eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
39.6هزار ویدیو
328 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 چرا رهبر انقلاب گفتند قاچاق‌های کلان را آتش بزنید؟ 🔺ضربه‌ی سازمان اموال تملیکی به تولید کنندگان! 🔺مجتبی صیادیان، تولیدکننده پوشاک: دولت کالاهای قاچاق را مصادره و سپس سازمان اموال تملیکی، همین کالاهای قاچاق را نصف قیمت به بازار می‌فروشد! این ضربه دولت به تولیدکنندگان از ضربه قاچاق بیشتر است. @Masafe_akhar
💠 عارف کبیر آیت الله قاضی: بهترین وسیله برای رسیدن به مراتب عالیه معنویت ، است. هرکس نمازهایش را اول وقت بخواند اگر به کمالات نرسید من را لعن کند. @Masafe_akhar
4.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️مادر بی رحم ...! 🎙 از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود. 🌹جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای. 📚منبع: ثواب الاعمال، صفحه 126 ✍ @Masafe_akhar
🍃 تلنگر👌🌸 یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دكان نجاری شد، عادت نجار اين بود كه موقع ترک کارگاه وسايل كارش را روي ميز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی ميز گذاشته بود. همينطور كه مار گشت مي زد بدنش به اره گير کرد و كمي زخم شد. مار خيلي عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ريزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید كه چه اتفاقی افتاده، از اينكه اره دارد به او حمله مي كند و مرگش حتمي است تصميم گرفت برای آخرين بار از خود دفاع كرده و هر چه شديدتر حمله کند. او بدنش را به دور اره پيجاند و هي فشار داد. صبح كه نجار به کارگاه آمد روي ميز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود ديد كه فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زياد مرده است. ما در لحظۀ خشم می خواهیم به ديگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه مي شويم که به جز خودمان كس ديگری را نرنجانده ايم و موقعی اين را درك می کنیم كه خيلي دير شده. زندگی بيشتر احتياج دارد كه گذشت و چشم پوشی كنيم، از اتفاقها، از آدمها، از رفتارها، از گفتارها و به خودمان يادآوری کنیم، گذشت و چشم پوشی. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ••✾🌻🍂 @Masafe_akhar 🌻✾••
. ✍طاووس یمانی می گوید: کنار کعبه رفتم مردی را دیدم زیر ناودان خانه خدا نماز می خواند و دعا می کند و اشک می ریزد. نزد او رفتم، دیدم امام سجاد علیه السلام است، گفتم: یابن رسول الله! شما را در چنین حال می بینم با اینکه دارای سه امتیاز مهم هستی که هر کدام از آنها مایه امید و نجات است: 1. فرزند پیامبر هستی. 2. شفاعت جدت شامل حال شما است. 3. مشمول رحمت الهی می باشی. حضرت فرمود: اما فرزند پیامبر بودنم امیدوار کننده نیست. زیرا خداوند می فرماید: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭ ﺩﻣﻴﺪﻩ ﺷﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﻪ ﻣﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﻱ ﻭ ﻧﺴﺒﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻰ  ﭘﺮﺳﻨﺪ ;(١٠١مومنون) شفاعت جدم نیز مایه امید نمی باشد زیرا خداوند می فرمایید: وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ  ﻭ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﺩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻧﻤﻰ  ﻛﻨﻨﺪ.(٨٢انبیاء) پیامبر شفاعت نمی کند مگر اشخاص نیک را بنابراین شفاعت مرا از خوف خدا ایمن نمی کند و اما در مورد رحمت پروردگار قرآن می فرماید:  إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ (٦٥ اعراف) رحمت خدا شامل حال نیکوکاران است، من نمی دانم از نیکوکارانم، یا نه.(منظور مقام عالی عصمت است) نتیجه اینکه باید امیدوار بود اما در کنار ایمان و عمل صالح. 📗القرآن یواکب الدهر ج 2 ص 18 گناه شناسی،قرائتی ص161 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
1.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حرکت جالب امام جمعه تبریز در نمازجمعه حجت الاسلام آل هاشم امام جمعه تبریز، به مناسبت ۱۳ آبان برگزاری نمازجمعه این شهر را به دانش آموزان سپرد.. @Masafe_akhar
. 📚 💎دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد  بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام @Masafe_akhar
. ✍"ابوذر" در خیمه خود در "بیابان" بود، ڪه "مهمانانی ناشناس و خسته" از گرما وارد شده و به او پناه آوردند. ابوذر به یڪی از آنها گفت: "برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست." "مرد مهمان" بیرون رفت و دید، ابوذر بیش از ۴ شتر ندارد.! "دلش سوخت و شتر لاغری را آورد." ابوذر شتر را دید و گفت: چرا "شتر لاغر" را آوردی؟! مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن "احتیاج داری." ابوذر تبسمی ڪرد و گفت: "بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم." * برخیز و چاق ترین شتر را بیاور.! * @Masafe_akhar
✨﷽✨ ☘️داستانی واقعی ✍دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم. از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: 👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. ✍روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هر روز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هر روز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت مي ايند بعدازساعتى ميروند. عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفر يک سنگ درکيسه انداز چند ماه ديگر با کيسه نزد من بیا تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بیایید. عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه من نمی توانی بیاوری، چگونه میخواهی با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستدارانش در کتابخانه او به مطالعه بپردازند . {{ اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت }} همانند توکه در واقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ... بياييد ديگران را قضاوت نكنيم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. 🌈سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت: در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است. کودک پرسید: پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ پدر لبخندی زد و گفت: گرگی که تو به آن غذا می دهی... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. ✍روزی مردی فقیر به حرم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام می رود و شروع به توسل به آن امام همام می کند و می گوید:یا امیر المومنین اوضاع مالیم نامناسب است، کمکم کن و ... شب در عالم خواب حضرت امیر المومنین علی علیه السلام را می بیند که به او می فرماید: فردا به فلان محله و فلان کوچه برو و بلند این جمله را تکرار کن: "به آسمان رود و کار آفتاب کند" صبح که مرد فقیر از خواب بیدار می شود با تعجب می گوید چه خوابی بود ولی تصمیم می گیرد که آن کار را انجام دهد؛ مرد به همان نشانی که حضرت فرموده بودند می رود و بلند آن جمله را تکرار می کرد؛ "به آسمان رود و کار آفتاب کند" که ناگهان مردی سراسیمه از منزل خود بیرون می آید و به مرد نزدیک می شود ومی گوید چه گفتی؟ مرد فقیر می گوید: "به آسمان رود و کار آفتاب کند" ؛ آن مرد گفت: چرا این جمله را تکرار می کنی؟ ولی مرد فقیر علت را نگفت؛ مرد دوان دوان به منزل خود رفت و با یک کیسه زر برگشت و آن را به مرد فقیر داد. مرد فقیر علت را پرسید که چرا یک کیسه زر به من می دهی؟ آن مرد گفت من یک شاعرم و یک شعر در وصف حضرت امیر المومنین علی علیه السلام سرودم اما به یک مصراع زیبا که رسیدم مصراع بعدی را نتوانستم ردیف کنم که تصمیم گرفتم هر کسی مصراع بعدی را بگوید نصف اموالم را به او بدهم و آن مصراع این بود: " به ذره گر نظر لطف بو تراب کند" و با این مصراع بیت کامل شد. "به ذره گر نظر لطف بو تراب کند / به آسمان رود و کار آفتاب کند" ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar