سال 1383 همراه همسرعزیزم به سفر حج مشرف شدم😍 این سفر بهترین هدیه‌ی معنوی از سوی من به همسرم بود😊چرا كه ماجرا و فلسفه‌ی تمام اعمال حج را به صورت لذت‌بخشی برایش بازگو می‌كردم و این، بهترین لحظات عمرمان بود😍

در صفا و مروه به همسرعزیزم گفتم: خودت را بگذار جای هاجر و ببین چه حسی داری. یا در رمی جمرات می‌گفتم: فرض كن جای حضرت ابراهیم(ع) بودی و می‌خواستی فرزندت را ببری به قتلگاه آن‌وقت شیطان وسوسه‌ات می‌كرد

بسیار در كارم دقیق بودم به نحوی كه هیچ گاه رفاقت و دوستی رادر كارهایم دخالت نمی دادم😊به همین جهت بارها پیش می آمد كه با دوستانم ساعت ها⌚️ بر سرنحوه انجام كاری بحث می كردیم

اما رابطه ام با دانشجویان یک رابطه ای شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو😊 همین رابطه باعث شده بود تا دانشجویانم بصورت متحد علاوه بر محكومیت به شهادت رساندنم در روز تشییع پیكرم نیز حضور همه جانبه داشته باشند🌹

در ۲۲ دی ۱۳۸۸ دریک موتورسیکلت که به فاصله یک متری از در ورودی منزلمان به یک درخت🌳 بسته شده بود یک بمب💣 جاسازی شده بود

که در ساعت ۷:۳۰ صبح🕢 این بمب منفجر شد💥 و در این حادثه من شهید شدم و دو فرد دیگر زخمی شدند و خساراتی به ساختمان مجاور وارد شد