بعد از کلی اصرار، سرش رو  بالا آورد و گفت: «یه روز با رفقای محل و بچه­های مسجد رفته بودیم دماوند، شما توی اون سفر نبودید، همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودن. یکی از بزرگ­تر­ها گفت احمدآقا برید این کتری را آب کنید و بیآرید، تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشون داد و گفت: اون­جا رودخونه ا­ست، برید اون­جا آب بیارید. من از لا به لای بوته­ ها و درخت­ها به رودخونه نزدیک شدم؛ تا چشمم به رودخونه افتاد، یه دفعه سرم رو پایین انداختم و همون­جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد؛ نمی­دونستم چیکار کنم؟! همون­جا پشت بوته­ ها مخفی شدم. من می­تونستم به راحتی یه گناه بزرگ انجام بدهم. در پشت اون بوته­ ها چندتا دختر جوون مشغول شنا بودن. من همون­جا خدا رو صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن، الآن شیطون منو وسوسه می کنه که نگاه کنم، هیچ­کس هم متوجه نمی­شه، اما من به خاطر تو از این از این گناه می­گذرم. بعد کتری رو از اون­جا برداشتم و از جای دیگه آب آوردم. بچه­ ها مشغول بازی بودن، منم مشغول آتیش درست کردن بودم، دود تو چشمام رفت، اشک همین­طور از چشمام جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا(حق­شناس) گفته بود: هر کس برای خدا گریه کنه خداوند اونو خیلی دوست خواهد داشت. من همین­طور که اشک می­ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می­کنم. از اون موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد»! احمدعلی بلند شد و گفت اینو گفتم تا بدونی انسانی که گناه رو ترک کنه چه مقامی پیش خدا داره.
خاطرات بانوان ایثارگر و وصیتنامه شهدا در مرحله بعد از معرفی سردارانی که پرچمدار نهضت عفاف چشم هستند، برای گسترش فرهنگ رعایت پوشش اسلامی و حجاب در مقابل بدپوششی ها و بدحجابی‌ها، می‌توان از ظرفیت خاطرات بانوان ایثارگر و انقلابی همچون خانم دباغ، یا معصومه آباد و... با موضوع حفظ حجاب در سخت‌ترین شرایط استفاده کرد. همچنین استفاده از ظرفیت وصیتنامه شهدایی که در آنها بر حفظ حجاب از سوی بانوان تاکید شده است، هم راهکار موثر دیگری برای گسترش فرهنگ پوشش اسلامی و حجاب است، که می‌توان از آن در کارهای فرهنگی بهره برد.
شهید احمدعلی نیّری ندید تا ببیند!  احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. گروه جهاد و مقاومت مشرق - 21 تیر در تقویم به نام روز «عفاف و حجاب» نامگذاری شده است. روزی که قاعدتا باید در آن بیش از سایر روزهای سال به مسئله گسترش فرهنگ عفاف و حجاب از سوی متولیان امر فرهنگ توجه شود. اما فعالان فرهنگی موضوع عفاف و حجاب به خوبی می‌دانند که برای حل معضل بدحجابی، باید پیش‌زمینه‌های فرهنگی آن یعنی عفاف، حیا و پوشش مورد توجه قرار گیرد. و از آنجا که قاطبه مردم شهدا را الگویی قابل اعتماد و متعالی می‌دانند، می‌توان برای گسترش فرهنگ عفاف و حجاب از سلوک و رفتار شهدا کمک گرفت... لزوم پرداختن به موضوع عفاف چشم قرآن کریم قبل از مطرح کردن بحث «حجاب» مبحث «عفاف» 1 و به ویژه عفاف چشم «غمض بصر و حیا»2 را به مردان و زنان گوشزد کرده است. یعنی مردان و زنان مسلمان در نگاه به نامحرم و تصاویر گناه‌آلود در فضای مجازی باید حیا کرده و با غمض بصر از دیدن آن خودداری کنند. براین اساس قطعا می‌توان با معرفی شهدایی که با غمض بصر و عفاف چشم به مقامات معنوی رسیده بوده‌اند، الگویی عملی به مخاطبان ارائه کرد. مثلا با شناساندن شهید «احمدعلی نیّری» به جامعه، رفتار او را در داشتن عفاف چشم به الگویی ملموس به جوانان و نوجوانان تبدیل کرد.
