eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
دل‌نوشته دختر سردار شهید کاوه: با وجود یتیمی من امروز ملّتی در زیر چکمه های بیگانگان ذلیل نشدند تنها فرزند سردار شهید محمود کاوه در دل‌نوشته‌ خود نوشت: «اگر من درد یتیمی را درک میکنم اما امروز ملّتی در زیر چکمه های بیگانگان، ذلیل نشدند، این امنیت و آرامش گوارای مردم وفادارمان باد». به گزارش حیات، زهرا کاوه، دختر سردار شهید محمود کاوه در پست اینستاگرامی خود عکسی از دوران کودکی خود به همراه دل ‌نوشته ای را منتشر کرد.   او در این پست نوشته است: «تصویر متعلق به اینجانب زهرا کاوه در سن 3 سالگی و برای اولین بار در صفحه خودم به اشتراک می‌گذارم.   برداشت های متفاوتی از این تصویر صورت گرفته و شاید از دلائل رسانه ای شدنش علاوه بر جایگاه خاص پدر شهیدم، نگاه پُر از بُهت و اندوهم و لباس سبزیست که سَمبُلی از جهاد و شهادت است و من به دلیل علاقه به عکس‌های پدرم که در تصاویر به جا مانده اش اکثرا همین لباس را میپوشید، اصرار داشتم این رنگ را بپوشم.   این روزها که پس از سالها عبور از چراییِ علل خاتمه جنگ مجددا به بهانه هفته دفاع مقدس شاهد تحلیل‌های شبهه روشنفکری هستیم لازم دانستم دو نکته را به عرض برسانم:    اول) ما درد یتیمی و فقدان بزرگترین تکیه گاه زندگی یعنی "پدر" را با گوشت و خون لمس کرده ایم و آثار آن تا را تا پایان حیاتمان حس خواهیم کرد.آنچه سبب آرامشان می‌شود امنیت و عزت ملت بزرگ و متمّدن ایران است.اگر من درد یتیمی را درک میکنم اما امروز ملّتی در زیر چکمه های بیگانگان، ذلیل نشدند. این امنیت و آرامش گوارای مردم وفادارمان باد . دوم) هشت سال دفاع مقدس برای ملت بزرگ ایران فقط دفاع از مرزهای جغرافیایی نبود، بلکه حراست از مرزهای عقیدتی هم بود. شهدای ما با پیشانی بند هیهات منّا الذله ، عاشقانه به معبودشان لبیک گفتند. ما امروز و پس از سال ها شاهدیم که در قلب لیبرال دموکراسی غرب، از جنگهایی تجلیل و تقدیر می شود که نه برای خدا و نه در راه حسین بن علی، بلکه برای دنیایشان رُخ داد، غربیان از جنگ جهانی تجلیل می کنند که علت آغازش کشور گشایی و خونریزی بود. شهدای ما برای دفاع از کیان و عزتمان رفتند...      🌹@martyrscomp قرارگاه شهدا
         بسمه رب الشهدا بـــــه اســم صاف الله، اينم يــه حرف تازه  ايــنم ازين زمــــونه، يـــه قسمـــت و فرازِه   بـــازم نهيب فردا، به نامــرديِ دنيا بازم نشونه‌اي تا، بريم ســــــراغِ فــــــــردا   بازم يــه روح آزاد ميـــونِ گــــــودِ جنگه مدّعيا! كجاييد؟ اين قصرمون قشنگه   آي مؤمنايِ امروز، هنر به اين چيزا نيست كه بينِ موجِ شيعه، نمره‌هامون بشه بيست   تـــــــو سرزمـينِ كُفرَم، يارِ حسيني داريــم تو جمع تاريكِ وَهم، ما نورِ عيني داريم   وقتـــي غمــــت مي‌گيره ميونِ جمعِ بي‌درد وقتي كه ديگه دنيا، براي ميشه پوچ و سرد   ميـــون خــــود پـــرستا كنـــار بت پرستا كنـــارِ ‌خــنده‌هايِ عربده جويِ مَستا   اونجا كه كلِ‌عالم، طرد مي‌كنه تورو، طـرد مي‌ري تو اوجِ سجده، اينو ميگن هنرمند   اون كسي كه مي‌گذَره، از تموم جـهــانـــش اون كه كنارش زدن هم زمون و زمانش   اون كه فقط خدارو مي‌بينه و مي‌شنــــاسه آي جووناي خوش تيپ! اونه كه باكلاسه   هــــي بـــــزنين بالاتر، آستينارو همينه تـــو كشورِ مسلمون، شيعه‌گري به اينه!   به اينه كه بــــــدوزيم چشممونُ به عــــالم بــه اينه كه نباشه هيچي تو زندگيت كم!   