eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه ائمه رئوفند، ولی رأفت امام رضا(ع) حسی است💚 انسان هنگامی که وارد حرم رضوی میشود مشاهده میکند که از در و دیوار حرم رافت میبارد. محال است کسی برود مقابل ضریح امام رضا(ع) بایستد، دست بر سینه بگذارد و سلام خالصانه بدهد و امام چیزی در کشکول گدایی او نگذارد..... ✍
🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدرضا ابوبصیری ابوبصیری، رضا: دوم مهر ۱۳۳۹، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، راننده اداره برق بود و مادرش زرین تاج نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم مرداد۱۳۶۲، با سمت تک تیرانداز در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مدفن وی در مزار پایین زادگاهش واقع است.
انسیه ابوبصیری، خواهر شهید رضا ابوبصیری از برادر خود چنین می‌گوید: دی‌ماه سال 57 بود. شهر به‌هم ریخته بود. دانش‌آموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند. داداش رضا و داداش مجید هم با اینکه نوجوان بودند، همراه باقی نیروهای انقلابی توی فعالیت های ضدحکومتی شرکت می‌کردند. غروب شده بود و رضا هنوز به خانه نیامده بود. پیش آمده بود که دیروقت بیاید خانه، اما همیشه در طول روز سری می زد تا مامان نگران نشود. مامان دور خودش می چرخید. من نشسته بودم جلوی در آشپزخانه و بساط خاله بازی‌ام را پهن کرده بودم همان جا. بچه‌هایم مریض شده بودند و می‌بردمشان که آقای دکتر بهشان سوزن بزند. بعد خودم می‌شدم آقای دکتر بداخلاق و سوزنشان می‌زدم. بعد می شدم مامانشان و ناز و نوازششان می‌کردم. بابا از در آمد تو. دویدم سمت بابا. بغلش که کردم مامان از آشپزخانه آمد بیرون. بابا تا صورت مامان را دید پرسید: برای رضا اتفاقی افتاده؟ - نه. یعنی منم نمی دونم. این پسر از صبح رفته و هنوز نیومده. هر چی از مجید می‌پرسم میگه از دوستاش پرسیدم کسی خبر نداره. بابا که می خواست کتش را از تنش دربیاورد همان جور ماند. دوباره کتش را توی تنش مرتب کرد. - مجید کجاست؟ - گفت میرم از هم کلاس یهاش سراغشو بگیرم. - نه خانم، اونا نمی‌دونن. رفقای مبارزاتی رضا چند تا کوچه بالاترن. تا بابا رفت، مامان هم نشست روی زمین و با صدایی که من نشنوم شروع کرد به گریه کردن. از این اوضاع بدجوری دلم گرفت. اسباب بازی‌ها را یک گوشه رها کردم و آرام رفتم توی انباری تا بغضم پیش مامان نترکد و بیشتر ناراحتش نکنم. قبل از آمدن بابا مجید دست از پا درازتر برگشت. بابا که برگشت هم همان منتظر بودیم تا دهن باز کند. اما چشم های بابا سرخ شده بود. نشست سر سفره. تا حالا بابا را این شکلی ندیده بودم. هیچ کداممان جرئت نمی کردیم بپرسیم چی شده. قاشق پر از سوپ توی دست‌های بابا بی حرکت ماند. - دوست صمیمیش رو دیدم. گفت صبح با رضا و ده-پونزده نفر دیگه ریختن توی ساختمون کلانتری، همون که توی سعدی وسطه. ساواکم ریخته بگیردشون. پرونده‌های انقلابی ها رو پخش کردن کف خیابون و فرار کردن. با این بنده خدا رفتم سراغ یکی دیگه از دوستاشون... هیچ کدومشون نمی‌دونن رضا کجاست. صبح با صدای گریۀ مامان بیدار شدم. از دیشب که بابا آن حرفها را زد مامان فقط گریه می‌کرد. هر بار بیدار شدم دیدم هر دوشان نشسته‌اند توی اتاق و حرف می‌زنند. حالا مامان ضجه ام یزد و رضا را صدا می‌زد. ترسیدم. فکر کردم اگر برای داداش رضا اتفاقی افتاده باشد چه. همانطور آشفته، بلند شدم و رفتم کنار مامان. نشسته بود سر سجاده. بغلم