کرامت پس از شهادت ۳ – بوی خوش شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ نوروز سال ۱۳۶۵ از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه‎ی ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا (علیها سلام) نبود. نم‎نم باران هم آغاز شده بود. و من همین‎طور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد آقا داشتم را مرور می‎کردم. «من» پسر عمو و داماد خانواده‎ی آن‎ها بودم. از زمان کودکی هم با هم بودیم. کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای این‎که تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می‎کردیم تا پایه‎های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. لحظات غروب بود. خاک آن‎جا هم سُست بود. من روز زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد. دست من تا کتف توی گودال می‎رفت و خاک‎ها را به بیرون می‎ریخت. امّا دیدم یک سنگ جلوی کار مرا گرفته. این‎قدر فکرم مشغول بود که فکر نکردم گودال خیلی عمیق شده و ممکن است به محل قبر برسم! دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یک دفعه دیدم زیر سنگ خالی شد! با تعجّب سرم را پایین آوردم. دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ‎های بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده! رنگم پریده بود. چرا من دقّت نکردم؟ برای چی این‎قدر این‎جا را گود کردم؟ همین که خواستم سنگ را به سر جایش قرار دهم آن‎چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده‎ام! می‎خواستم همین‎طور سرم را داخل گودال نگه دارم و این عطر دلنشین را استشمام کنم. سرم را بالا گرفتم. بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود. فقط بوی نم باران به مشام می‎آمد. با خودم گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده. مگر نمی‎گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می‎شود؟! دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش‎بو را داخل قبر او خالی کرده‎اند… سنگ را سر جایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می‎خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیاءالله سالم و مطهر مانده است. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۱۲۱ تا ۱۲۳؛ به نقل از حاج مرتضی نیری.
کرامت پس از شهادت ۲ – فرزند دو قلو شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ من هشت سال پیش ازدواج کردم امّا بچّه‎دار نمی‎شدم، تا این‎که یک بار به توصیه‎ی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا (علیها السّلام) رفتم. شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم: من اعتقاد دارم شما زنده‎اید و به خواست خداوند می‎توانید گره از کار مردم باز کنید. بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. بعد از آن ماجرا، خانم بنده باردار شد و چند روز قبل فرزندان دو قلوی من به دنیا آمدند.
کرامت پس از شهادت ۱- دارالشفاء شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریه‎ام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهره‎ی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب می‎شه! فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد. سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب می‎شه ان‎شاء‎الله. و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد! یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. «یاد جمله امام خمینی افتادم که فرموده بود: این قبور شهدا تا ابد، دار الشفاء خواهند بود.» گفتم: احمد آقا فدات بشم. این بیماری مادر ما شده یک سال یک سال! شما زنده‎ای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه! این را گفتم و برگشتم. مادرم فردای آن روز خوب شد؛ در حالی که همه‎ی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند امّا به دعای احمد آقا مادرم شفا یافت و با گذشت سال‎ها از آن ماجرا، دیگر دچار آن مریضی نشد! منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۱۲۷ و ۱۲۸٫
خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمی‎تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی‎خبر است را درک کند. همه می‎دانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم. حالا این بی‎خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می‎خواندم و به یاد احمد بودم. تا این‎که یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند. حیرت‎زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده‎‎ی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیب‎تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‎ی خدا به زمین آمده بودند! هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می‎شد در میان دستان ملائکه است. آن‎ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه‎ی ملائک به همراه احمد به آسمان‎ها رفتند. روز بعد چند نفر از همسایه‎ها به خانه‎ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می‎گرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می‎کردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم. همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سال‎ها قبل در همین محل می‎شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بی‎خبرم. سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعه‎ی تهران رفته بودیم. آن‎قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آورده‎اند و می‎خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند! من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.» بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق‎شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از این‎که حضرت آقا این حرف‎ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند. عجیب این‎که پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲، صص ۱۱۸ تا ۱۲۰؛ به نقل از مادر شهید.
