نام شهيد : مهدی
نام خانوادگي : خوش سیرت
تاريخ تولد : 19/06/1339
محل تولد : روستای چورکوچان آستانه اشرفیه
تاريخ شهادت : 06/04/1366
محل شهادت : ماووت عراق
شهادت در عمليات :
وضعيت تاهل : متاهل
تعداد فرزند : 1
آخرين مسئوليت : معاون فرماندهی لشکر قدس
عضويت در : سپاه
مزار شهيد : شهرستان آستانه اشرفیه
خلاصه ای از زندگینامه
شهیدمهدی خوش سیرت در سال 1339 در شهرستان آستانه اشرفیه دیده به جهان گشود. در دوره سربازی عضو بسیج شد. در زمان حضورش در جبهه ها هميشه تلاش داشت در عمليات ها شركت كند. او در عملياتهاي طريق القدس، فتح المبين ، بيت المقدس ، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقيل ، محرم ، والفجر4، والفجر6، هور العظيم ، قدس ، بدر ، والفجر8 ، كربلاي2 ، كربلاي5 ، ونصر4 حضور داشت. او در عمليات نصر 4 - فتح ماووت عراق در تاریخ 6/4/1366 به دعوت حق لبیک گفت و به دیدار معبودش شتافت.
جانشين لشگر قدس گيلان
سردار شهيد اسلام ، مهدي خوش سيرت در نوزدهم شهريور سال هزار و سيصد و سي و نه در روستاي چوركوچان شهرستان آستانه اشرفيه ديده به جهان گشود. با ولادت او هماي اوج سعادت برشانه پدر مهدي نشست و مهدي در خانواده مذهبي و متدين و ارادتمند به ائمه اطهار (ع) به ويژه سيد و سالار شهيدان، زمزمه عشق مشق مي كرد و از همان دوران كودكي نشان داد كه با ديگر همسالانش متفاوت است. تحصيلات دوران ابتدايي ، راهنمايي و متوسطه را آنگونه كه شايسته بود در زادگاهش شهرستان آستانه اشرفيه پشت سر نهاد و در سال 1358 موفق به اخذ ديپلم گرديد و پس از آن لباس مقدس سربازي را به تن كرد و چون رزمنده اي در خنثي نمودن توطئه هاي نوكران و جيره خواران استكبار جهاني در منطقه گنبد، حضوري دلاورانه داشت.
هنوز دوره سربازي را به اتمام نرسانده بود كه نامش را در مدرسه عشق (بسيج) نوشت؛ مهدي زماني عضو مدرسه عشق شد كه خود تدريس عشق مي كرد، آبديده و سرد و گرم جبهه ها كشيده، لذا دوست داشت با نيروهاي رزمنده نه تنها در جبهه و هنگام جهاد و مجاهدت بلكه در پشت جبهه و زادگاه و شهر و حتي منزلشان ارتباط برقرار كند و چون به بسيج عشق مي ورزيد لذا بين جبهه و پشت جبهه هميشه در حال تردد بود. «مهدي» آنقدر صميمي و مهربان و دوست داشتني بود كه با يك برخورد عشق و محبت او در دلت مي نشست و برق نگاه چشمهاي مهربانش تو را مجذوب مي كرد و همه اينها نبود جز معنويت و خداترسي مهدي كه بچه هاي رزمنده، خود را مريد او مي دانستند و پروانه وار گرد شمع وجودش مي گشتند و گاه حتي شرط حضورشان در جبهه را، بودن در كنار همراهانش مي دانستند.
آقا مهدي از روزي كه گام در جبهه هاي حق عليه باطل نهاد و در مدرسه عاشقان روح الله ثبت نام كرد هرگز تسويه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت در زمان حضورش در جبهه ها هميشه تلاش داشت در عملياتها شركت كند و اگر به دليل حضور در منطقه اي ديگر موفق به شركت در عملياتي نمي شد غم تمامي چهره نوراني اش را فرا مي گرفت و تا چند روز حال خوشي نداشت. او با تلاش بي وقفه اش در عملياتهاي افتخار آفرين و غرور آميز طريق القدس، فتح المبين ، بيت المقدس ، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقيل ، محرم ، والفجر4، والفجر6، هور العظيم ، قدس ، بدر ، والفجر8 ، كربلاي2 ، كربلاي5 ، ونصر4 حضور پيدا كرد.
آقا مهدي مسئوليت هاي خويش را در جبهه از فرماندهي دسته آغاز ، و پس از گروهان و گردان ، با رشادت و مديريتي كه از خود نشان داده بود به فرماندهي تيپ دوم محرم و معاونت فرماندهي لشكر قدس گيلان برگزيده شد. اعتقاد راسخش به اسلام ، امام و انقلاب و شاگردي اين مكتب انسان ساز هدفي را برايش ترسيم كرده بود كه براي رسيدن به آن سر از پا نمي شناخت و بهترين دليل اينكه پس از 13 بار مجروحيت در عملياتهاي مختلف ، هيچگاه در استراحت كامل بسر نبرد بلكه پس از ترميم مختصر ، دوباره خود را به صحنه مبارزه و جهاد رساند و در جمع لشكريان اسلام قرار گرفت.
