🇮🇷🇵🇸
﷽
🖼 ۱۰ اردیبهشت سالروز صدور فرمان هشت مادهاي رهبرمعظم انقلاب به سران قوا درباره مبارزه با مفاسد اقتصادي
🍃🌹🍃
#روشنگری | #جهاد_تبیین
🕊قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
🇮🇷🇵🇸
﷽
🖼 به اینکار میگویند: #نقطهزنی
یعنی #بزنید_میخورید
🍃🌹🍃
🔹نامه دکتر مسعود میرزائی شهرابی، رئیس دانشگاه فردوسی مشهد به نماینده هماهنگ کننده سازمان ملل در ایران و اعلام آمادگی برای پذیرش #دانشجویان_اخراجشده_آمریکایی در تجمعات دانشگاهی علیه رژیم غاصب صهیونیستی
#روشنگری | #جهادتبیین
🕊قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 استقبال ویژه خانواده از وحید شمسایی سرمربی تیم ملی فوتسال پس از کسب قهرمانی آسیا
🍃🌹🍃
#روشنگری | #حجاب
🕊قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرمانده هوافضای سپاه پاسداران: عملیات "وعده صادق" خواست و مطالبه مردم بود
#وعده_صادق
#بسیج_نیوز
🕊قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید احسان حدائق

نام :احسان
نام خانوادگى :حدايق
نام پدر :علاالدين
تاريختولد :1340/ /
ش.ش :1695
محلصدورشناسنامه :تهران
تاريخ شهادت :02/08/61
نوع حادثه :حوادثمربوطبهجنگتحميلى
شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم با دشمن-توسط دشمندرجبهه
استان :بنيادشهيداستانفارس
شهر :ادارهبنيادشهيدشيراز
زندگی نامه شهید احسان حدائق
شهید احسان حدائق در سال ۱۳۴۰ در شهر شیراز متولّد شد و تحصیلات را با موفقیت گذراند. آشنایی جوانی پر شور با حضرت آیتاللّه سیّد علیمحمّد دستغیب « مدظلهالعالی» به عنوان محور انقلابیون در شهر شیراز روح او را بیش از پیش به امام و اهداف الهی ایشان علاقه مند کرده بود و در دبیرستان، جزء عناصر موثر انقلابی و عضو فعّال انجمن اسلامی بود.
در دورهی دبیرستان به فعّالیتهای مختلف در راستای اهداف مقدس انقلاب مشغول بود و با مطالعه و تحقیق حول مسایل اعتقادی با بحرآنهای فکری آن زمان مقابله میکرد ولی در عین حال هم دوش دیگر انقلابیون در مبارزات شرکت داشت.
با اوج گیری نهضت اسلامی در سال ۵۷ در کلّیهی جریانات انقلاب و تنظیم راهپیماییها و با عضویت در کمیتهای مخفی پیشبرد مسائل انقلاب در شهر از جمله: بستن بازار، درگیری با عوامل حکومت طاغوت و چاپ و توزیع اعلامیههای امام، ایجاد نمایشگاههای کتاب، تظاهرات آذر ماه ۵۷ و نیز در حمله به شهربانی شیراز و سقوط آن شرکت فعّال داشت و تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین بار دستگیر و زندانی و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایجاد اوّلین کمیتهی انقلاب اسلامی نقش داشت. در کمک به کنترل نظم شهر و نیز دستگیری ساواکیها و مأمورین اطّلاعات شهربانی تلاش فراوان مینمود.
پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با این نهاد همکاری داشت و سپس در دادگاههای انقلاب اسلامی در خدمت حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب« مدظلهالعالی» به فعّالیت پرداخت. مدّتی را در حزب جمهوری اسلامی شیراز فعّالیت داشت و در تهران با دانشجویان پیرو خطّ امام همکاری مینمود.
مدّتی بعد در چندین کمیتهی پاکسازی ادارات و سازمآنها از جمله مخابرات، گمرک و آموزش و پرورش با جدّیت همکاری داشت.
ارتباط این جوان انقلابی با پایگاه انقلاب، مسجدقبا«آتشیها» تا آخرین روزهای عمر پر برکتش به عنوان یک مکان انس و شناخت ترک نشد.