نحوه شهادت شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ پائیز ۶۴ در عملیّات والفجر ۸، گردان سلمان از لشکر ۲۷ محمّد رسول الله (ص) داشت تا مواضع مشخصی را دنبال کند. در ابتدای ستون در حال حرکت بودیم. یک طرف ما باتلاق و طرف دیگر حالت دشت داشت. به سرعت از مسیر جاده در حال حرکت بودیم. در حال رسیدن به خاکریز و سنگرهای پدافندی بودیم که یک خمپاره در ابتدای ستون به زمین نشست. نفر جلویی من که یک جوان حدوداً بیست ساله بود به زمین افتاد. ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد. از من خواست که او را کمک کنم تا بلند شود، به سختی روی پای خود ایستاد. بعد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت. دستش را با ادب بر سینه نهاد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. من فکر می‎کردم او مجروح شده و جراحتش سطحی است، امّا یک باره گردنش کج شد و به زمین افتاد. او به شهادت رسیده بود. روی کارت نظامی‎اش نوشته بود: احمد علی نیّری اعزامی از تهران. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲، صص ۱۱۳ و ۱۱۴؛ به نقل از علی میر کیانی(فرمانده گردان).
نامه بلند بالا شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ یکی از کارهای زیبایی که احمد آقا برای دوستان و شاگردانش انجام می‎داد نوشتن نامه بود. در زیر نامه‌ای را که سال ۱۳۶۲ برای آقای ماشاءالله محمد شاهی ارسال شده به اختصار می‌خوانیم: بسم الله الرحمن الرحیم وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (سوره‌ی اسراء، ۷۹) و قسمتی از شب را (از خواب برخیز) و قرآن (و نماز) بخوان این یک وظیفه‌ی‌‌ اضافی برای توست. امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برساند. مردی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) از پاداش آن که شب به پا خیزد تا (نماز و قرآن) بخواند پرسید. آن حضرت در جواب مرد فرمودند: مژده‌اش بده که هر کس یک دهم شب را با اخلاص به خاطر جلب رضای پروردگار نماز بگذارد پروردگار به فرشتگانش می‌فرماید: «از برای بنده‌ی من بنویسید پاداشی به شماره‌ی آنچه دانه و برگ و درخت در این شب روییده و به شماره‌ی هر چه نی و خار و چراگاه و … است.» کسی که یک نهم شب را نماز بگذارد پروردگار به او دعای مستجاب عطا می‌فرماید و روز قیامت نامه‌ی عملش را به دست راستش می‌دهد. کسی که یک هشتم شب را نماز بگذارد، در روز رستاخیز از قبرش که بیرون می‌آید صورتش مانند ماه شب چهارده است و به همراه امان یافتگان از صراط می‌گذرد. کسی که یک هفتم شب را نماز بگذارد از توبه کنندگان محسوب می‌شود و گناهان گذشته‌ی او آمرزیده می‌شود. کسی که یک ششم شب را نماز بگذارد با ابراهیم خلیل در جایگاه مخصوصش همراهی می‌کند. کسی که یک پنجم شب را نماز بگذارد در صف مقدم پیروزمندان قرار می‌گیرد، تا آن‌که چون باد از صراط می‌گذرد و بدون حساب داخل بهشت می‌شود. و کسی که یک چهارم شب را نماز بگذارد فرشته‌ای نمی‌ماند مگر آن‌که به مقام و منزلت او نزد پروردگار حسرت می‌برد و گفته می‌شود: از هر کدام از درهای هشت گانه‌ی بهشت که بخواهی وارد بهشت شو. کسی که یک سوم از شب را نماز بگذارد اگر هفتاد هزار بار طلایش بدهند، با پاداش او برابر نخواهد بود و این کار افضل است از این‌که