eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ی حاج_مهدی_سلحشور از سیدابراهیم 😍 شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌿از وقتی فهمیدم حضرت زهرا(س) به خواب شهید ابراهیم هادی اومده بودن و به شهید گفته بودن: « ما تو رو دوست داریم..»❤️ با خودم میگم ای کاش همه ما یک شهید ابراهیم هادی بودیم.. تا می‌رفتیم تو لیستِ مورد علاقه های حضرت زهرا (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری کمتر دیده شده از با صدای آسمانی شهید -آوینی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه های شهید هادی ذوالفقاری پشت ولی فقیه وایسید.... اقام تنهاست.... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هرکی زندگیشو با شهدا بست ضرر نکرد ✨حاج حسین یکتا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روایتی از درون قبر شهید، هنگام دفن شهید سردار سليمانی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت عاشورا نردبان شهادت است. 📝دست نوشته بسیجی که هر بار که میخواند به نیابت از یک شهید ثبت و تاریخ گذاری میکرد امروز به این شهید بزرگوار متوسل بشید که سالروز شهادتشون هست.🌷 هدیه به روح مطهر شهید محمدحسین حدادیان صلوات🕊🌹 ✨حتما عکس رو ببینید ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 به راستی تاریخ چگونه این لحظات را درک خواهد کرد؟ آیا بشر غربی همجنس باز و غیرمعنوی درکی از این تصاویر خواهد داشت؟ ♦️برشی از مستند «روایت فتح» و حالات عاشورایی رزمندگان اسلام در نقطه رهاییِ شب عملیات 🔸وقتی شهدا می‌گفتند: «منتظریم کی شب حمله فرا می‌رسد؟» به خاطر لذت این لحظاتِ جنگ نرم وجودشان که همان جهاد اکبر است بودند نه به خاطر جنگ سخت و تیر و تفنگش که حقیقتاً جهاد اصغر بود!
🔷 شهید آوینی: «تَنِ ضحاک بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نَفَسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چراکه بین خود و حسین شرطی نهاده بود! 🔹عبادتِ مشروط کرمِ ابریشمی است که در پیله خفه می‌شود و بال‌های رستاخیزی‌اش هرگز نخواهد رَست. این شرطی بود بین او و حسین و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می‌رود! تو بندگی چو گدایان به شرط مُزد مَکُن که خواجه خود رَوِشِ بنده پروری دانَد.» 🔸منبع: کتاب «فتح خون»
🔷 و بالاخره اسفندماه هم با لشکر فرماندهان شهید و دوست داشتنی اش از راه رسید... ♦️شهید آوینی: «شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🔷 و بالاخره اسفندماه هم با لشکر فرماندهان شهید و دوست داشتنی اش از راه رسید... ♦️شهید آوینی: «شهید
🔷 راهیان نور، سفری تضمینی برای رفتن به بهشت در جهنم دنیا! اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور ♦️همین حالا وسایلتان را جمع کنید و به جنوب بروید. اولین شهیدی که به ذهنتان می‌آید شما را به این سفر دعوت کرده است! 🔸مسیحی بودم و اسمم «ژاکلین زکریا» بود. خیلی دوست داشتم با مریم به اردوی جنوب بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند. به آنها نگفتم که به سفری زیارتی و فرهنگی می‌رویم، بلکه گفتم از طرف مدرسه به یک سفر سیاحتی می‌رویم اما باز مخالفت کردند. 🔸دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. ۲۸ اسفند ساعت ۳ نیمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن آنها به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم به خواندن. هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود. 🔸نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم که در بیابان برهوتی ایستاده‌ام. دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا، می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم. اسمم ژاکلین است!» ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود و مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد! 