کرد. من هم گریه‌ام گرفت. دوتایی گریه می‌کردیم. مامان می گفت: اگه ساواک گرفته باشدش دیگه نمی بینمش. بابا گفت: شاید فرار کرده باشه. هیشکی نمی دونه. تا دو روز بعد از رضا خبری نشد. مامان و بابا تسبیح توی دستشان می‌چرخیدند و دعا می‌کردند. داداش مجید دیگر مثل قبل نبود. سربه سرم نمی گذاشت. بی‌صدا می رفت و می‌آمد. می‌دانستم از نبودن رضا چه زجری می‌کشد. مامان نمی‌گذاشت زیاد کنارشان بمانم. نمی‌خواست گریه هایشان مرا هم ناراحت کند. می فرستادم توی حیاط تا با دخترهای همسایه بازی کنم و سرم گرم شود. توی حیاط قایم شده بودم و منتظر بودم زهرا پیدایم کند. صدای بابا را شنیدم که به یکی از همسایه ها می گفت: دوستاش میگن دیدنش که از طبقۀ دوم کلانتری پریده پایین. همون موقع ساواک رسیده.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
انسیه ابوبصیری، خواهر شهید رضا ابوبصیری از برادر خود چنین می‌گوید: دی‌ماه سال 57 بود. شهر به‌هم ریخ
هیشکی نمی دونه الان کجاست یا اصلاً زنده ست؟ توی دلم خدا را صدا می زدم. از خدا می‌خواستم داداش بیاید خانه و دوباره همه‌ چیز خوب شود. صبح روز سوم بود که رضا به خانه برگشت. ایستاده بودم دم در و زل زده بودم به سر کوچه. به این فکر می‌کردم تا چند وقت باید این بی خبری را تحمل کنیم. فکر می‌کردم هر طور شده باید برویم سراغ ساواکی ها و تکلیف رضا را روشن کنیم. مامان آنقدر بی تابی می‌کرد که من دعا می‌کردم لااقل خبر شهید شدنش را برایمان بیاورند. یک دفعه دیدم یکی با سر باندپیچی شده و صورت ورم کرده به سمت خانه مان می‌آید. رضا عادت نداشت کت و شلوار بپوشد. اما انگار این پسر زخمی با کت و شلوار سورمه ای گشاد، لنگ لنگان می‌آمد، خودش بود. نمی‌دانستم بدوم سمتش و بغلش کنم، یا بدوم و مامان را صدا بزنم. ناخودآگاه با هیجان داد زدم: مامان! بیا... داداش اومده. دویدم توی خانه. مامان بی رمق نشسته بود کنار بخاری و داشت زیارت عاشورا می‌خواند. تا صدای مرا شنید با همان کتاب و چادر نماز دوید توی حیاط. ناباوری توی نگاهش بود. برای همین قسم خوردم: به خدا! ایناهاش. داره میاد، توی کوچه . مامان دوید دم در. رضا هم رسیده بود جلوی در. صدای گریۀ مامان همسایه ها را بیرون کشید. – تو کجا بودی پسرم...؟ رضا مامان را بغل گرفت. من هم داداش را بغل کردم. هر سه داشتیم گریه می کردیم. زنهای همسایه با شوق ما سه نفر را نگاه می کردند و دائم می‌گفتند: الحمدلله... آفتاب که کمی تنمان را گرم کرد و بوی سوپ مامان پیچید، دیگر خبری از اشک هایمان نبود. همۀ خانواده یک دل سیر گریه کرده بودیم و همدیگر را از خوشحالی بغل گرفته بودیم. مجید هم آمده بود و چند تا از دوستان رضا را هم خبر کرده بود. دور اتاق نشسته بودیم و به رضا گوش می‌کردیم. رضا به سختی می‌توانست حرف بزند. من که دیدم جایش خیلی راحت نیست، دویدم و از توی پستو متکای دیگری هم برایش آوردم. لبخندی زد و گذاشت متکا را پشت سرش بگذارم. بعد آرام گفت: خلاصه. گر نگهدار من آن است که من می دانم... دوست صمیم یداداش با خنده گفت: آخه اون روز همه مون یه طرف دویدیم و نفهمیدیم تو بعد افتادن کجا غیبت زد. فک می کردیم ساواک گرفته باشدت. رضا همانطور که دست می‌کشید روی گچ دست شکسته اش گفت: اون روز وقتی دیدم هیچ پرونده ای باقی نمونده خودم رو از طبقۀ دوم انداختم پایین. صاف افتادم توی جوب و تقریباً از هوش رفتم. خودمم نفهمیدم چی شد اما بعدًا بهم گفتن زن و شوهری که همون لحظه از در خونه