هفتاد بنده از اولاد اسماعیل آزاد کرده باشند. کسی که یک دوم شب را نماز گذارد به اندازه‌ی ریگ بیابان از برای او حسنه است که کمترین حسنه‌اش یازده بار از کوه احد سنگین‌تر است. و کسی که یک شب تمام به نماز ایستد، در حال تلاوت کتاب پروردگار عز و جل و در رکوع و سجود و ذکر باشد چنان پاداشی به او داده می‌شود که کمترین آن‌ها این است که مانند روزی که مادرش او را زایید از گناهان بیرون می‌رود؛ و به شماره‌ی مخلوقات پروردگار برای او حسنه نوشته می‌شود و به همین اندازه درجه برای او منظور می‌شود؛ و چون سر از خاک برآورد از جمله ایمنی یافتگان خواهد بود و پروردگار تبارک و تعالی به فرشتگانش می‌فرماید: «ای فرشتگان من، بنده‌ی مرا بنگرید که شبی را به خاطر رضای من بیدار مانده او را در بهشت فردوس جا دهید.» و برای او در بهشت صد هزار شهر است که در هر شهری همه‌ی آنچه دل‌ها بخواهد و دیده‌ها از آن لذّت برد و به خاطر کسی خطور نکند مهیا است. و همه‌ی این‌ها نیمی از کرامت‌ها و افزایش‌ها و مقام‌های قربی است که برای او آماده کرده‌ام.
ای خدای ارحم الراحمین. به من رحم کنم. هنگامی که از میان شعله‌های آتش دوزخ فریادی برآید که (احمد نیری) کجاست؟ همان کسی که با آرزوهای دراز و امروز و فردا کردن وقت گذرانی کرد؛ و در کارهای زشت، عمر خود را تلف کرد. پس از این آواز، مأموران با عمود آهنین شتابان و هول‌انگیز به سوی من آیند و مرا کشان کشان به سوی عذابی سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند. و می‌گویند بچش! که تو همانی که در دنیا آن‌چنان خود را عزیز و گرامی می‌داشتی. و (من را) در جایی مسکن دهند که اسیر در آن‌جا برای همیشه اسیر است و آتش آن همواره شعله‌‌ور. نوشابه‌ی آن‌جا جحیم و جایگاه همیشگی‌ام دوزخ و حمیم باشد. شعله‌های فروزان مرا از جای برکند ولی قعر دوزخ باز مرا در کام خود کشد. نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم ولی از مرگ خبری نباشد. پاهایم بر پیشانی بسته شده و روی من از ظلمت گناه سیاه گشته، به هر طرف که روم فریادی می‌کشم. به هر سو روی آورم صیحه زنم که؛ ای مالک، وعده‌های عذاب درباره‌ی من محقق شده. ای مالک، از سنگینی زنجیرهای آهنین توان ما از دست رفت، ای مالک پوست‌های تن ما کباب شده، ای مالک ما را بیرون بیاور که دیگر به کارهای زشت باز نخواهیم گشت. پاسخ بشنوم که هرگز! اکنون هنگام امان یافتن نیست. و از این جایگاه ذلت، روی تافتن نیست، زبان درکشید و سخن نگویید. اگر به فرض محال از این‌جا بیرون روید، باز به همان اعمال زشتی که از آن‌ها نهی شده بودید بازگشت خواهید گشت. پس از این جواب به کلی نا امید شوم و تأسف شدید و پشیمانی دردناک به من دست دهد، به رو در آتش بیفتم. بالای سر ما آتش، زیر پای ما آتش، سمت راست ما آتش، سمت چپ ما آتش، غرق در آتش. خوراک ما آتش، نوشابه‌ی ما آتش، بستر ما آتش، جامه‌ی ما آتش. ***