تدیّن و تعبّد نسبت به اسلام عزیز، عشق و علاقه و تبعیّت محض از حضرت امام خمینی(ره)، شجاعت فوق العاده و اخلاص در عمل، مکتوم داشتن کارهایی را که برای اسلام میکرد، بینش سیاسی و ذهن فعّال اطّلاعاتی و نظامی، راستگویی و صداقت در گفتار، تواضع، ساده پوشیدن، اهمّیت دادن به جماعت و پشتیبانی از خطّ امام و علاقه و ارادت فراوان نسبت به حضرت آیت اللّه العظمیمنتظری(ره)، خصوصیات بارز اخلاقی وی را تشکیل میداد.
که در سایه ارادت عاشقانه در محضر حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب «مدظلهالعالی» کسب نموده بود و ایشان را استاد معنوی و عرفانی خود میدانست. علاقه به معارف اسلامی او را به فضای معنوی حوزه علمیه کشاند و با علاقه فراوان بخشی از عمر پر برکت خود را صرف این مهم نمود.
به تجهّد، نماز شب، دعا، راز و نیاز، گریه و توسّل به ائمّهی معصومین: خصوصاً امّالائمّه فاطمهی زهرا(س) علاقهی فراوان داشت و به ایشان متمسّک بود. به راحتی بخشش میکرد و انفاق و ایثار در وجودش مشهود بود.
زمان شهادت شهید احسان حدائق
با شروع جنگ تحمیلی دو بار به جبهه عزیمت نمود. اوّلین بار در عملیات طریق القدس شرکت نمود و از ناحیهی بازو مجروح گردید ولی این عاشق شیفته در سفر دوّم در عملیات بیتالمقدّس (آزادی خرّمشهر) شرکت کرد و در جریان پاکسازی نخلستآنهای ابتدای خوئین شهر در تاریخ۲/ ۳/ ۶۱ با اصابت تیر مستقیم به قلبش دعوت حق را لبیک گفت و سیر سریع حرکت الهی خود را با آن همه شور شوق برای رسیدن به مقصود با بهترین صورت به پایان رساند و به درجهی رفیع شهادت نائل گردید. در نهایت پیکر مطهّر شهید حدائق در صحن بارگاه ملکوتی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) به خاک سپرده شد.
«میاندار»؛ روایتی دلنشین از زندگی شهید احسان حدائق رزمنده عملیات فتح خرمشهر
یک نویسنده کتاب گفت: «شهید احسان حدائق» یکی از شهدای خاص بوده است که داستان شهادت و حضورش در عملیات فتح خرمشهر برایم بسیار جذاب بود شاید این موضوع باعث شد تا قلم به دست بگیرم و به ثبت مستند زندگی این شهید بپردازم.
به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، مریم شیدا در گفتوگویی پیرامون مضمون کتاب «میاندار» گفت: کتاب «میاندار» سرگذشت زندگی «شهید احسان حدائق» است که در عملیات فتح خرمشهر به شهادت رسید، این کتاب منتخب کتاب سال دفاع مقدس شده است.
وی پیرامون علت نگارش کتاب «میاندار» بیان کرد: «شهید احسان حدائق» یکی از شهدای خاص بوده است که داستان شهادت و حضورش در عملیات فتح خرمشهر برایم بسیار جذاب بود شاید این موضوع باعث شد تا قلم به دست بگیرم و به ثبت مستند زندگی این شهید بپردازم.
شیدا با اشاره به ویژگیهای «شهید احسان حدائق» ابراز کرد: «شهید احسان حدائق» تنها شهیدی است که در آستان مقدس شاهچراغ به خاک سپرده شده زیرا این خواسته او بود، البته پس از این که پیکر مطهرش از جبهه به شیراز منتقل شد پدرش درخواست کرده بود تا او را در شاهچراغ به خاک بسپارند. پیش از این نیز شهید هنگامی که در جمع رزمندگان و برخی شهدا حضور داشت اعلام کرده بود که دوست دارد پس از شهادتش پیکرش را در شاهچراغ به خاک بسپارند.