شون بیرون می‌اومدن من رو دیدن. دلشون برام سوخته که نذارن گیر ساواک بیفتم. منو کشون‌کشون بردن خونه شون و برام دکتر آورده ان. تا دو روز از شدت ضربه ای که به سرم خورده بود حافظه ام درست کار نمی کرد. به چشم های مامان که از حرف های او نمناک شده بود، نگاهی کرد. لبخندی زد و مثل مرتاض ها صاف نشست. انگشتش را روی شقیقه اش گذاشت. چشم هایش را بست و تمرکز کرد. یک دفعه چشم هایش را باز کرد و گفت: اما بعد دو روز کلۀ عزیزم کار افتاد و یادم اومد کی‌ام! با اینکه صورتش از اثر ورم کجوکوله شده بود و عضلاتش موقع حرف زدن، درد می‌گرفت، سعی کرد بخندد. خندیدن مصنوعی و دردناک رضا من و مجید را هم به خنده انداخت و بعد همه خندیدیم، انگار می‌خواستیم با آن خنده‌ها دق دلی این چند روز دلهره و نگرانی را درآوریم. منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان
وصیتنامه شهید رضا ابوبصیر بدین شرح است؛ بسمه تعالی «الحمدالله رب العالمین » والسلام و الصلوه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین سلام بر رهبر عالی قدر، وصیت می نمایم. رضا ابوبصیر، پاسدار شناسایی لشگر، پیروي از خط امام امت را فراموش نکنید و هر وقت به کربلا رسیدید، به جاي بنده زیارت نمایید. التماس دعا دارم. برادران عزیزم، قرآن و ائمه اطهار - علیهم السلام - را فراموش نفرمایید که ایشان تا به قیامت توأمند و از یکدیگر جدا نمی شوند. وقتی که به زنجان مراجعت کردید، عرض سلام بنده رابه پدر و مادرم برسانید. بنده را از دعای خیر فراموش نفرمایید و به تمام دوستان و رفقا ازقول بنده عرض سلام برسانید. دیگر عرض ندارم شما را به خدای مهربان می‌سپارم. خداحافظ شماها منبع: اسناد و مدارک بنیاد استان زنجان
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر # شهید_رضا_ابوبصیری 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیتنامه شهید رضا ابوبصیر بدین شرح است؛ بسمه تعالی «الحمدالله رب العالمین » والسلام و الصلوه علی
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨در این شب زیبای ❤️میلاد امام رضا علیه السلام ✨تمام احساسهای پوچ را ❤️مچاله کنیم و منتظر ✨شکوفه های اجابت شویم ❤️آرزو دارم ✨هرچه بر دلت گذشت ❤️امشب مورد استجابت ✨حق تعالی ❤️قرار گرفته باشد شبتون زیبا 🌙✨ عیـدتون مبارک❤️
🕊'بســم‌الرب‌شهدای‌مدافع‌حرم' 🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿ مدافع حرم دعوتت کردن بیا و ببین از چه چیزهایی گذشتن و با تکفیر جنگیدن تا من وشما آسایش داشته باشیم تا من وشما کنار خانوادمون با آرامش زندگی کنیم واما خانواده خودشون؟؟!! 😔 از همه دلخوشیاشون گذشتن تا حجاب فاطمی از سر نوامیس ایران کشیده نشه😔 از همه چیزشون گذشتن تا من و شما بدون ترس و دلهره شب سر بر بالین بذاریم اما خانواده خودشون؟؟!! 😔 بیا و خودت ببین مدافعین حرم چجور از جگر گوشه هاشون دل کندن و رفتن😔 بیا و خودت ببین........ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
💢کانال واقعی‌...👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem میخام دعوتتون کنم به یه کانال واقعی کانالی که بر اساس الطافی که از، شهدا نصیبم شده 🥀 برای قدر دانی از شهدا تاسیس کردم🕊 تو فکر بودم اسم کانالمو چی بذارم؟ که یک اتفاق قشنگ شهدایی در یک میدان برام رخ داد که اسم کانال از، اونجا نشات میگیره😔 این کانال شهدایی که به میدان صراط مستقیم معروفه همش براساس اتفاقات و الطاف زیبای شهدایی ست😔 یه کانال معمولی که اسمشو انتخاب کرده باشم. شروع کنم به فعالیت نیسته حالا شمادعوت شدین به این میدان شهدایی 😔 فکر میکنید یه دعوت معمولیه نه این یه دعوتنامه رسمی که از طرف شهداست 😔 اسم شما جز اعضای این میدان به واسطه شهدا ثبت شده یاعلی✨ لینک رو لمس کن و بیا خودت ببین یه آرامش خاصی حاکمه که به لطف شهداست👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
