eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🕊 نام و نام خانوادگی: جهاد مغنیه تولد: ۱۳۷۰/۲/۱۲ (برابر با ۲ مه ۱۹۹۱)، طیربا، لبنان. شهادت: ۱۳۹۳/۱۰/۲۸ (برابر با ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵)، میدان الامل، استان قنیطره، سوریه. گلزار شهید: روضة الشهیدین، ضاحیه جنوبی، بیروت، در جوار پدرش عماد مغنیه(حاج رضوان). ☀️🌻 🌹@martyrscomp قرارگاه شهدا
🇱🇧🕊 📚 *مثل پدر* - اجازه هست خواهری وارد اتاق برادرش شود؟! سرم را از لای در، داخل کرده بودم. پشت میزش مثل همیشه مشغول مطالعه بود. چرا خسته نمی‌شد؟! برگشت و تا مرا دید با لبخند زیبایش به استقبالم آمد. - به‌به! بفرما. کی بهتر از فاطمه(فاطیما) خانم! خوش آمدی. - تو هم مثل بابا اصلا وقت نداری که سراغ از ما نمی‌گیری؟! یادت هست وقتی می‌پرسیدیم بابا چرا نمی‌آید، مادر می‌گفت هروقت امام عصر ظهور کند، پدرتان فرصت می‌کند بیاید؟! اشک در چشمان هردویمان حلقه زد. ادامه دادم: - لااقل در این مورد که خوب جا پای او گذاشته‌ای‌. این پنج سال کاری مانده که نکرده باشی فرمانده؟! - ان‌شاءلله که توانسته باشم. البته این گلایه‌ی تو را تعریف به حساب می‌آورم. چشمکی زد و با هم خندیدیم. - آمده‌ام درباره وقایع اخیر و موضع مقاومت هم‌فکری کنیم. قبلا این سؤالات را از پدر می‌پرسیدم. کاش می‌دید چقدر بزرگتر و پخته‌تر شده‌ایم. من مطمئنم که اگر بود مثل عمو قاسم* به تو افتخار می‌کرد. - البته البته! وقتی شهید شوم... - جهاد! اینقدر این حرف را تکرار نکن. من طاقت ندارم. 💠💠💠 انگار در او تصویر پدرم را می‌دیدم. از اندام رعنای برادر، خون‌ها شسته شده بود. ولی جای زخم‌ها، بریدگی‌ها و کبودی‌ها دیده می‌شد. دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم. به مادر پناه بردم. به یک شیرزن. او به آرامی خم شد و صورت جهاد را بوسید. - ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده! البته هنوز به ارباً اربا نرسیده. لایوم کیومک یا اباعبدالله. همین کافی بود که از خودم خجالت بکشم.  هنگام تشییع، مادر به تنهایی داخل قبر رفت. همان قبر بابا. آنجا سه ساعت قرآن، زیارت عاشورا و دعا خواند. بالاخره جهاد به هدفش رسید. حالا او هم مثل بابا شده بود. بر اساس خاطرات و مصاحبه‌های خواهر شهید. *شهید سلیمانی که برای خانواده‌ی شهید عماد مغنیه پدری کرد. ✍🏻سوده سلامت ۱۴۰۰/۲/۹ ☀️🌻 🌷@martyrscomp قرارگاه شهدا
خودت‌رابه‌گونه‌ای‌آماده‌کن که‌یاری‌کننده‌امام‌زمانت‌باشے! 🌱
: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 خوابی که مادر بزرگ در مورد دید دو هفته بعد از ، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر می‌زد و می‌آمد پیشم. گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسی‌ها طول کشید، برای همین دیر آمدم. در عالم خواب یادم نبود شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟ گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم. با تعجب گفتم بازرسی چی؟ گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از صبح سؤال می شود. نماز صبح. تازه یادم آمد جهادم شده. پرسیدم: حساب قبر چی؟ گفت: حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...
🕊🌴🥀🕊🥀🌴🕊 مافرزندان مدرسه ای هستیم که درآن جا یادگرفتیم، . التماس نمی کنیم. ماحق خودراباخون هایمان که برای و برآزادگی ایستاده است بازپس می گیریم. درمورد شهیدمغنیه می فرماید : ✨با این می شود پیدا کرد .
💜͜͡🌸 «جوری روی خودتون کار کنید که حتی اگه یک گناه هم کردید گریتون بگیره...» 🌸¦⇠ 💖¦⇠
جوری روی خودتون کار کنید که حتی اگه یک گناه هم کردید گریه تون بگیره... 🕊🌹
جهاد خیلی دوست داشتنی بود و در عین جوانی بزرگ منشی خاصی داشت، دقیقا مثل شهدای خودمان. الان شما وقتی عکس فرمانده هان بزرگ جنگ ما مانند ، ، و . . را کنار هم می گذارید ، اصلا متوجه نمی شوید که چهره ها برای سنین بیست و چند سالگی است ، همه چهره ها به بالای سی سال می‌خورد. برداشت شخصی من است که ممکن است خدا این جذبه و اُبهت را در چهره هایشان گذاشته بود تا بتوانند فرماندهی را کنترل کنند. این ها بزرگ تر از سنشان نیز بودند . . . ✍🏻به روایت سید‌رسول‌‌عاصمی 🕊🌹
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا کن برای عاقبت بخیری ما، تویی که عاقبتت بخیر شد... 🕊🌹
✊او ایستاد پای امام زمان خویش شهید صدرزاده در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مى‌نويسد: چه مى‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد فکرش را بکن! راه مى‌روى و راوی مى‌گويد: اینجا قتلگاه است، یا اینجا را که مى‌بينى همان جایی است که را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد. یا مثلاً اینجا همان جایی است که، نماز جماعت مى‌خواند. بالای همین صخره نیروها را رصد مى‌كرد و کمین خورد. را که مى‌شناسيد؟ همین جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی مى‌كرد. یا ؛ آخرین لحظات زندگى‌اش را اینجا در خون خودش غلتیده بود. یا ؛ اینجا عباس‌وار پر کشید. خدا بیامرزدشهيد_اسكندرى را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت. ، در این دشت با یارانش پر کشید عجب حال و هوایی مى‌شود کاروان مدافعین حرم ... عجب حال و هوایی ... شهید مصطفی صدرزاده شهادت۱۳۹۴/۸/۱ ،سوریه -شهدایی 🦋🦋🦋
خدایا ببخش✋🏻😭 🕊 ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