🔸با آرامش خاصی راه افتادم و دنبالش رفتم. در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود. اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو.» گفتم اما این چاله کوچک است! گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی! به خودم جرأت دادم و این کار را کردم. 🔸آن پایین جای عجیبی بود! یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند و سفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. درست می دیدم، آن نور منعکس از عکس شهدایی بود که بر دیوارها آویخته شده بودند! انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه‌ ای قرار داشت. به عکس‌ها که نگاه می کردم با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا! 🔸آقا شروع کرد با من حرف زدن. خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهید همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که نام شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. 🔸آقا نگاهی به من انداخت و گفت: «علمدار همانی است که پیش شما بود. همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی!» به یک باره از خواب پریدم. خیلی آشفته بودم. نمی‌دانستم چکار کنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. 🔸باورم نمی‌شد که پدرم به همین راحتی قبول کرده باشد. خیلی خوشحال شدم. به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار به سفر معنوی راهیان نور رفتم. نمی دانم برای چه، اما موقع ثبت‌نام وقتی اسمم را پرسیدند مکثی کردم و گفتم من زهرا علمدار هستم! بالاخره اول فروردین سال ۱۳۷۸ بعد از نماز مغرب و عشاء با بچه های مدرسه عازم جنوب شدیم. کسی نمی‌دانست که من و خانواده ام مسیحی هستیم به جز مریم 🔸در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست‌. وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم. کم مانده بود از خوشحالی بال دربیاورم. چند نوار از مداحی هایش را خریدم. در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه گفته اند! 🔸درطی چند روزی که جنوب بودیم، تازه متوجه شدم که اسلام چه دین شیرینی است. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم، زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم. گریه به حال خودم که با آنها زمین تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم. 🔸احساس می‌کردم که خاک آنجا با من حرف می‌زند‌. با مریم دعا می‌خواندیم که ناگهان در حالتی عجیب و در اوج هوشیاری احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌ و زیارت عاشورا می‌خوانند! منقلب شدم و از هوش رفتم. در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد! تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم! 🔸خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم! از خوشحالی بال درآورده بودم! به همه چیز در خوابم رسیده بودم! بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین تبدیل شد. آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام و... 🔸منبع: «خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ماهنامه فکه، ۱۳۹۴/۲/۲۷ کد خبر: ۴۶۵۶۷»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزها و شب‌ها مردم در شلمچه مهمان شهدایی‌‌اند که سی‌وهفت سال است درِ خانه‌شان به روی همه باز است! ▶️ موزیک‌ویدیوی پنجم 💌 ویژه‌برنامه شب‌های بله‌برون 📆 ۱۲ اسفند لغایت ۲۰ اسفند 🕢 هر شب بعد از نماز مغرب و عشا 📍 یادمان شهدای شلمچه