يكي ميون مال و خدا، خدارو مي‌خـــــواد يـــكي بدونِ زنجير، دنبال شيطون مي‌ياد   يـــكي تــــو شهـــرِ دينم دينُ نداره باور يـــــكي تازه مسلمون مونده بدون، ياور   اينه تمومِ قصه ايـــن وضــــع و حالمونه ايــــن وضـــــعِ اين دلايِ كوير و كالمونه   نفسِ خرابتونُ با اين چيزا پوشونـــديـــن با شيكيِ تـــمدن، با هرزگي . . . نموندين   تمدني كه كردين همه رو به اون ســـفارش فراموشن صاحباش. حالا برين سراغش. . .   رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ            از جبهه گریختن گناهی است بزرگ   ما بر سر پست انقلابیم اکنون                      خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ . . .  🌷🍃@martyrscomp قرارگاه شهدا
 آیا تا به حال دیدار شهدا رفتید تعجب میکنید که میگم دیدار شهدا ، به قول سردار شهیدحاج عبدالحسین برونسی که وقتی میرفت دیدار خانواده ی شهدا میگفت داریم میریم دیدار شهدا چون دیدار خانواده ی شهدا مثل اینه که خود شهدا رو دیدار میکنید ، واینقدر خود شهید خانواده ی خوشحال میشه که مورد عنایاتش قرار میگیرید  چون شهدا تو این دنیا فقط یه خانواده بیشتر ندارند مخصوصا مادر شهید که وقتی میری دیدنش چه قدر خوشحال میشه و شروع میکنه به گفتن خاطره از پسرش ... حالا میخوایم با هم بریم در یه خونه ی مادر شهید و از زبون خودش بشنویم خاطره هاشو... میریم درب خونه در میزنیم برادر شهید میاد جلو سلام  و احوال پرسی  دعوتمون میکنه توی خونه و میبرمون توی خونه و میشینیم بعد شروع میکنیم پرسو جو از خودشون که بگید از برادرتون تو همین صحبتا یه دفعه مادر شهید با یه قد خمیده میاد توی اتاق سلام و احوال پرسی بعد میره میشینه روی یه صندلی با ابن که پاهاش درد میکنه ولی شروع میکنه به گفتن  ..ازش میپرسیم مادر بگید از پسرتون چه جوری بودن چه حالاتی داشتن ؟ میگه پسرم قابل توصیف نیست اون واقعا پسربود یادم میاد که موقعی که میخواست یه روز بره به مدرسه میگفت مادر میخوام یه دونه تخم و مرغ ببرم مدرسه منم توی خونه تخم و مرغ نداششتیم رفتم بیرون دنبال تخم و مرغ بگردم از این همسایه از اون همسایه (اون موقع هم مثل حالا مغازه زیاد نبود )ولی نتونستم حتی یه دونه پیدا کنم داشتم بر میگشتم با خودم میگفتم خدایا من چه جوری برم به این پسر بگم پیدا نکردم خودت یه کاریش بکن ، میگه یه لحظه دیدم یه کلاغ اومد نشست جلومو یه تخم و مرغ توی دهنش بود گذاشت و رفت من هم خدا رو شکر کردم و رفتم برداشتمش و رفتم خونه وقتی درستش کردم دیدم دو تا زرده داره پسرم که دید گفت مادر من گفتم یه تخم و مرغ میخواستم  چرا دو تا درست کردی  منم چیزی نگفتم ولی اون نصف تخم و مرغ و برد (اینم از مادر شهید که چقدر مستجاب الدعا بوده... ) بعدش ادامه دادو گفت یه روزی دیدم داره نون میزنه توی آبو میخوره در حالی که ما توی گنجه همه چی داشتیم(اون زمانا به جای یخچال گنجه داشتن )بهش گفتم پسرم چرا نونو آب میخوری ایقدر غذا توی گنجه داریم ، گفت مادر من همینم از سرم زیاده... مادر میگفت همیشه صبح میرفت مسجد شب میومد دوباره صبح همینجور کارش مسجد رفتن بود ...چند بارم بهش گفتم ایقدر نرو مسجد ولی آخرش میرفت ... سه بار رفت جبهه و برگشت ودفعه ی اخر که میخواست بره به منو پدرش گفت همش تقصیر شماست که من شهید نمیشم چون شما منو حلال نمیکنید و گفت مادر من شهادتو خریدم ایندفعه که برم دیگه بر نمیگردم وهمینجورم شد رفت و تا 8سال خبری ازش نشد بعد از هشت سال حدود سال 72 پیکرشو برگردوندند تشییعش کردیم  پدرش دووم نیوورد و چهلم پدر با سال تشییع پسرش یه روز شد... مادر میگفت اون موقعی که پسرمون  مفقود بود باباش یه دفعه میرفت دم دربو نگاه میکردو بر میگشت و میگفت میدونم که خودشه (منظورش پسرش بود)هی میاد در میزنه و میره (در حالی که کسی در نمیزد و اون توی خیال پدر بود که منتظر پسرش بود) و آخرشم رفت خیلی زود پیشش ... یه سوال که خیلی سخته پرسیدنش از مادر شهید ...