زمـین
حـقیـربـودبـرایداشتنـت!
آسمـانبیشتـربهتـومـیآیـد...🌱
#حاج_قاسم ❤️
.
به وقت وصال.mp3
1.51M
🎧| #پادکست
🕊| #به_وقت_وصال
وقتی که ما بابِ دل دشمن زندگی
کردیم، شهدا به میل امامشان زندگی
کردند و از بقیه جلو زدند...✨
❖┄┅┄┅┄┅┄┅┄•
❖┄┅┄┅┄┅┄┅┄•
[🥀•| #ملازمان_مهدی]
جمال جعفر محمد علی آل إبراهیم مشهور به ابومهدی المهندس از فرماندهان میدانی حشد الشعبی بود.
نحوه شهادت:
ایشان به همراه حاج قاسم سلیمانی در حمله 2020 آمریکا به فرودگاه بینالمللی بغداد به شهادت رسیدند.
محل مزار : نجف،قبرستان وادی السلام
قسمتی از وصیتنامه شهید ابومهدی:
از همه برادران و خواهران عزیز حلالیت
میطلبم و از شما میخواهم مطیع ولایت
فقیه باشید و به مستضعفان(شیعیانجهان)
کمک کنید و فارغ از مذهبحامیهمهمظلومان
در جهان باشید.
🌱•|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❮ #فاطمیه🖤 | #مناسبتی ❯
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) :
«انَّ السَّعیدَ کلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ احَبَّ عَليّا فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.»
«همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادتها و رستگاریها در دوستی علی «ع» در زمان حیات و پس از رحلتش خواهد بود.»
یاعلیسلاممراتاروزقیامتبهفرزندانمبرسان..'
🏴|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 سخنان کمتر منتشر شده ی شهید حاج قاسم سلیمانی پیرامون شهدای گمنام
◇ شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا،
شهدای گمنام هستند...
#جان_فدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدان_گمنام
.
لا تعرض عنی قد اقبلتُ علیک🌸
و لا تَحرمنی و قد رغبتُ الیک🌸
خدایا از من که به سوی تو روی
آوردهام ؛روی مگردان✨
و با میلی که به سوی تو آوردهام
مرا محروم نگردان🦋
#نجوای_دل✨
📝
#چراغ_راه ✨
[وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا ]
+سورهاحزاب| آیه ۳
و بر خدا توکل کن و کافی است
که خداوند نگهبان و کارساز است
شهیدشیخ محمود ملکی
محمود ملکی کهنگی
نام پدر: فرج اله
تاریخ تولد: 1-10-1342 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری
تاریخ شهادت : 12-4-1366 شمسی
محل شهادت : ماووت
گلزار شهدا: بهشت زهرا(س)
قطعه:26 ردیف:67 شماره مزار:9
تهران
يكم دي ۱۳۴۲، در شهرستان ري به دنيا آمد. پدرش فرجالله، كارگر و معمار بود و مادرش مهري نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. روحاني و طلبه بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوازدهم تير ۱۳۶۶، با سمت فرمانده دسته و مبلغ در ماووتعراق بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزار وي در بهشتزهراي شهرستان تهران واقع است.
اسمش محمود ملکی بود و عموماً بچهها حاج ملکی یا شیخ محمود صدایش میکردند. یکی از همرزمان شیخ محمود، خصوصیات شهید را اینگونه روایت میکند: «اول فکر میکردم او هم از آن روحانیهاست که فقط میروند تو وادی رساله و بس. اما طولی نکشید که در جمع بگوو بخند ما وارد شد. آن زمان فهمیدم که این شیخ، دست همه را از پشت میبندد و کسی هم نمیتواند از عهده زبان تیزش برآید. کسی نمیدانست شیخ محمود چه کاره است؟ بعد از مدتی که رفتم توی بحرش، فهمیدم کار اصلی شیخ محمود در گردان حضرت زینت(س) از لشکر 10 سیدالشهداست.» شیخ محمود روحانی بود که در دل همه جا باز کرده بود. هم در مراسم بگو و بخند و هم در مراسم دعا و عزاداری حضوری فعال داشت و کاملاً پایبند نماز شب و نافلهها بود. یکی از پاهای شیخ محمود مادرزاد فلج بود اما او با همان پایش دوشادوش بچهها کربلای5 را فتح کرده بود. در منطقه عملیات هم مثل یک مسئول گردان بالا و پایین میرفت، در خط، در قرارگاه، پشت ماشین، روی موتور و خلاصه کلام مثل آچار فرانسه به درد هر کاری میخورد. شیخ محمود در همه زمینههای دینی، سیاسی، اخلاقی، تفریحی، رزمی، استقامت و مدیریت و جذبه نمرهاش یک بود. پدر شهید تعریف میکند: «یکی از خصوصیات محمود این بود که هر وقت میخواست بره جبهه قرآن را برمیداشت، باز میکرد و میخوند و میگفت ما رفتیم، باز هم میآییم. اما بار آخر که میرفت لای قرآن را باز کرد، برقی توی چشماش نمایان شد و زیر لب خیلی آروم گفت: «انالله و انا الیه راجعون.» اون روز کسی چیزی نفهمید، اما وقتی خبر معراج محمود رو آوردن همه به یقین فهمیدیم از شهادتش باخبر بوده. » شیخ محمود در عملیات بیتالمقدس2 به دیدار حق شتافت و برای همیشه آسمانی شد.