در سفرهاي پشت جبهه نيز مهدي با مرخصي هاي كوتاهش نه تنها فقط به خانواده اش مي رسيد بلكه به شهرهاي ديگر حتي به استان مازندران براي تاليف قلوب و سركشي به خانواده هاي محترم شهدا و رزمندگان مي رفت و آنقدر اين ارتباط عميق بود كه اغلب خانواده هاي شهدا با ديدن چهره نوراني مهدي قوت قلب مي گرفتند و همانند فرزندان شهيدشان دوستش مي داشتند و شهيد خوش سيرت در روزهاي پاياني عمر شريفش (اواخر جنگ) از خجالت خانواده هاي شهيدان و بخصوص پس از شهادت دو برادرش حسين و رضا خوش سيرت ، بعد از عمليات نيز به مرخصي نمي آمد. اگر در جمعي و محفلي به ايراد سخنراني مي پرداخت هميشه محور اصلي سخنان جذب نيرو، هدايت و ارشاد، دعوت به جهاد، دلداري خانواده هاي محترم شهيد و جانباز و خواستن از مردم كه در مقابل توطئه هاي استكبار صبر و استقامت داشته و هميشه حامي نظام مقدس و ولايت فقيه باشند. در شرايط سخت و ويژه و تنگناهاي جنگ كه قدرت تصميم گيري از همه سلب مي شد؛ بسيار خونسرد و عادي تصميم هاي حساب شده، دقيق و مدبرانه اي مي گرفت. هدايت گري نظامي اش در شب هاي عمليات و ارتباط عميق و معنوي اش با نيروهاي رزمنده زبانزد بود و در توجيه منطقه هاي عملياتي بويژه خطوط استقرار نيروها و جابجايي آنها، تجربه و تخصص فراواني داشت.
او موانعي را كه مي بايست براي پرواز و عروجش از آنها گذر مي كرد را دو چيز مي دانست!
يكي ملبس به لباس سبز سپاه شدن تا بر پيشاني اش ستاره بنشيند و ديگري به سنت پسنديده رسول مكرم اسلام صلي الله عليه واله و سلم جامه عمل پوشاندن و او به اين تكليف نيز عمل نمود و پايه زندگي مشتركش را با دختري متدينه در اوج سادگي و صفا بنا نهاد تا آخرين ريسمان تعلق زمين و زمينيان را پاره كند و ثابت كند كه اين بندها و تعلقات نمي توانند عاشق و مرغ باغ ملكوت را زميني كرده و در قفس تن اسير نمايد و حاصل پيوند مقدسش دختر مومنه اي شد كه پس از شهادت آقا مهدي ديده
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
جانشين لشگر قدس گيلان سردار شهيد اسلام ، مهدي خوش سيرت در نوزدهم شهريور سال هزار و سيصد و سي و نه د
به جهان گشود. مهدي بايد شهيد مي شد زيرا در زندگاني سراسر حماسه و كوتاهش، عجيب به شهدا عشق مي ورزيد، در فراغشان مي سوخت و هماره در دل و بر لب، آرزوي شهادت داشت. روزهاي قبل از شهادت ورد كلامش اين بود كه «فراق دوستان برايم مشكل شده» و در دعاهايش هميشه مي گفت: «خدايا مرا به جمع اين عزيزان ببر».
و گاه مي شنيدند كه با حالي خوش مي خواند:
«من به مردن راضيم پيشم نمي آيد اجل
بخت بد بين كز اجل هم ناز مي بايد كشيد. »
مهدي كه در فراق دوستانش همواره مي سوخت و در دل و بر لب آرزوي شهادت داشت، سر انجام پس ازسالها حضور مستمر و مداوم در جبهه هاي جنگ و رزم بي امان و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اكبر ، در عمليات نصر 4 - فتح ماووت عراق - ساعت 30/ 11 تاريخ 6/4/1366 نداي ارجعي الي ربك را از معشوق حقيقي اش شنيد و بي تابانه و لبيك گويان بسويش پركشيد و به درياي رحمت الهي پيوست و ستاره اي درخشان در آسمان انقلاب اسلامي ايران شد.