مادر خواب پسرتونم دیدید ؟ یه دفعه بغض گرفتشو اشکاش جاری شد و با حالت گریه گفت آره دیدم مگه میشه نبینم یه چند تایی خواب تعریف کردو بعدش گفت بعضی وقتا که نماز میخونم و بعدش تسبیحات میگم در حالا تسبیح گفتن پسرمو میبینم که جلوم وایساده !پاهاشو میبینم بعد همینجور که سرمو میارم بالا که خودشو ببینم یه دفعه ناپدید میشه... خب مادر خیلی چیزا تعریف کرد انگار داره برا مون روضه میخونه .وقت رفتنه ولی مادر خیلی صحبتهای دیگه داره اگه مینشستیم یه دنیا حرف داشت نمیدونست با کی درد و دل کنه ولی کی تحمل گوش دادنشو داره ... تا حالا شده یه سر بریم به خانواده ی شهدای شهر یا محله ی خودمون بزنیم به نظرتون دینی به گردن نداریم برای این کار... توصیه میکنم هر وقت تونستیم یه سر به یه خانواده ی شهید بزنیم که بفهمیم درد چیه و ما چیکار میکنیم و مادریو ببینیم که قدش خمیده شده چشماش گود شده دیگه نمیتونه راه بره  و وقتی میره سر وسایل پسرش راهی بیمارستان میشه و در آخر میگه نمیدونم چرا خدا ما رو هنوز نگه داشته یا ما رو خیلی دوست داشته یا اصلا دوست نداشته؟ وخیلی خاطرات دیگه از خانواده ی شهدا و مادرانشون که جای گفتن نداره... خدا توفیقشو بهمون بده ...   🌹🍃@martyrscomp قرارگاه شهدا
                                                                                                                                                            شهدا ی گمنام مادراتون غریبن                                    ذره ذره بی صدا دیگه دارن می میرن عمریه در انتظاری بسمه دل بی قراری                           یه سوال دارم عزیزم قصد برگشتن نداری پسرم فدات بشم فدای استخونات                                میدونی خسته شدم خیلی دلتنگم برات چشامو دوختم به در تا شاید از ره تو بیایی                     این همه چشم انتظاری پسرم بگو کجایی یه روزی بچه بودی یادمه بچه گیات                                از تو ذهنم نمی ره شور و  شوق بازیات روز به روز بزرگ شدی رعنا و رشید شدی                       یه روزی رفتی سفر شاید از ما سیر شدی تو گذاشتی مادر و با این همه خاطره ها                         روزی که پرکشیدی رفتی سوی آسمونا مادرم غصه نخور من العان پیش خدام                            از تو جبهه پر کشیدم  میدونی کربوبلام حرفای منو بگو به تموم عاشقا                                      وصیتهامو بخونن تا بیان پیش خدا با دل سوخته میخونم وصیت های عزیزم                         تا که زیره پا نمونه خونای سرخ شهیدم حرفای عزیز من پسر شهید من                                     راجعه حجاب بوده بشنو ای دختر من گرچه ما خون دادیم و جون دادیم از روزه نخست               اما کوبنده تر از سرخی خون چادر توست چادر مشکی تو عفت تو حجاب توست                           باعث شادی من فقط اینه راه درست دوری از گناه کنید رهبرو دعا کنید                                   برا تعجیل   فرج مهدی رو صدا کنید تو شلوغی های شهر باروضه ها صفا کنید                      پا دعاهای کمیل همش خدا خدا کنید 💠@martyrscomp قرارگاه شهدا