شهید «نعمتالله ملیحی» از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا ؛ روز هشتم عملیات والفجر 8 بر اثر حمله شیمیایی دشمن بعثی مصدوم شد و هشت روز بعد در 6 اسفند 1364 در بیمارستان به شهادت رسید.
«عمو فردوس»( فردوس حاجیان) از این جانباز شیمیایی که با لب تشنه به شهادت رسید روایت می کند :
در کنار نهر بودم که یکی از راکتها در 5 متریام منفجر شد و 2 - 3 متر مرا آن طرفتر پرت کرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یکی داد میزند «شیمیایی، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد...
وقتی به بیمارستان امام خمینی منتقل شدم و هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفتهای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون میخونی؟» برگشتم، نعمت بود... به او گفتم: «چی شده نعمت، تو که همیشه میگفتی با خدا باش» با صدای گرفته میگفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را میگفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژکهای ریه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد.
همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد میزد: «فرمانده، فرمانده قایقم را زدند.» او که فقط آبریزش چشم و بینی داشت، همان شب شهید شد و اسفند هم همین طور. نوبت نعمت رسیده بود. دکتر که گوشی را از پشتش برداشت. آهی کشید و گفت: «نعمت هم بیش از 48 ساعت دیگه زنده نمی مونه» نعمت نامزد داشت.
آن شب دو خواهر و برادرش هم بودند. به نامزدش که شهرستانی بود، گفت:«چرا با دمپایی اومدی؟ چرا جوراب نپوشیدی؟» هنوز روی مسائل شرعی دقت داشت. نعمت این اواخر برای نوشتن کاغذ خواست و نوشت: «آب!» پرستار گفت: «دکتر ممنوع کرده.» نوشت: «جگرم سوخت.». وقتی بمباران شیمیایی شد ماسکش را به یکی از رزمندهها داده بود! دم دمای شهادت باز کاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به امام نوشت و شهید شد آن کاغذ نوشتهها الآن دست مادر نعمت است. نعمت درک درستی از رفتن داشت، وقت رفتن به مرگ لبخند میزد؛ مادر قهرمانش گفته بود: «او را با لباس دامادیاش دفن کنند.» پس از رفتن نعمت شعری از وجودم جوشید:
آنان که چراغ جستجو داشتهاند
از سوز فراق گفتوگو داشتهاند
پرورده دامان شقایق بودند
چون لاله ز داغ آبرو داشتهاند
* گذشت به سبک شهدا
عملیات سنگینی بود، دشمن وقتی از تلاش بچهها خسته شد مثل همیشه ظالمانه حیلهگری کرد و شیمیایی زد.
نعمت الله، وقتی دید یکی از رزمندهها از شدت گازهای شیمیایی در حال خفه شدن است، ماسکش را درآورد و به صورت آن رزمنده زد ولی خودش بدون ماسک ماند!
بچه های امداد سر رسیدند و مجروحین را میبردند بیمارستان، وضعیت نعمتالله خیلی بد بود، تمام بدنش تاول زده بود، آنقدر سخت که حتی تاولهای بزرگ روی صورت زیبا و دهان و زبانش چهرهاش را عوض کرده بود.
به حدی که مجبور بود حرفهایش را با دستان سست و بیرمقش روی کاغذ بنویسد، یکی از پرستارها از نعمتالله سؤال کرد: «آخه مرد! چرا ماسک نزدی؟»
او که اسطوره گذشت بود، در جواب نوشت: «ماسک و لباس تا حدی دوام دارند، جایی که خدا هست، ماسک میخواهم چه کار؟»
ﺭاﻭی : ﻫﻢﺭﺯﻡ ﺷﻬﻴﺪ
شهید نعمتالله ملیحی ـ متولد ۱۳۴۱ قائمشهر ـ شهادت ۱۳۶۴ ﻓﺎو
×

شهیدان دفاع مقدس
شهید «نعمتالله ملیحی»
«فردوس حاجیان»، جانباز شیمیایی و رزمنده لشکر 25 کربلا که این روزها ریاست دانشگاه آزاد تهران مرکز را برعهده دارد، خاطرهای خواندنی را درباره عملیات والفجر هشت و شهید نعمت الله ملیحی بدین شرح نقل میکند:
دلهره داشتم. آن شب همه منتظر بودند. سردار حاج مرتضی قربانی هم بود. همان فرمانده شجاعی که پرچم امام رضا (ع) را بر فراز گلدسته مسجد فاو نصب کرد. حاجی شیرسوار هم بود. محور ما کنار نهر رفیه بود. خوب به خاطر دارم. نم نم باران میبارید. ابتدا لازم بود رزمندگان غواص به آب میزدند و عرض اروند را طی میکردند. اروند آن شب متلاطم بود و امواجی به بزرگی صخره داشت. همه آماده در سنگر نشسته بودیم که یک مرتبه بیسیمها به صدا در آمدند. بیسیمچی ما ساکت بود. گفتم: «تو هم تماس و خبری بگیر، ببین تکلیف ما چیه؟» گفت: «من وظیفه ندارم. به موقعاش به ما خبر میدن»
عملیات که شروع شد، یکهو تمام کائنات به هم ریخت! توپهای فرانسوی، انفجارهای مهیب و زمین لرزههای وحشتناک و... شهید نعمتالله ملیحی آن لحظه دراز کشیده بود، به او گفتم: «نعمت! بلند شو عملیاته» در عالم خودش بود. به زبان محلی گفتم: «نعمت ترسمبه» (نعمت میترسم) جواب داد: «با خدا باش» دوباره گفتم: «راس بواش، پرس (بلند شو از جات) باز هم گفت: «با خدا باش» و تکان نخورد.