وی پیرامون جذابترین بخش کتاب «میاندار» اظهار کرد: همه بخشهای کتاب «میاندار» جذاب و خواندنی است، اما در فصلی که «شهید احسان حدائق» تاکید فراوانی برای حضور در عملیات فتح خرمشهر دارد بسیار جذابتر است او پس از اصرار فراوان به فرمانده اظهار میکند که باید در این عملیات حضور داشته باشد بررسیهای من نشان داد که وی «امام زمان (عج)» را درک کرده بود و حتی خبر شهادت خود را پیشاپیش فهمیده بود لذا اصرار و پافشاری وی برای حضور در عملیاتی که در سوم خرداد ماه شکل گرفت و به واسطه آن خرمشهر آزاد شد بی دلیل نبود.
وی در رابطه با سبک نگارش کتاب «میاندار» بیان کرد: کتاب «میاندار» در حقیقت یک کتاب روایی است کتاب بسیار ساده نوشته شده کششی که در داستان وجود دارد که مخاطب را برای خواندن ادامه کتاب دعوت میکند در عین حال صداقتی که در شخصیت «شهید احسان حدائق» وجود دارد همچنین سبک زندگی او جذابیت های خاص خود را به مخاطب منتقل میکند.
شیدا با اشاره به علت نامگذاری کتاب «میاندار» مطرح کرد: نگاهی به گذشته «شهید احسان حدائق» نشان میدهد که وی در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در مدرسه به عنوان یکی از فعالین عرصه انقلاب حضوری پر رنگ داشته و همواره در راهپیماییها بر علیه رژیم شاهنشاهی شرکت کرده و به نوعی پیشرو و میاندار بوده است.
وی به توصیف «شهید احسان حدائق» پرداخت و افزود: اگرچه «شهید احسان حدائق» از خانوادهای مرفه و فرزند پزشک بود، ولی با این حال بسیار ساده و فقیرانه در جامعه ظاهر میشد او بسیار شجاع بود و این یکی از خصیصههای مهم شخصیتی وی محسوب میشد.
شیدا برخورد مخاطبین را با کتاب «میاندار» مورد بررسی و خاطرنشان کرد: سعی کردم کتاب «میاندار» را بر اساس مستندات و حقایق زندگی «شهید احسان حدائق» بنویسم همین امر سبب شد تا قشر نوجوان نیز از آن استقبال کند برخوردها نشان میداد که آنها به خوبی توانسته اند همزادپنداری کنند و «شهید احسان حدائق» را فردی دور از دسترس ندانند.
منبع: میزان
تاملی در زندگی شهید احسان حدائق
دیدار با امام عصر در جبهه نبرد
شهدای شاخص
شهيد «احسان حدائق» سال 1340 در شیراز به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران تحصیلی عازم جبهه نبرد شد. یکی از همرزمان شهید نقل میکند: «هنگامی که او را دیدم چهره ای نورانی داشت تا به حال احسان را اینگونه ندیده بودم. او را قسم دادم که علت نورانی شدن چهره ات را بگو. احسان گفت...» متن کامل زندگی این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «احسان حدائق» سال 1340 در شيراز دیده به جهان گذاشت. 6 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت و دوران راهنمایی را در مدرسه ايران زمين گذراند. سال 1354 جهت ادامه تحصيل در دبيرستان ابوذر (شاهپور سابق) ثبت نام کرد و مدت 4 سال را در اين دبيرستان گذراند و موفق به اخذ ديپلم متوسطه در رشته علوم تجربی شد.

احسان از سال 1358 در حوزه علميه شيراز مشغول تحصيل شد و از اساتيد شيراز و علما بهره برد. قبل از انقلاب در تظاهرات و راهپيمايی و پخش اعلاميههای امام شرکت کرد و از این رو سال 1356 دو بار توسط ساواک دستگیر شد.
انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. احسان با تمام وجود برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی کوشید. گروهی را تشکیل داد تا بر ضد گروهکها قیام کرد و خود رهبری این گروه را به عهده گرفت.
با آغاز جنگ تحمیلی مشتاقانه به سوی جبهه شتافت و میگفت در تمام موارد جنگ نظر امام را با جان و دل مي پذيرم و نظر امام براي من مطلق است.
مادر شهيد میگوید: احسان با این حال که مجروح بود اما شادابی خاصی داشت و دوستانش را تشويق میکرد که به جبهه بروند و جبهه ها را خالی نگذارند.
