eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
39.7هزار ویدیو
328 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️حضرت علی علیه السلام: 📥فكر تو گنجايش هر چيز را ندارد، پس آن را براى آنچه «مهم» است، فارغ گردان. 📚غررالحكم حدیث 3638 🇵🇸🇮🇷 ⚔ اینجاست👇 http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f
@audio_ketabPart04_نامه ای به خواهرم.mp3
زمان: حجم: 18.64M
کتاب صوتی " نامه ای به خواهرم" اثر مهدی عدالتیان ناشر ؛ موسسه فرهنگی راه روشن با صدای 🇮🇷 @masafe_akhar 🇵🇸
: امان از «دردِ بی‌دردی» ! ✍ شب جمعه بود! آدم که از دست خودش خسته می‌شود، چاره‌ای ندارد جز آنکه پناه ببرد جایی که او را همانطور شکسته و درهم ورهم بخرند، نه؟ • حوالی دو بامداد بود که کشاندم این تن له شده را و انداختمش در حیاط حرم! کنار حوض نشسته بودم و زل زده بودم به ضریحی که از آن دور مشخص بود. نه حرفم می آمد و نه هیچ چیز... فقط آمده بودم که نمیرم! • زائری آمد و از جلوی من رد شد و رفت به سمت رواق ضریح، آن لحظه نمیدانستم چرا دلم به او گیر کرد، ولی برایم مهم شد انگار! • کم‌کم سوز سرما لرز انداخت بر من، و خیز برداشتم بسمت رواق! در نزدیکترین فاصله از ضریح نشستم و تسبیحم را برداشتم و شروع کردم به ذکر « یا سلام »، بلکه خدا این قلب یخ زده را به سلامت و امنیت برساند. • دیدم بالای سرم ایستاده و در سکوت لبخند میزند! همان زائر بود، همان که وقتی در حیاط از جلوی من رد شد، دلم را متوجه خودش کرد! لبخند مهربانی در پاسخ لبخندش زدم و منتظر شدم ببینم چه می گوید! گفت: برای پسرم دعا کن ! گفتم : چشم حتماً، دوباره گفت: برای پسرم دعا کن، اسمش «مهدی» است! یادت می ماند؟ گفتم : بله حتماً • سری تکان داد و از کنارم رفت! دستانم را گرفتم بالا و خدا را به همان اسم «سلام»اش قسم دادم که گره مهدی او را به سلامتی باز کند. • نزدیک اذان صبح بود، برای نماز به سمت شبستان میرفتم که دیدم دارد همان جمله ها را به زائر دیگری میگوید؛ «برای پسرم دعا کن، اسمش مهدی است»! • بعد از نماز جماعت دیدم دارد می آید به طرفم! می دانستم بخاطر کهولت سنش و نیز تعدد زائران زیادی که التماس دعا گفته بود، مرا یادش نیست. نزدیک شد: دستش را گرفتم و گفتم: دعا کردم پسرتان را و باز هم دعا میکنم. انگار میخواست مطمئن شود، پرسید: اسمش چه بود؟ گفتم: «مهدی» لبخند زد و سرم را بوسید و رفت! ✘ او رفت و من خانه خراب شدم.... با خودم گفتم : چهل و چند سال است که عمر کرده ای! این زائر یک شب جمعه بی‌خواب شد از درد پسرش، و تا اذان صبح، تمام حرم را گشت و به این و آن گفت برایش دعا کنند! تو کدام شب جمعه از نداشتن « مهدی» ات بی تاب شدی که بیایی و اینجا بگردی و بگویی برای پدرت دعا کنند؟ • او رفت و من خانه خراب شدم، از یک عمر چهل ساله‌ی بی‌ثمر، که «هنوز بی‌دردی، درد اصلی اوست». 🇮🇷 اینجاست 👇 http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
√ خیلی از آرزو ها از دور قشنگن مراقب باش عمرت رو ارزون نفروشی 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌
پادشاهی بر سر سفره نشسته بود و می خواست طعام بخورد .خدمتكار او با سینی غذا وارد شد اما ناگهان پایش به لبه فرش گرفت و دستش لرزید و مقداری آش روی سر پادشاه ریخت . پادشاه خشمگین شد و خواست خدمتكار را مجازات كند. خدمتكار بی درنگ سینی را روی زمین گذاشت و كاسه آش را بر داشت و همه را روی سر پادشاه خالی كرد . پادشاه از شدت خشم از جا پرید و فریاد زد :" این چه كاری بود كه كردی احمق؟! " خدمتكار با خونسردی پاسخ داد :" ای پادشاه ،اگر به خاطر ریخته شدن كمی آش بر سرت مرا مجازات كنی نفرت مردم از تو زیاد می شود چون تو بخاطر یك اشتباه به این كوچكی مرا مجازات می كنی! این است كه به فكرم رسید تا تمام آش را بر روی سرت بریزم تا گناه بزرگی بكنم و تو به خاطر چنین گناهی مرا مجازات بكنی آن وقت اگر مردم بدانند این مجازت حق من بوده نفرت آن ها از تو بیشتر نشود!" پادشاه از این حرف خدمتكار خوشش آمد و او را بخشید. 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌
🚨توجه به نماز☘☘ ‏مادر بزرگ شهید ‎جهادمغنیه می گفت:↓↓ مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم بهش گفتم:چرا دیر ڪردی؟ منتظرت بودم! گفت:دیر کردیم... طول ڪشید تا از بازرسی ها رد شدیم... گفتم :چه بازرسی؟! گفت:بیشتر از همه سر بازرسی ‎نماز وایستادیم... بیشتر از همه درباره نمازصبح میپرسیدن... شهیدجهادمغنیه 🌺🌺 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌
تقریبا یک سال پیش ، روی پله‌ای برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستاده بودم، کسی که عجله داشت، با شتاب و شاید ناخواسته به من تنه زد که رد شود، چندین پله سُر خوردم و افتادم. ایستاد، دستم را گرفت، عذرخواهی کرد و رفت. چند دقیقه بعد؛ درد گردن، کتف چپ، دست، انگشتان، کمر و ران پای چپ شروع شد.دردی که دو ماه پیش بعد از یک سال درمان تمام شده بود، اما دوباره برگشت. دکتر، دوباره درمان گردن وکتف را شروع کرد. از آن روز در تمام لحظه‌های این درد، به عذرخواهی‌اش فکر کردم، به اینکه چه کار دیگری باید می‌کرد؟ هیچ کار دیگری نمی‌توانست بکند اما ضربه‌ای که زد و رفت، همراه من تا ابد می‌ماند. این اتفاق شاید ساده باشد، اما ذهنم را به شدت درگیر کرد چه زیادند آدم‌هایی که (آگاهانه یا نا آگاهانه) ضربه زده‌اند، در بهترین حالت عذرخواهی کرده‌اند، ما را درگیر دردهایمان گذاشته‌اند و رفته‌اند و چه آدم‌هایی که عذرخواهی هم نکرده‌ اند. 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌
پادشـاهی خواب دیـد که همه دنـدان هـایش ریخت. صـبح خواب گزاري را فرا خوانـد تـا خوابش را تعـبیر کنـد. خواب گزار گفت: همه فرزنـدان و خویشاونـدان تو می میرنـد و تو شاهـد مرگ آنها خواهی بود. پادشاه از این تعبیر بسـیار انـدوهگین و غضبناك شد و دستور داد تا تمام دندان هاي خواب گزار بیچاره را کشیدند و زبانش را قطع کردند. آن گاه خواب گزاري دیگر را خواسـتند و شـاه خواب خود را براي او بازگو کرد. خواب گزار دوم، مردي دانا و خوش طبع بود. گفت: اي پادشاه! خواب شما نشانه عمر طولانی شماست و تعبیرش این است که عمر پادشاه درازتر از همه فرزندان و خویشان اوست. پادشاه به سبب حسن تعبیر او هزار درهم و اسب جایزه داد.
گوینـد بین صـلاح الـدین ایوبی و برادرش، مسـعود اختلاف بود. هنگـامی که مسـعود درگـذشت، ملـک و مـال فراوانی براي فرزندش، باقی گذاشت. صلاح الدین متعرض میراث او شد و بیشتر آن را مصادره کرد. یک سال بعد وقتی که صلاح الـدین، فرزند مسعود را دیـد، به قصـد دل جویی از او پرسـید: تا کجاي قرآن پیش رفته اي؟ گفت: تا این آیه: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» آنان که اموال یتیمان را به سـتم می خورنـد، شـکم خویش را پر از آتش می کنند.(نساء ۱٠) حاضران و صلاح الدین از هوش و حاضرجوابی اش شگفت زده شدند