46.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج همت می‌گفت من واسه یه اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم! تو حاضری واسه بیانیه گام دوم آقا چیکار کنی؟ ▶️ روایت ششم 💌 ویژه‌برنامه شب‌های بله‌برون 📆 ۱۲ اسفند لغایت ۲۰ اسفند 🕢 هر شب بعد از نماز مغرب و عشا 📍 یادمان شهدای شلمچه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شلمچه باشد برای روز مبادا برای روزی که درها همه بسته است و آدم‌ها جوابتان کرده‌اند! شلمچه را بگذارید برای آن روز که صدایتان به کسی نمی‌رسد و احدی دردهایتان را گردن نمی‌گیرد! شلمچه پناه آخر است… ▶️ موزیک‌ویدیوی ششم 💌 ویژه‌برنامه شب‌های بله‌برون 📆 ۱۲ اسفند لغایت ۲۰ اسفند 🕢 هر شب بعد از نماز مغرب و عشا 📍 یادمان شهدای شلمچه
39.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب‌های بله‌برون شلمچه شب‌های عاشقانه‌ای است برای آن‌ها که هرچه به دنبال عشق گشتند آن را نیافتند؛ و اینک خسته از یک عمر دویدن و نرسیدن به آغوش باز شهدا پناه آورده‌اند آغوشی به غایت عاشقانه! 👤با روایت گری حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ممنوع‌الخروجی! 📍روایت پُرفرازوفرودِ اعزام یک مدافع حرم انگار کتاب، لباس بسیجی پوشیده بود. آن را برداشتم و شروع کردم به خواندن. گفتار ناشر را ورق زدم و رفتم سراغ اصل مطلب. نام مستعارش سیدمهدی سجادی بود. خیلی عادی داشت زندگی‌اش را می‌کرد. آسه می‌رفت و آسه می‌آمد تا اینکه یک خبر تکانش داد. شهادت رضا دامرودی! پسر روستا‌زاده سبزواری که به صورت بسیجی رفته بود سوریه و شهید شده بود. به خودش آمد که «چرا من نتونم برم؟!» به فکر رفتن افتاد. راه ساده‌ای نبود. پیگیری پشت پیگیری. به امید اعزام سریع‌تر، با چند نفر از دوستانش رفتند قم. آموزش را شروع کردند. تمرین‌های بدنی و مهارتی وقت و بی‌وقت، امان همه را بریده بود. خیلی‌ها از رفتن منصرف شدند. هر روز و هر شب خودش را توی جنگ با داعش تصور می‌کرد اما از اعزام خبری نبود. رفت و آمد از سبزوار به قم، نداشتن کارت پایان خدمت، راضی نبودن مادر، همه و همه کار را برای رفتنش سخت‌تر می‌کرد. چندین بار تا پای اعزام رفت اما قسمت نشد. بالاخره قفل رفتن توی یک روضه شکست! حضرت زینب(س) طلبید و گره‌ها یکی بعد از دیگری باز شدند. رفت سوریه... 📚 ممنوع الخروج ، انتشارات راه‌یار
📍خاطرات مقام معظم رهبری از حضور در جبهه ها بچه‌های شهید چمران در ستاد جنگ های نامنظم جمع‌می شدند و هر شب عملیات می‌رفتند و بنده را هم گاهی با خودشان می‌بردند. یک شب دیدم، افسری با من کار دارد؛ به نظرم سرهنگ ۲ یا سرگرد بود. چون محل استقرار ما لشکر ۹۲ بود لذا به اینها نزدیک بودیم. آن افسر پیش من آمد و گفت: من با شما یک کار خصوصی دارم من فکر کردم مثلا می‌خواهد درخواست مرخصی بدهد یک خرده لجم گرفت که حالا در این حیص و بیص چه وقت مرخصی رفتن است. اما دیدم با حالت گریه آمد و گفت: شبها که این بچه‌ها به عملیات می‌روند اگر می شود من را هم با خودشان ببرند(!) بچه ها شبها با مرحوم شهید چمران به قول خودشان به شکار تانک می‌رفتند و این سرهنگ آمده بود، التماس می کرد که من را هم ببرید! چنین منظره ها و جلوه‌هایی را انسان مشاهده می کرد این نشان دهنده آن ظرفیت معنوی است. بچه‌های بسیجی و بچه های سپاه و داوطلبان جبهه و آدم هایی از قبیل شهید چمران که جای خود دارند این یک بعد از ظرفیت این ملت عظیم است.
در ساعت 12:30 روز اول اسفندماه 1364 هنگامی که هواپیمای «فرند شیب» شرکت هواپیمایی آسمان از تهران به مقصد اهواز در حرکت بود، مورد هدف دو فروند موشک هوا به هوای هواپیماهای جنگنده عراقی قرار گرفت و در 25 کیلومتری شمال اهواز سقوط کرد. در این واقعه دلخراش بیش از چهل نفر از مسافران غیر نظامی از روحانیون، نمایندگان مجلس و مسئولان فرهنگی به همراه آیت‌الله فضل‌الله محلاتی نماینده امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. حضرت امام خمینی(س) در پیامی خطاب به ملت ایران و رزمندگان ضمن اشاره به ضعف و استیصال بعثی‌ها در جبهه‌ها و اهمیت و ارزش و نقش شهادت در پیشبرد اهداف مکتب الهی اسلام، برای شهدای این واقعه ورود به محفل خاص خداوند را مسئلت داشتند.