شهید حدائق دو بار به جبهه اعزام شد در مرتبه اول از طريق بسيج در عمليات طريق القدس شرکت کرد و از ناحيه بازو مجروح و مدتی در بيمارستان مشهد بستری شد. پس از بهبودی باز راهی جبهه شد. در عملياتهای طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس شرکت کرد.
یکی از همرزمانش از روحیهی بالای احسان روایت می کند و میگوید: احسان در جبهه از روحيهای عجيبی برخوردار بود. هر بار که عملياتی بود التماس میکرد که به همراه بچهها در آن عملیات شرکت کند. عمليات طريقالقدس وقتی مجروح شد عمليات را رها نکرد و این خود نیز موجب تقويت روحيهی همهی رزمندگان شد.
و برادر از آخرین دیدار عنوان می کند: روزی که احسان میخواست به جبهه اعزام شود بعد از ناهار چند ساعت نوحه خواند و بسيار گريه کرد و بعد نزد پدر رفت و از او حلاليت طلبيد و در آخرين لحظه خيلی برافروخته شده بود و چهرهای نورانی داشت. کیف لباسی خود را نبرد و وقتی به او گفتم لباسهايت را ببر گفت ديگر نيازی نيست.
یکی دیگر از همرزمان احسان میگوید: احسان در عملیات از فرمانده اجازه رفتن به خط را گرفت. ولی فرمانده اجازه نداد و به ناچار به عقب بازگشت. هنگامی که او را دیدم چهرهای نورانی داشت تا به حال احسان را اینگونه ندیده بودم. او را قسم دادم که علت نورانی شدن چهرهات را بگو. احسان گفت: قسمت می دهم تا وقتی زنده هستم این راز را به کسی نگویی. من امام زمان را ملاقات کردم و ایشان گفته اند که امشب مهمان ما هستی.
یکی از دوستان این شهید بزرگوار روایت می کند: شب با چهار نفر از همرزمان به خاکريز آمديم اسم شب را پرسیدند ولی هیچ یک از ما اسم شب را نمی دانستیم. احسان به پشت خاکريز رفت ، وقتي برگشت اسم شب را گفت. از احسان پرسیدم اسم شب را از کجا میدانستی؟ گفت يک نفر به من اطلاع داد. شب را به صبح رساندیم احسان را ناراحت دیدم که با خود زمزمه میکرد و می گفت قرار بود دیشب به مهمانی آقا بروم... چند لحظه بعد احسان شهید شد.
شهيد احسان حدائق سرانجام صبح دوم آبان ماه سال 1361 در عمليات بيت المقدس بر اثر اصابت تير به شهادت رسيد. پيکر پاکش در شيراز تشييع و در صحن مطهر احمد بن موسی (طبق وصيت) به خاک سپرده شد.
انتهای متن/
منبع: مرکز اسناد و ایثارگران فارس
بسم الله الرّحمن الرّحیم
زندگینامه طلبه شهید عاشق واصل
احسان حدائق
فتوحات سپاه پیروزمند اسلام در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت، همه و همه مدیون قطره قطره ی خون مطهّر شهدای عظیم الشّأن انقلاب اسلامی است. قطراتی که در پانزدهم خرداد بر زمین ریخت، بر مسیر زمان جاری گشت و در مسیر خود رژیم طاغوتی 2500 ساله را در بیست و دوم بهمن ماه 57 بنیان کَند.
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و باز گردیدن جبهه ی مبارزه ای به وسعت تمامی ایران علیه استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار و تحمیل شدن جنگ دولت بعثی - صهیونیستی عراق علیه ایران اسلامیمان، خون های پاک شهدا به نهری تبدیل گردیده که می رود تا خار و خاشاک های منطقه را از مسیر خود برداشته، در آینده ای نه چندان دور با امواج خروشان خود ریشه های منافع استکبار جهانی را از منطقه بَر کَنَد و طومارشان را به همّت مستضعفین به پا خاسته ی پیرو قرآن، در سراسر گیتی در هم پیچد و وعده ی بزرگ الهی وراثت مستضعفین بر زمین را تحقّق بخشد.
شهید احسان حدائق، تلاشگری صادق و خستگی ناپذیر در جهت تحقّق این وعده ی الهی بود.
