زندگینامه
شهيد محمد پرهيزگار در سال 1345 و خانواده اي مذهبي ، متدين در شهرستان كنگان ديده به جهان گشود . در هفت سالگي پاي به مدرسه گذاشت . به علت شوق و علاقه فراوان دوره ابتدايي و راهنمايي را با وجود فقر مالي خانواده سپري كرد اما در سال 1360 ناچار به ترك تحصيل شد . شهيد فردي آرام و رابطه اش با ديگران صميمي و مهربان بود . در انجام كار هايش فعال و زحمتكش بود . شهيد پرهيزگار بسيار پايبند اصول اسلامي , اخلاقي و ديني بود . در انجام فرايض ديني بسيار منظم بود و هميشه نمازش را در مسجد به جا مي آورد . اوايل انقلاب در راهپيمايي هايي كه عليه رژيم طاغوت بر پا مي شد ، شركت فعال داشت و در انجام فعاليت هاي انقلابي عليه رژيم طاغوت بسيار بي باك بود . با تشكيل بسيج به فرمان رهبر كبير انقلاب اسلامي ، ايشان به عضويت اين نهاد مقدس در آمد و پس از مدتي روانه جبهه حق عليه باطل شد . سر انجام در تاريخ 2/1/61 در منطقه شوش در عمليات فتح المبين كه با هدف آزاد سازي دزفول ,دهلران ,تامين انديمشك , شوش و اهواز در منطقه شوش و دزفول با رمز يا زهرا (س) آغاز گشته بود ،به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . روحش شاد و يادش گرامي باد .
مصاحبه
عباس پرهيزگار
محمد سومین فرزند من است. بعد از 45 روز آموزشي به جبهه اعزام شد . رفتنش يك ماه طول كشيد كه در همين مدت شهيد شد . بسيار با اخلاق و مظلوم بود . رفتارش با مردم بسيار خوب بود و هرچه داشت با برادرش قسمت مي كرد . به همه سلام مي كرد ، من بسيار از او راضي بودم . هميشه سعي مي كرد مخارج خودش را خود تامين نمايد. دوچرخه اي داشت كه هميشه با آن بچه هاي ديگر را به مدرسه مي رساند . با اينكه چيزي نداشت ولي هميشه دوست داشت به همه كمك كند . در كارهاي منزل بسيار به من كمك مي كرد . در پهن كردن سفره . غذا پختن و ساير كارهاي منزل به من كمك مي كرد . با وجود سن كمي كه داشت بعضي وقت ها خريد منزل برايم انجام مي داد .هر وقت كه كار داشتم من را تنها نمي گذاشت. نمازش را هميشه سر وقت و در مسجد مي خواند . اهل قرآن خواندن بود و بسيار دوست داشت به جبهه برود و به شهادت برسد . بالاخره در شوش به شهادت رسيد . خبر شهادتش را از طريق بنياد شهيد به ما دادند .چون اعزامي كازرون بود و روي شلوارش كازرون نوشته بود پيكرش را به كازرون برده بودند تا اينكه بعد از 15 روز دوستان و همرزمانش او را شناسايي كرده بودند و به كنگان آوردند .
خاطرات
آن زمان همه جلوي بسيج صف مي گرفتند تا براي رفتن به جبهه نام نويسي كنند . شهيد قدش كوتاه بود و از اين بابت مي ترسيد كه از وي نام نويسي نكنند . به همين علت هميشه راست راست راه مي رفت تا قدش بزرگتر نشان دهد .
( قاسم اقنوم ـ دوست شهيد)