ماجرای گردان خواهران غواص لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) :
شهید حجت الاسلام شهید محمود ملکی از رزمندگان لشکر 10 سید الشهدا(ع) بود که در 12 تیرماه 1366در منطقه ماووت عراق در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهرا میهمان خاک شد.
سید مجید میرمحمدی از رزمندگان دفاع مقدس، روایتی را از روحانی گردان حضرت زینب(س) لشکر 10 سید الشهدا(ع) اینگونه بیان کرده است: شهید شیخ محمود ملکی برای من حکایتی را تعریف کرد که شنیدنی است.شیخ محمود گفت: به عنوان روحانی به جبهه اعزام شدم. آمدم تبلیغات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و خودم را معرفی کردم و آنها هم گفتند شما باید بروید گردان حضرت زینب (س). من خیال کردم گردان مخصوص خانمهاست. اصرار کردم که گردان علی اکبر (ع)- علی اصغر(ع) روحانی نمیخواد من برم؟...گفتند: ما فقط برای گردان حضرت زینب(س) نیاز داریم... من ناچار قبول کردم و گفتم: حالا این گردان مقرش کجاست؟... گفتند: کنار رودخانه دز.
این را که گفتند حسابی توی دلم خالی شد. گفتم من که اونجا رو بلد نیستم حالا چه جوری برم؟گفتند: ماشین الان میره اونوری و شما رو هم میبره.با ماشین حرکت کردیم سمت مقر گردان حضرت زینب(س). توی راه با خودم میگفتم حتما این ها یه تعداد از خواهران هستند که دارند پتوها و لباس های رزمنده ها رو میشویند حالا میریم و نمازی و احکامی برای اونها میگیم.از راننده سوال کردم که این گردان کنار رودخانه دز چه میکنه و در جواب گفت: حاج آقا مشغول آموزش غواصی هستند. این را که گفت مغزم داغ شد.
تا اینکه راننده به سر جاده خاکی رسید و من رو پیاده کرد و گفت حاج آقا من عجله دارم و باید جایی دیگه هم برم؛ تا مقر گردان حضرت زینب(س) دویست متر راه مانده؛ خودتان بروید... و من هم پیاده شده و لنگان لنگان به سمت مقر رفتم.به دژبانی رسیدم و خودم رو معرفی کردم و معرفی نامه اعزام رو هم نشان دادم و وارد مقر شدم. از دژبانی که رد شدم لب رودخانه پیدا نبود.
یک مقدار جلو که اومدم یکدفعه خشکم زد. دیدم یه عده ای سر تا پا مشکی دارند از آب میآیند بیرون. زود جلوی چشمام رو گرفتم و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم به استغفار کردن.چند لحظه ای گذشت دوباره به راهم ادامه دادم و از لای انگشتهام دور و برم رو میپایدم. یواش یواش لای انگشتم رو باز کردم و احساس کردم که به جماعتی نزدیک شدم.
در دلم این بود که همان هایی که از آب بالا میآمدند, الان در نزدیکی من هستند. داشتم از خجالت آب میشدم که دیدم صدای مرد میاد. یک مقدار چشمهایم رو نیمه باز کردم و سرم رو بالا آوردم. دیدم عجب. چی فکر میکردم و چی شد. این ها همه مردند که لباس غواصی پوشیدند.اینجا از خواهران خبری نیست.دستی برای غواص ها تکون دادم و رفتم سمت چادر تبلیغات و خودم رو معرفی کردم.بعدها این حکایت رو برای بعضی ها تعریف کردم و کلی خندیدند..