او در سال 1340 متولّد گردید و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و متوسّطه را در شیراز گذراند. از ابتدای نوجوانی به امام علاقه پیدا کرده بود و در دبیرستان، جزء عناصر فعّال مسلمان و نیز اعضای فعّال انجمن اسلامی بود. در دوره ی دبیرستان به فعّالیت های مخفی نیز در حدّ مسائل مطالعاتی و ساخت موادّ منفجره اشتغال داشت.
با اوج گیری نهضت اسلامی در سال 57 در کلّیه ی جریانات انقلاب و تنظیم راهپیمایی ها و نیز کمیته ی مخفی پیشبرد مسائل انقلاب در شهر، بستن بازار، درگیری با مزدوران رژیم ستم شاهی و چاپ و توزیع اعلامیه های امام، ایجاد نمایشگاه های کتاب، تظاهرات آذر ماه 68 و نیز در حمله ی مردم به شهربانی شیراز و سقوط آن شرکت فعّال داشت و تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین بار مورد سوء ظنّ عوامل رژیم شاه قرار گرفته و دستگیر و زندانی گردید و مورد ضرب و شتم مزدوران رژیم طاغوتی شاه قرار گرفت.
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایجاد اوّلین کمیته ی انقلاب اسلامی نقش داشت. در کمک به کنترل نظم شهر و نیز دستگیری ساواکی ها و مأمورین اطّلاعات شهربانی تلاش فراوان می نمود.
پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با این نهاد جوشیده از متن مردم همکاری داشت و سپس در دادگاه های انقلاب اسلامی در خدمت استاد سیّد علی محمّد دستغیب به فعّالیت پرداخت.
مدّتی بعد در چندین کمیته ی پاکسازی از جمله مخابرات، گمرک و آموزش و پرورش با جدّیت فعّالیت داشت و از همان اوایل پیروزی، با منافقین و گروهک های ملحد شدیداً مبارزه می کرد.
تا آخرین روز حیات دنیاییش، با سپاه نیز همکاری می نمود. مدّتی را در حزب جمهوری اسلامی شیراز فعّالیت داشت و مدّتی را در تهران با دانشجویان پیرو خطّ امام همکاری می نمود.
تدیّن و تعبّد نسبت به اسلام عزیز، عشق و علاقه و تبعیّت محض از حضرت امام خمینی(ارواحنا له الفداء)، شجاعت فوق العاده و اخلاص در عمل، مکتوم داشتن کارهایی را که برای اسلام می کرد، بینش سیاسی و ذهن فعّال اطّلاعاتی - نظامی با راستگویی و صداقت در گفتار، تواضع، ساده پوشیدن، اهمّیت دادن به جماعت و پشتیبانی از خطّ امام، خصوصیات بارز اخلاقی وی را تشکیل می داد.
به کار فرهنگی و تحزّب اسلامی سخت معتقد بود و به همین علّت مدّت ها در حزب جمهوری اسلامی خدمت نمود و همیشه و در همه جا مدافع فکر عظیم سیّد الشّهدای انقلاب اسلامی شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی بود.
به تجهّد و نماز شب و دعا و راز و نیاز و گریه و توسّل به ائمّه ی معصومین به خصوص امّ الائمّه فاطمه ی زهرا(س) علاقه ی فراوان داشت و به ایشان متمسّک بود. به راحتی بخشش می کرد و همیشه یک حالت انفاق و ایثار مال در او بود. در افشا و طرد افکار ضدّ اسلامی پیشقدم بود و از کودکی از روحیه ی ظلم ستیزی و زیر بار زور نرفتن برخوردار بود.
دو بار به جبهه های نبرد نور علیه ظلمت عزیمت نمود، اوّلین بار در عملیات طریق القدس شرکت نمود و از ناحیه ی بازو مجروح گردید و در عملیات بیت المقدّس در جریان پاکسازی نخلستان های ابتدای خوئین شهر در تاریخ 2 / 3 / 61 در اثر اصابت تیر مستقیم به قلبش به درجه ی شهادت نائل گردید. پیکر مطهّر شهید حدائق در تاریخ 9 / 3 / 61 پس از برگزاری مراسم باشکوه تشییع توسّط امّت حزب الله و در میان بدرقه ی پرشور ایشان در صحن بارگاه ملکوتی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ «علیه السلام» به خاک سپرده شد. یادش گرامی و راهش جاودان باد .
