آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت
تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که
تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست
می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است.
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان
قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
@Masafe_akhar
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝
1_ میخوای با امام زمان دوست بشی باید عملت حداکثر تشابه سنخیت رو با عمل امام زمان داشته باشه ...
خلاصش میشه 👇
#انجام_واجبات و #ترک_محرمات
یعنی دوری از گنااه کن ،این بهترین چیزیست که تو رو دوست امام زمان میکند.
چیزی که مانع هست بین ما و حضرت گناهان ماست.
ماباید یک #اخلاق_مهدوی داشته باشیم
که در راس این اخلاق ترک معصیت کنیم.
توی گناهان ،دومورد هست که خیلی مارو از حضرت فاصله می اندازه .
⭕️ 1_ بحث حق الناس
⭕️ 2 _بحث گناه های مرتبط با زبان
و در وظایف هشتادگانه از کتاب مکیال المکارم هم امده است.که اینقدر حفظ زبان در آخرالزمان نگه داشتنش مهمه.
و از زبان مهم تر #حق_الناسه
باید بدانی خیلی نمیتونی رفیق امام زمان باشی وقتی که به مردم حق الناسی بدهکاری، حالا یا میتونه مادی باشه یا غیر مادی.
اون داستان معروف دوتا جوانی که میخواستن امام زمانو ببینن و رفتند ماه ها عتبات و بعد هم مکه ....
تو روزهای آخر یک نفرشون توی طواف امام زمان رو دید ،خوشحال شد.
_گفت یا بقیت الله دوستم میتونه شمارو ببینه؟
گفت دوستت نمیتونه منو ببینه
_پرسید برای چی ؟
گفت به خاطر اینکه توی سفر که می آمدید به یک مزرعه گندمزار رسید ،یه دونه گندم از اونجا چید که ببینه رسیده یا نرسیده ،و بعدهم انداخت داخل همون مزرعه . حق الناس گردنشه به خاطر اون یه دونه گندم
به همین دلیل نمیتونه من رو ببینه و از من دور شد .
پس بدان وقتی که حضرت به خاطر یه دونه گندم به اون جوان اذن تشرف و دیدار نداد،ماهایی که حق الناس به گردن داریم تو این زمینه خیلی با حضرت فاصله داریم و نمیتونیم با امام دوست بشیم.
پس باید #خودسازی کنیم .
#روش_دوستی_با_امام_زمان
[برترین کار،کاربرای #فرج است]
➥ | شیخ احمد ڪـافی
@Masafe_akhar
نشانه موی پیامبر صلی الله علیه و آله
مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت: «آقا! هدیه ای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است.که از اجدادم به من رسیده است».
حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی
#حجت_الاسلام_عالی
🍃ثروتمند واقعی🍃
🔸هارون الرشید به بهلول گفت من را موعظه کن
🔸بهلول گفت اگر در یک صحرا بی آب و علف گیر بیفتی تنهای تنها،و تشنگی شدیدی داشته باشی و درحال مرگی
آن وقت یک نفر یک ظرف آب خنک بهت بدهد و بگوید به شرطی که نصف ثروتت را به من بدهی آب را به تو میدهم حاضری؟؟
🔸هارون گفت وقتی دارم میمیرم دیگر ثروت به چه دردم میخوره
🔸بهلول گفت جناب حاکم ثروتی که به یه آب خردن و دفعش نمی ارزد به آن دل نبند
🍃 بعضی نعمتها را وقتی میفهمید که جان به گلویتان رسیده باشد و وقتی کسانی مثل ائمه را دارید که در دنیا و قبر و قیامت همه جا هستند و دستشان همه جا باز است ومیتوانند شما راکمک کنند آن وقت ثروتمند واقعی هستید
🍃ثروتمندان واقعی کسانی هستند که حاضر نیستند دست از اعتقاد به ائمه بردارند
🍃امام صادق ع فرمودند وقتی جان به گلویتان برسد میفهمید چه کسی ثروتمندتر است ....
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۰─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
یه روز که هزار روز نمیشه..!!
🔊استاد #مومنی✨
@masafe_akhar2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴••
این دنیا جای عبوره..!
🎙آیت الله #ناصری
@masafe_akhar2
صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم... با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
@masafe_akhar2
به سوی شهر غربت
راوی: سجستانی
روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت.
طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه کن!... حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانی!... بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد».
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
@masafe_akhar
کوه و دیگ
راوی: ابا صلت هروی
همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «دهِ سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دست شان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمه ای ظاهر شده بود. وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ های سنگی می ساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدایا!... غذاهایی را که مردم با دیگ های این کوه می پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»
فکر می کنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ هایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون» پدر مأمون در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام می خواهد قبر هارون را زیارت کند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشه های مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند: این جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد... و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد. بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده ای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.
@masafe_akhar
بخوانید
زن ، شهوت، آزادی
این چطور انقلابی است که زن را در حد یک ابزار تامین نیاز جنسی و کالا میبیند؟
@masafe_akhar
گلیم کهنه اتاق
راوی: نعمان بن سعد
کنار امیرالمؤمنین علی علیه السلام نشسته بودم. امام نگاهی به من کردند و فرمودند:
«نعمان!... سال ها بعد، یکی از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده ای شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، علی است. اسم پدرش هم مانند اسم پسر«عمران»، موسی است. این را بدان! هرکس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم علی».
حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست!... امّا من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و برای محبتم به اهل بیت علیهم السلام او را زیارت کنم».
به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید می کرد.
@masafe_akhar