💢✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨💢 💢دوستان عزیزوبزرگوار یه مژده دارم براتون 💢اینایی که میخام بگم عین حقیقته وتا به الان هیچ کانال و گروهی نگفتم و تبلیغ نکردم 💢حدود سه سال پیش از طریق 💢براساس یه اتفاق جالب شهدایی بهم امر شد که واتساپ یه گروه ختم شهدایی تاسیس کنم منم اطاعت امر کردم و تاسیس کردم 💢شبی که عضو گیری انجام شد و قرار بر این شد از فرداش ختم رو شروع کنیم 💢شبش یه خواب زیبای شهدایی دیدم و رویای صادقه بود و ✨تایید گروهم بود و تایید اینکه شهدا ناظر بر این ختمها هستند 💢اسم گروه رو گذاشتم 💢روز اول گذشت و روز دوم وشد شب سوم باز خواب دیدم و رویای صادقه 💢 چندتا رزمنده با لباس رزم تو یه باغ زیبایی در حال رفت وآمد بودند انگار منو نمی‌دیدند 💢در این هنگام رزمنده ای با لباس رزم به طرفم اومد و یه برگه سفید که تا خورده بود بهم داد و گفت اسم گروهتو عوض کن واین رو بذار 💢وقتی برگه رو باز کردم در عالم خواب مو به تنم سیخ شد ولرزه بر بدنم و میدونستم تو خوابم برگه رو محکم تو دستم گرفتم و در عالم خواب اسمی رو که بهم داده بودند ومرتب تکرار میکردم تا بعد بیدار شدن یادم نره 💢 بیدار شدم رب ساعت تا اذان صبح بود و دفترمو برداشتم و فوری اسم رو یادداشت کردم 💢فرداش تو گروه نظر سنجی کردم برای تعویض اسم گروه 💢همه تایید کردند و گفتند چه اسم با مسایی و پرمعنایی وبر همین اساس اعضا رفتند بالا و کلی حاجت های غیر محالشون رو از این گروه از شهدا گرفتند و کلی شفای بیماران رو 💢تا اینکه وانساپ فیلتر شد و گروه از هم پاشید و ایتا تاسیس شد و تعداد اندکی رو تونستم پیدا کنم تا دوباره عضو بشن 💢💢تا به حال هیچ گاه از این کانال تبلیغ نکردم و سپردم به شهدا خودشون نمیدونم چی شد که الان تو میدان ازش تبلیغ کردم شاید لطف شهداست نمیدونم 💢واین اسم با مسما وپرمعنا👇👇 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ @darolshfaeshohade 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ 💢دوست داشتین عضو بشین و خنم شهدا رو شرکت کنید ✨یاعلی ✨✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨✨ 💢💢💢💢💢💢💢💢 نکته مهمتر اینکه لطف کنید هرکس خواست عضو بشه در راس نیاتتون رو قرار بدین ✨یاعلی ✨التماس دعای فرج 💢✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨💢
صبح من با السلام آغاز شد.... 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🥀السلام علیک یا ثارالله 🍂السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن ☘السلام علیک یا ضامن آهو 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ 🌷صبحی که با سلام بر شما شروع شود تمام روزش پربرکت است
37.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️ قلب ❤️ ایران ولادت امام رضا علیه‌السلام 🔹️ کاری زیبا از گروه سرود یاوران مهدی (عج) 📎 📎 📎
مداحی آنلاین - حرم تا حرم جشن و سروره - برومند.mp3
3.92M
🌺 (ع) 🌸 (س) 💐حرم تا حرم جشن و سروره 💐دنیارو ببین که غرق نوره 🎙 🌸🌸🌸🌸🌸🌸