بسم رب شهدا والصدیقین
راز یک شهید
نام: احسان حدائق تاریخ شهادت: ۲/۳/۶۱ عملیات : بیت المقدس محل تولد :شیراز محل دفن: در صحن حرم احمد ابن موسی( مطهر شاهچراغ)
احسان پدرش دکتر بود و خانواده اش ازنظر مالی در شرایط بسیار خوبی داشتند ولی هیچ وقت این موضوع را به کسی نگفته بود و اگر کسی در این مورد سئوال می کردمی گفت پدرم کارگر است این موضوع را پس ازشهادتش فهمیدیم .
یک روز قبل ازشهادتش یعنی در تاریخ ۱/۳/۶۱ رو به بچه ها کرد و با اشاره گفت ببین ا ون دروازه خرمشهره فردا آنجا محل پرواز است ما این موضوع را را درست نفهمیدیم وآن را فردا ش موقع شهادتش فهمیدیم پس از شهادتش به خاطر پیشروی نیروها و درگیری تا چند روزی امکان نداشت جنازه اش را به عقب بر گردانیم ۳ روز پیکر مطهرش در اوج گرمای خرداد ماه خرمشهر در سنگری بود. بدون اینکه متهفن شود سنگر پر شده بود ازبوی خوش انگار که آنجا گلاب زده بودند هرکسی آنجا رد می شود می گفت چه بویی است . گلاب است چه بوی خوبی تا حالا این چنین بویی نشندیم . ما به خاطر این که بچه ها تو حال خودشان باشد هم همه نکنند می گفتیم گلاب میمند است . پس ازسه روز پیکر مطهر احسان به عقب برده شد وبه معراج شهدا انتقال داده شد ازشها دت تا خاکسپاری اش ۲۰روزطول کشید . ما هم با جنازه احسان به شیرازآمدیم .خانواده اش به ما گفت ا این وصیت نامه احسان است که گفته در هنگام خاکسپاریش باز کنید بازکه کردیم نوشته شده بود . یک قبر خالی در حرم احمد ابن موسی( شاهچراغ) است این صاحب قبر یک پیرزنی است که در فلان جا زندگ می کند و آن آدرسی که احسان گفته بود رفتیم در زدیم یک پیر زنی امد در را باز کرد گفتیم مادر جان شما در حرم شاهچراغ فبر خالی دارید پیر زن با تعجب گفت مگه چطور گفتم یکی از دوستان ما شهید شده و وصیت کرده و آدرس شما را داده که یک قبر خالی دارید پیر زن اشک در چشمانش جمع شد گفت به خدا هیچ کس به غیره خودم و خدا نمی دانست که من یک قبر خالی دارم .پیرزن گفت این قبر حق این شهید است به او می بخشم .
تو اي شهيد که نامت خلاصه ي پاکي ست چقدرپيراهن خاکي تو افلاکي ست!
چـقـدرقمـقمـه ي خالي ات ،ادب دارد هـنـوزنام ابـالفضل ،روي لب دارد
خاطرهای از شهید احسان حدائق
آخرین لحظات احسان که خاطره شد
خاطرات شهدا
یکی از همرزمان شهید «احسان حدائق» در خاطرهای مینویسد: «شب یکم خردادماه سال 61 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون میآمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولینبار بود که کنسرو ماهی میدیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

شهید «احسان حدائق» 31 مرداد سال 1340 در تهران دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته ی تجربی گذراند.
سال 1356با فعالیتهای انقلابی که داشت دو بار به دست ساواک دستگیر شد. سال 1358 به حوزه علميه ابوصالح رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه نبرد شد و سرانجام سوم خرداد سال 1361 به شهادت رسید.
متن خاطره:
محمد نوربخش همرزم شهید «احسان حدائق» در خاطرهای مینویسد: شب یکم خردادماه سال 1361 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون میآمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولینبار بود که کنسرو ماهی میدیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان چشمانم سیاهی رفت و افتادم. وقتی چشم باز کردم دیدم در چادر بهداری کوچکی هستم. هنوز بدنم کرخت بود و چیزی نمیفهمیدم. همه برایم غریب بودند. دکتر به سمت من آمد و گفت: چی شد که بیهوش شدی؟
گفتم: نمیدونم، فقط کنسرو ماهی خوردم غش کردم.