شعري از دكتر غلامرضا رحمدل در وصف شهيد
سرور آزادي
مهديا همنام تو، با خون و فرياد آمده
تازه داماد آمده
باغبان باغ خود، چون سرو شمشاد آمده
تازه داماد آمده
سينه سبزان نقش سردار بهار آورده اند
شهسواري از تبار سربدار آورده اند
عاشقي دلداده از نصر چهار آورده اند
كهكشاني از مصاف نور و نار آورده اند
از فراز بيستون، خون جامه فرهاد آمده
تازه داماد آمده
از سحر برگشته خونين صورت و خوش سيرتي
سركشيد از سينه ي اخلاص آه حسرتي
ارمغان معرفت باشد نگاه حيرتي
عاشق جانان ندارد تاب هجر و غربتي
پيك حق از علقه هاي جشم آزاد آمده
تازه داماد آمده
سرو آزادي رسيد از جبهه حق يا حسين
عاشقت با خيل ياران گشته ملحق يا حسين
رهروي فاني شده با عقل مطلق يا حسين
اوفتاد از دست سردار تو بيرق يا حسين
غربت ياران تو جانا مرا ياد آمده حسين
تازه داماد آمده
داستان پل ماووت
6تیر 1366
صبح زود گروهان حضرت علی اصغر(ع) به سمت منطقه فتح شده ماووت عراق حرکت کرد. رزمنده هایی که پشت ماشین های تویوتا سوار بودند، سرود شهادت سر می دادند . شوخ طبعی و مزاح گری بعضی ها گل کرده بود و مدام سر به سر دیکری می گذاشتند. اینگونه اعمال انسان را به تعجب وا می داشت، چرا که بعضی از آنها اساساً اهل شوخی و شلوغی نبودند. البته این قبیل رفتارها در جبهه ها سابقه داشت.« علائمی بود از کسانی که به اصطلاح« نور بالا می زدند» و کنایه از این بود که این رزمنده ها ان قریب است که به شهادت برسند»1
مدتی بعد از سرازیری جاده منتهی به شهر ماووت وارد آن شهر شدیم. در بین راه یک تویوتا که تعدادی اسیر عراقی بر آن سوار بودند، از روبروی ما گذشت و به سمت عقبه نیروهای ما رفت. بعضی از آن اسیران لباس به تن نداشتند. رزمندگان با دیدن آنها صلوات پیروزی سر می دادند.
در بین راه جایی پیاده شدیم و زیر یک پل بتنی پناه گرفتیم . شاید بخاطر این بود که جاده عبور ما در دید دشمن قرار داشت یا دشمن نسبت به آن و تحرکات ما حساس شده بود. در اینجا برادر فرهاد لاهوتی 2 به اتفاق تعدادی رزمنده حضور داشتند. تفقد و لطف او به ما را هرگز فراموش نمی کنم. صدا تیراندازی ها و انفجارهایی که از دور بگوش می رسید، معلوم می کرد که برادر هایمان در آنطرف شهر ماووت و در خط مقدم به سختی با عراقی ها در گیر هستند.
ساعتی بعد ما از داخل شهر ماووت عبور کردیم و به بقیه رزمنده هایی که زیر یک پل زیر گذر جاده تجمع کرده بودند، پیوستیم. در اینجا بود که به یکباره چشمم به آقای مهدی خوش سیرت خورد که ما بین برادر فرهاد لاهوتی و بردار محمد عبدالله پور3 نشسته بودند. با خودم گفتم : « خدای من ... او !؟» راستش باورم نمی شد که حالا او که « فرمانده تیپ» شده است، باز هم بشود او را در خط مقدم دید! از دیدن او چنان به وجد آمده بودم که بی اختیار و شتابان به سمتش رفتم و در مقابلش دو زانو نشستم. ایشان صمیمانه به من لطف کردند و از اینکه بعد از مجروحیت قبلی دوباره به جبهه آمده بودم ، به ایمانم احسنت گفتندو تشویقم کردند. دقایقی بعد من از حضورشان رخصت طلبیدم و از خدمتشان فاصله گرفتم و به اتفاق یکی از برادران اطلاعات عملیات به آنسوی پل حرکت کردیم. خوب خاطرم است که آقای مرتضی گرامی بین رزمنده ها بیسکویت توزیع می کرد.
دقایقی بعد به یکباره صدای انفجار مهیبی و متعاقب آن حرکت موج انفجار ناشی از آن به این سمت پل من را متوجه خود کرد. هیجان زده به آن سمت پل دویدم. هرچه به سمت دهانه این پل نزدیکتر می شدم، صحنه های وحشتناک بیشتری را می دیدم.
گفتم« وای خدای من!!» « یا ابوالفضل!» تعدادی از رزمندگان شهید و مجروح شده بودند. بعضی ها از شدت درد داشتند ناله می زدند. تعدادی وحشت زده نمی دانستند چه کار کنند. لحظاتی قبل برادر رضا تصمیمی 5 را دیده بودم که روی کیسه شنی نشسته است و اکنون همانطوریکه نشسته بود در حال جان دادن است.گفتم: « وای خدای من» « یا امام زمان خودت به داد ما برس» بسوی فرمانده عزیزم دویدم، آقا مهدی همانطور که نشسته بوداز چند ناحیه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود! وسرش به سمت سینه اش و به پایین افتاده بود! معلوم بود بی هوش شده است. به اتفاق چند تن از برادران ایشان را به قسمت دیگری از پل انتقال دادیم و امدادگران اقدامات درمانی و احیاء را روی ایشان شروع کردند. در این فاصله من آمدم تا به دیگران کمک کنم. به اتفاق برادر مهدی فتاحی 6 و تنی چند از رزمندگان به کمک برادران لاهوتی و عبدالله پور رفتیم و آنها را به یک آمبولانس رساندیم.