eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای مجید آقامیری، از همرزمان شهید صراف خاطره‌ای از ایشان را اینگونه می‌گوید: جواد صراف در هدایت عملیات بسیار شجاع بود و ‌هوش بالایی داشت. سخت‌ترین پاتک‌های دشمن را با آرامش و خلاقیت دفع می‌کرد. در جریان عملیات کربلای ۱، شبی که گردان ما به خط زد و اهداف خود را به دست آورد، هنگام صبح دیدیم که نیروهای دشمن با تانک‌هایشان در نزدیکی ما قرار گرفته‌اند، به گونه‌ای که حتی صدای صحبت کردن آن‌ها را هم به وضوح می‌شنیدیم. هیچ کس نمی‌دانست چکار باید کرد. ناگهان دیدم شهید صراف‌ که آن زمان معاون گردان بود، فریاد می‌زند: «تیربارچی»! از جایم پریدم و گفتم: «بله» گفت: «این قسمت خاکریز ـ با دست به قسمتی از خاکریز دوجداره که باز بود اشاره کرد ـ یک خط آتش ببند تا بچه‌های آر.‌پی.‌جی زن گردان ما بتوانند بروند پشت آن یکی خاکریز». من هم بلافاصله شروع به تیراندازی به طرف آن قسمت کردم و در آنجا یک دیوار آتش ایجاد نمودم. جواد صراف، همراه چند ‌آر.‌پی.‌جی زن به آن «طرف خاکریز رفتند و چند موشک به سمت تانک‌های عراقی و نیروهای پشت آن شلیک کردند. آه و نالهٔ بعثی‌ها به وضوح به گوش می‌رسید. آن‌ها به شدت گیج شده بودند، به طوری که اصلاً نمی‌دانستند از کدام طرف باید فرار کنند.
در عملیات کربلای ۱ هیچ گونه مسئولیتی نداشت، ولی این باعث نشده بود که دست از ‌کارزار بردارد. او (جواد صراف) از افراد همیشه حاضر در میدان نبرد بود. در گرمای تیر ماه سال ۶۵ و در ظهر عملیات کربلای یک، او را روی تپه‌های قلاویزان دیدم که با تنی خاک‌آلود، در حالی که عرق از سر و رویش جاری بود، غوغایی دیدنی به پا کرده بود. یک انگشتری عقیق داشتم که خیلی نظرش را جلب کرده بود. لذا بنا شد انگشتر‌هایمان را با هم عوض کنیم. پس از گذشت سال‌ها وقتی به آن انگشتر نگاه می‌کنم، خاطرهٔ شجاعت‌ها و رشادت‌های آن بزرگمرد در نظرم تجسم می‌یابد. در عملیات کربلای ۵ فرماندهی گردان شهادت را بر عهده داشت. در حین عملیات از جهت کمبود مهمات احتمال می‌دهد که برای نیرو‌هایش مشکلی پیش بیاید؛ لذا با تویوتا برای رساندن مهمات حرکت می‌کند. در راه بازگشت، هدف تیر بعثیان کافر قرار می‌گیرد و خون سرخش، خاک گرم شلمچه را رنگین می‌سازد.
گودرزی‌ از دیگر همرزمان شهید صراف در وصف جوانمردی او می‌گوید: یک روز سوار بر یک ماشین لندور، داشتیم به طرف مهران می‌رفتیم. کنار جاده، دیدم یک نفر لنگ لنگان در حال حرکت است. رفتم به طرف او. دیدم جواد صراف است و همینطور به زحمت در کنار جاده ‌می‌رود. تا او را دیدم، گفتم: «آقا جواد، کجا می‌روی؟» گفت: وقتی که مجروح شدم، مرا به بیمارستان ایلام بردند. دکتر‌ها گفتند: باید بستری شوی، ولی من دیدم که گردان در خط است و این انصاف نیست ‌من در بیمارستان استراحت کنم و نیروهای من در خط بجنگند و آن‌ها را تنها بگذارم. این بود که از بیمارستان جیم زدم و حالا هم که می‌بینی، دارم می‌روم سمت خط. آقای جعفری از دوستان نزدیک شهید صراف، دربارهٔ ایشان چنین اظهار نظر می‌کند: جواد صراف، عشق زیادی به اهل بیت پیامبر اکرم (ص) داشت. فریاد «حسین جان، حسین جان» او، که از عمق جان سوخته‌اش برمی‌آمد، هرگز فراموشم نمی‌شود. صراف، صفای دیگری داشت. کمتر کسی مثل او بود. با بچه‌های بسیجی خیلی عیاق ‌و در کارش خیلی جدی و سخت‌گیر بود.