گفت: همین؟
گفتم: بله!
رفت یک لیوان چایی ریخت و درونش نبات انداخت و برایم آورد و گفت: این را بخور!
تا چای نبات را خوردم تمام گرفتگی و تشنج و خشکیم از بین رفت. گفت: مرخصی!
آمدم بیرون. همه چیز و همهکس برایم غریبه بود. تنها نشانهای که دیدم تابلویی سوراخ بود که روی آن نوشته بود خرمشهر، 35 کیلومتر. حیران اطراف را نگاه میکردم که ناگهان احسان را دیدم. از روی لباسهای کهنه و کفش پلاستیکیاش شناختمش. انگار دنیا را به من داده بودند. به سمتش دویدم و صدایش زدم. بدنش خیس بود. چفیهای سیاه را روی سر تراشیده و خیسش انداخته بود. آن جدیت همیشگی را نداشت. روی لبش لبخند بود. از سردرد و خوشحالی دیدن احسان اشک در چشمهایم پیچید.
ـ چرا اشک میریزی؟
ـ سردرد داره دیوونهام میکنه.
ـ آروم میشی، نگران نباش.
با محبت دستش را روی سرم گذاشت و شروع به خواندن سوره حمد کرد. سرم آرام شد.
ـ آقا احسان چرا خیسی؟
ـ تو مقر خودمان آب نبود، آمدم اینجا غسل کردم!
میدانست من پیش حبیب هستم. حال حبیب را پرسید و گفت: قدر همراهی با حبیب رو بدونید و استفاده کنید!
دوست داشت بیاید و حبیب را ببیند، اما فرصت نداشت. همین زمان، هواپیمایی با ارتفاع پایین از روی سر این مقر رد شد. ناگهان هر کس با هر سلاحی داشت شروع به شلیک به سمت آن کرد. حتی بعضیها با کلت و کلاش میخواستند آن را بزنند، یکی دو نفر هم با توپ «الیکن» که غنیمتی عراقیها بود به سمت آن شلیک میکردند. در این میان احسان میدوید و فریاد میزد: نزنید... نزنید...
آنقدر تیر ریز و درشت به سمت هواپیما رفت که بالاخره دودی از پشت هواپیما بلند شد. اما رزمندگان باز دستبردار نبودند و میزدند تا اینکه خلبان از هواپیما بیرون پرید.
وقتی با احسان کنار خلبان رسیدیم دیدیم که روی بازویش پرچم ایران است. بعد هم همافرهای نیروی هوایی آمدند و او را با خود بردند.
در همین اوضاع یک فیلمبردار آمده بود و از بچهها فیلم میگرفت. احسان فیلمبردار را صدا زد و گفت: آقا از این بچه هم فیلم بگیر...
من هم با دست فیلمبردار را کنار زدم و گفتم برو کنار آقا... من نمیخواهم، من حرفی ندارم.
یکساعتی با احسان بودم. گفت: گردانت کجاست، حالا میتونی برگردی؟
ـ نمیدانم. فقط میدانم تیپ محمد رسولالله(ص) بودیم.
ـ بری خط خودتون میتونی بچهها را پیدا کنی!
ـ بله.
من را کنار جاده برد. هر ماشین و موتوری رد میشد، جلویش را میگرفت و میگفت: کدوم تیپی کجا میری ...
آنقدر این کار را تکرار کرد تا بالاخره یک موتوری که بازوبندش مثل بازوبند من قرمز بود و آرم تیپ محمد رسولالله(ص) داشت را نگه داشت.
سوار موتور که شدم احسان من را با خندهای بدرقه کرد. به خط خودمان که رسیدم، اولین نفری که دیدم حبیب بود. تا من را دید اشک در چشمهایش پیچید و گفت: محمد تو کجا بودی؟
خیلی روی من حساس بود و این غیبت یک روزهام حسابی دلش را به شور انداخته بود. جریان احسان را گفتم. با حالت خاصی گفت: احسان را دیدی؟
گفتم: آره، احسان را هم دیدم.
بغض در صدایش آمد و گفت: خوش به حالت که دیدیش!
انگار میدانست که آخرین شب حیات احسان است...
منبع: کتاب قلب های آرام