پس از عرض سلام خدمت برادر گرامی و عزیزم ماشاء‌الله محمدشاهی امیدوارم حالت خوب باشد و در پناه حق تعالی، معرفت الهی را کسب کرده باشی. ماشاءالله جانم، همان‌طوری که به عرضتان رساندم انسان باید حق تعالی را خوب بشناسد. وقتی که حق تعالی را خوب شناخت دنبال اطاعت و بندگی او می‌رود. امّا بعضی از ما خوب پروردگار را نشناختیم. با فکر خودمان اعمالی از ما سر می‌زند که خودمان پیش خودمان می‌گوییم که اگر این اعمال را انجام دهیم به پروردگار نزدیک می‌شویم، ولی این‌طور نیست. بلکه هر لحظه که این اعمال را انجام می‌دهیم از حق تعالی دور می‌شویم. پس برادرم باید بیاییم و بسنجیم، اعمالی که ما از صبح تا شب و یا از شب تا صبح انجام می‌دهیم خوب وارسی کنیم. ماشاءالله، این چندین ساعت که در پیش تو بودم خیلی از دستت ناراحت شدم؛ چون کلی اخلاق تو فرق کرده! ماشاءالله خیلی عقب افتادی. بکوش، خودت را نجات بده. اگر باز تنبلی به خرج دهی، عقب‌تر می‌افتی. آن وقت است که آن‌طور که پروردگار (باید) به شما عنایت بکند نمی‌کند. آن وقت است که گرفتار نفس و شیاطین می‌شوی. دیگر خیلی زور می‌خواهد که تو از دست آن‌ها نجات پیدا کنی. بکوش تا باز به مقام اولیه‌ی خودت برسی. ماشاءالله فکر کنم (علّت این مشکل) در اثر برخورد با زنان است که معاشرت می‌کنی، و در اثر برخورد با برادرانی است که هنوز در دامن نفس غوطه‌ور هستند. وقتی به برادران هم سن خودت می‌رسی عوض این‌که یک چیزی یاد بگیری و یا یاد بدهی، همه‌اش در خنده‌های بیهوده و صحبت‌هایی که شما را سرگرم کند وحرف‌هایی که حجاب می‌آورد مشغول هستی! یا این‌که در تنهایی که هستی عوض این‌که به پروردگار قرب پیدا کنی با فکرهای بیهوده وقت خودت را می‌گذرانی. ماشاءالله یک فکری کن. یک کمی به عقب برگرد. ببین وقتی در تهران پیش رفقا و دوستانت بودی چه عنایت‌ها داشتی، چقدر در یاد پروردگار بودی. هر روز حداقل چیزی یاد می‌گرفتی و یا به کسی چیزی یاد می‌دادی. امّا حالا نه! به جای این‌که وقتی با کسی هم صحبت می‌شوی و چیزی (برای گفتن) نداری سکوت کنی، مدام حرف می‌زنی. ماشاءالله، خیلی ناراحت می‌شوم که تو را این‌گونه ببینم. خیلی از دستت ناراحت شدم. وقتی (فلانی) در ماشین به من گفت: ماشاءالله مدّتی است با من حرف نمی‌زند و حتّی وقتی سلام می‌کنم جواب سلام مرا نیز نمی‌دهد. آیا ماشاءالله این‌طوری است؟ به خدا قسم اگر این‌گونه باشی، از پروردگار به دور هستی. آیا می‌خواهی …(ناخوانا) را به تو معرفی کنم. او کسی است که پروردگار به ملائکه‌اش به خاطر او مباهات می‌کند. او کسی است که امام زمان (عج) از او راضی و خشنود است… آن وقت توی بدبخت با او حرف نمی‌زنی؟ تو عوض این‌که مباهات کنی که پروردگار همچنین کسی نصیب شما کرده، از او جدا شده‌ای؟ آیا خجالت نمی‌کشی؟ آیا از پروردگار که این‌قدر حب تو را در دل مردم و دوستانت گذاشته و احترام تو را در نزد مردم حفظ کرده خجالت نمی‌کشی؟ راستی جای شرم است. راستی جای خجالت است برای تو که این‌گونه باشی! ماشاءالله بدان اگر او را دیدی و دست و صورت او را نبوسی و از او معذرت‌خواهی نکنی، دیگر حقی که تو برگردن من داری ادا نمی‌کنم، برو خجالت بکش… اگر بشنوم که از او هنوز جدا هستی، از پروردگار می‌خواهم که تو را هدایت کند. که شاید مقام او را در خواب ببینی و وقتی که فهمیدی از پروردگار تشکر کنی که همچنین کسی نصیب شما کرده.   