خودم رفتم لب آب؛ قایقهای پر ازنیرو، متهورانه به آب میزدند و در دل اروند وحشی گم میشدند و خالی برمیگشتند؛ حجتالاسلام دکتر مسرور را تو قایق دیدم که پشتش ترکش خورده و موجی شده، میلرزید و میگفت «خودیها به من تیر زدند» در کنارش جنازه سردار شهید اصغر خنکدار که برادر خانمام بود را دیدم. گفتند «کی حاضره ببردش عقب؟» من قبول کردم و بردمش معراجالشهداء.
شرایط سختی بود از زمین و هوا آتش میبارید؛ آسمان پر از منور بود، مثل فیلمهای هالیوودی انفجاری دیدم که چهار نفر را به همراه نخلهای اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی شهیدی را با ماشین به عقب میبردم. وقتی ماشین را زدند به سراغ موتوری رفتم که کنار خاکریز بود. تا به موتور دست زدم صدایی از پشت سرم گفت: «هوی!» از جا پریدم و گفتم: «بله بله!» گفت: «کجا میری؟ موتور مال منه.» مسیر باقیمانده را یک نفس دویدم.
فردای آن روز صدها هواپیما بمباران کردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند. باورتان نمیشود اگر بگویم گاهی به جای موشک و بمب و خمپاره، تیرآهن و آهن پاره بر سرمان میریخت! که ما از ترسمان به نخلها میچسبیدیم. چند شبانه روز در جنگ و گریز عملیات بودم، نه تنها ترسم ریخته بود بلکه لذت خاصی میبردم؛ در کنار نهر بودم که یکی از راکتها در 5 متریام منفجر شد و 2 - 3 متر مرا آن طرفتر پرت کرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یکی داد میزند «شیمیایی، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد.
از آن پس دردسرهای شدید، سوزش چشم و خارش بدن و آبریزش بینی و چشم شروع شد که اول منو بردند اراک. بعد هم بیمارستان شهید بهرامی تهران و سپس بخش شیمیایی بیمارستان امام خمینی(ره). در آنجا مجروحینی را دیدم که از خودم خجالت کشیدم و درد خودم را فراموش کردم، بدنهایی پر از تاول، چشمهای ورم کرده، زبانهای تاول زده، تنگی نفس و... . آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد. هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفتهای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون میخونی؟»
برگشتم، نعمت بود. آن روزها من ته صدایی داشتم و گاهی در جبهه میخواندم. گفتم: «چی دوست داری بخونم؟» گفت: «اون شعر حسین حسین که شب عملیات میخوندی.» در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40 نفر بودیم که اکثر آنها شهید شدند و من چون شیمیاییام حاد نبود، ماندم. بعضیها ماندند و رانده شدند وعدهای رفتند و خوانده شدند. من آن شب باز برای دلشان خواندم:
حسین حسین شعار مظلومان است
شهادت افتخار عاشقان است
کربلا کربلا شهر تو پادگان مستضعفان
بزودی میرسد ارتش فاتح امام زمان(عج)
حسین حسین...
نعمت دیگر اشک نمیریخت، استغاثه نمیکرد، نمیدانم آدم بود یا فرشته! میگفت: «دوباره بخوان» به او گفتم: «چی شده نعمت، تو که همیشه میگفتی با خدا باش» با صدای گرفته میگفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را میگفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژکهای ریه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد.
همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد میزد: «فرمانده، فرمانده قایقم را زدند.» او که فقط آبریزش چشم و بینی داشت، همان شب شهید شد و اسفند هم همین طور. نوبت نعمت رسیده بود. دکتر که گوشی را از پشتش برداشت. آهی کشید و گفت: «نعمت هم بیش از 48 ساعت دیگه زنده نمی مونه» نعمت نامزد داشت.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
×  شهیدان دفاع مقدس شهید «نعمتالله ملیحی» «فردوس حاجیان»، جانباز شیمیایی و رزمنده لشکر 25 ک
آن شب دو خواهر و برادرش هم بودند. به نامزدش که شهرستانی بود، گفت:«چرا با دمپایی اومدی؟ چرا جوراب نپوشیدی؟» هنوز روی مسائل شرعی دقت داشت. نعمت این اواخر برای نوشتن کاغذ خواست و نوشت: «آب!» پرستار گفت: «دکتر ممنوع کرده.» نوشت: «جیگرم سوخت.». دم دمای شهادت باز کاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به امام نوشت و شهید شد آن کاغذ نوشتهها الآن دست مادر نعمت است. نعمت درک درستی از رفتن داشت، وقت رفتن به مرگ لبخند میزد؛ مادر قهرمانش گفته بود: «او را با لباس دامادیاش دفن کنند.» پس از رفتن نعمت شعری از وجودم جوشید:
آنان که چراغ جستجو داشتهاند
از سوز فراق گفتوگو داشتهاند
پرورده دامان شقایق بودند
چون لاله ز داغ آبرو داشتهاند
*
وقتی در حین عملیات، دشمن شیمیایی میزند، نعمتالله ماسکش را به یکی از رزمندهها میدهد و خودش بدون ماسک میماند؛ وقتی در بیمارستان از او سوال میکنند چرا ماسک نزدی؟ در جواب مینویسد:

ماسک و لباس تا حدی دوام دارند، جائی که خدا دارد ماسک چه کار؟
وقتی از نعمتالله در مورد نحوه شیمیایی شدنش سؤال شد، او نوشت:

12 هواپیما ساعت 5 غروب زمانی که هوا وجوب ندارد، آمدند بمباران و شیمیایی کردند که یکی در 10 متری من افتاد.
وقتی پرستار به نعمتالله امید زنده بودن را میداد، او نوشت:
من از مرگ وحشتی ندارم، راستش را بگوید پزشک
به دلیل حاد بودن جراحت نعمتالله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند ولی او از شدت تشنگی زجر میکشید نوشت:

جگرم سوخت، آب نیست؟
آخرین جملهای که نعمتالله بر صفحه کاغذ بیمارستان مینگارد، بدین شرح است:

اگر غرق به خون گردد تن من
شود پیراهن من کفن من
اگر لب تشنه در صحرا بمیرم
دل از عشق خمینی برنگیرم
*
فرازی وصیتنامه آسمانی شهید
خدایا اگر الطاف تو نبود، زمین مرا میبلعید و خورشید مرا میسوزاند/.
امام را قلب خویش خوانم و بدانید که جسم فانی من بدون دیدگانم قادر به زندگی است و لیکن بدون قلب همچون مردار میماند/.
ای کسانی که خون شهیدان را در انبارهای احتکار، انبار میسازید و اشک یتیمان را در بازارهای سیاه به فروش میرسانید! نفرین ابدی بر شما که اینچنین بر این امت روا میدارید/.
من امید دارم به هنگامی که جسدم بر روی دستان شما راهی خانه ابدی همه ما روانه میگردد، به جای اشک ریختن دعا به جان امام کنید و به جای خواندن فاتحه، سلاح در خون رنگینم را به دست گیرید و عازم به سوی جبههها شوید/.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تا قیامت مدیون شمائیم😭*
دست نوشته شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش رابه یکی ازرزمنده هاداد
🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_نعمت_الله_ملیحی
🕊🥀🌴🕊🥀🌴🕊🥀🌴
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹 تا قیامت مدیون شمائیم😭* دست نوشته شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش رابه یکی ازرزمنده هاداد 🌹
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خوانیم از آنانی کہ چه زیبا سرودند نغمه عاشقی راو رسیدند به معشوقه دراوج دلدادگی
آنانی کہ صدای قهقه مستانه شان در آسمـــان شب طنین انداز می شد
عباس هایی کہ فداےِ زینب زمانه خویش شدند و محسن هایی کہ به خدا رسیدند
حـــــآج قاسمی کـــہ ســــردارِ دلها شد ۅ مأواےِ جهان ...
و حال خادمانی کہ لباس خاکی پوشیده اند و
سنگر را خالی نگذاشتہ اند…
•°
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
〰🍃✨〰 〰✨🍃〰
﷽
❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم 🤲
#امام_زمان(عج)♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
〰🍃✨〰 〰✨🍃〰
﷽
السلام علی من تُروی الروح بالسلام علیه..
سلام بر کسیکه روحمان با سلام بر او
سیراب میشود...
• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَبْدِاللّٰه
• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰه
• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰه
السلام علے من الاجابھ تحت قبته💗 .•
السلام علے من جعل الله شفاءفے تربته
#روزتونبابرکت✨
#سلاماربابدلم🌱
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