برادرم ماشاءالله، امیدوارم که پروردگار شما را هدایت کند و همیشه در جلب رضای پروردگار باشی. همان‌طور که در «روستای رینه» به شما گفتم، خیلی کارهای بچه‌گانه که در شأن تو نیست انجام می‌دهی. آن‌ها را کمتر کن. إن‌شاء‌الله پیروز می‌شوی. درجایی که خیلی پرده، بین تو و پروردگار حائل می‌شود، نگاه کن ببینی حرفی که می‌زنی آیا نفعی دارد یا نه؟! ماشاءالله از چیزی که به درستی آن را نمی‌شناسی طرفداری نکن. وقتی که خواستی از کسی طرفداری کنی خوب او را بشناس و کارهایش را خوب درک کن. بعداً از او طرفداری کن. ماشاءالله این را بدان وقتی که در اولین بار تو را در رینه دیدم، بالای آن پل خیلی ناراحت شدم! چون نور صورتت خیلی رفته بود و خواستم نصیحتت کنم که نشد.   ماشاءالله جان، قرآن زیاد بخوان. کتاب درسی‌ات را هم فراموش نکن. احترام برادرانت را داشته باش. احترام دوستانت را هم داشته باش. غلط می‌کنی به کسی از دوستانت سوءظن پیدا نمایی. تو باید همیشه و در هر جا خودت را کوچک‌تر احساس نمایی. درباره‌ی … (ناخوانا) باید بروی پیش او و اگر ببینی که در گمراهی است نجاتش بدهی، نه این‌که او را ترک نمایی. همین حالا ببین که چقدر عقب افتادی. آیا با کسی که از اهل دنیاست هم صحبت می‌شوی؟ پس بکوش خودت را به همان مقام قبل برسانی.   ماشاءالله! صحبت‌های بالا را به عمل برسان. إن‌شاءالله موفّق شوی و إن‌شاءالله شیطان که تو را اسیر کرده از دست او نجات یابی. (به این دو خط شعر عمل کن!) پی
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
پس از عرض سلام خدمت برادر گرامی و عزیزم ماشاء‌الله محمدشاهی امیدوارم حالت خوب باشد و در پناه حق تعال
ری و جوانی چو شب و روز برآید          ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم      پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم و السلام علی من اتبع الهدی برادر کوچکت، احمد علی نیری منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۱۳۵ تا ۱۴۲٫
دست نوشته هایی از جبهه شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ چون شهید طالب گمنامی بود، از حضور سه ماهه‎ی او در جبهه اطلاعاتی در دست نیست؛ به جز چند نامه و دست نوشته در ذیل به برخی از آن‎ها اشاره می‎شود. در یکی از نامه‎هایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده است: جبهه آدم می‎سازد. جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش! یعنی کسی که بتواند از این موقعیّت استفاده کند؛ و الا برای نا اهلش جای خوبی نیست! مطلب دیگر دفترچه خاطراتی است که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال‎ها مطالعه شد گوشه‎هایی از حالت معنوی او در دوران جهاد را بازگو می‎کند: * روز یکشنبه مورخ ۲۹/۱۰/۱۳۶۴ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق‎شناس با دعاهایش نمی‎گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پرنور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. * در شب ۱۴/۱۱/۱۳۶۴ در خواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و خداوند در سحر فیض عظیمی به ما داد. الحمد لله * روز چهارشنبه می‎خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد… تاریخ ۱۶/۱۱/۱۳۶۴ پادگان دو کوهه * در روز جمعه در حسینیه‎ی حاج همت پادگان دو کوهه در مجلس آقا امام زمان (علیه السّلام) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه‎ی اشکی که ریختم یک قطره‎اش به زمین نریخته! گویا ملائک همه را با خود برده بودند. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ۱۱۶ و ۱۱۷٫