eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
13.8هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
36.6هزار ویدیو
318 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
روزمان را با آغاز کنیم ( عید ولایت مبارک باد 🌹👇ولایت ستون دین است [سوره المائدة (5): آيه 67] يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67) اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو نازل شده است (در مورد ولايت و جانشينى حضرت على) اعلام كن و اگر چنين نكنى، رسالت الهى را نرساندهاى و (بدان كه) خداوند تو را از (شرّ) مردم (و كسانى كه تحمّل شنيدن اين پيام مهم را ندارند) حفظ مىكند. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند. 🌹☘آیه الله جوادی آملی ما تو را فرستادیم که خاتم انبیا باشی، دینت همگانی و همیشگی است، تو این دو اصل همگانی و همیشگی را چگونه می‌خواهی حفظ کنی، این کلیت و دوام به وسیله علی(ع) و اولاد علی(ع) است،‌ آن‌جا فرمود وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ». جریان غدیر بعد از فتح مکه بود که همه نیروهای مسلح خلع سلاح شدند، بعضی‌ها اسلام آوردند و بعضی‌ها تسلیم شدند،‌ آن وقت حضرت از کسی نمی‌ترسید،‌ امام تقیه دارد اما پیامبر(ص) تقیه ندارد،‌ پیامبر(ص) از کسی ترسی نظامی نداشت، می‌ترسید مردم نپذیرند، در آیه محل بحث هم همین‌طور است ☘🌹تدوین : رجبعلی بازیاد @Masafe_akhar
🌺🐾🐾🐾🌺🐾🐾🐾🌺 ﺍﻧﺲ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻄﺮﻓﻰ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﻨﻘﺮﻳﺐ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺂﻳﺪ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ. ﻃﻮﻟﻰ ﻧﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺁﺏ ﻭﺿﻮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﻧﻌﻠﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﺒﻰ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﻭﻯ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻴﺮﺵ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﻓﻌﺖ ﻣﻌﻨﻮﻳﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﭘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻯ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﻬﺮ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻤﻠﺎﻗﺎﺗﺶ ﻧﺮﻭﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﺑﻤﻨﺰﻝ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﺷﺐ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻗﻌﻴﻜﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﻴﺸﺪ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﮕﻔﺖ. ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﻴﺂﺭﻣﻴﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻓﺠﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﻣﻴﺨﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺧﻮﺑﻰ ﺳﺨﻨﻰ ﻧﺸﻨﻴﺪﻡ. ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻘﻀﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺗﺤﻘﻴﺮﺵ ﻧﻤﺎﻳﻢ ﻭﻟﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻴﺮﮔﻰ ﻭ ﻛﺪﻭﺭﺗﻰ ﭘﺪﻳﺪ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﻧﺒﻰ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﭼﻨﻴﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﻡ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻯ، ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺳﺨﻨﺎﻧﻰ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻳﺪﻯ ﻋﻤﻠﻰ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺍﺯ ﻭﻯ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻯ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻴﭻ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻛﻴﻨﻪ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻛﺴﻴﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻌﻤﺘﻰ ﻋﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺴﺪ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺴﻦ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﻋﻨﺎﻳﺎﺕ ﻭ ﺍﻟﻄﺎﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﻛﺪﻝ ﻭ ﺩﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﻴﻢ. @Masafe_akhar
🔻فخر رازی از مفسران قرآن کریم میگوید: مانده بودم « لفی خسر » را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید: مردم رحم کنید به کسیکه سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه ، نگاه کردم دیدم او یخ فروش است یک قالب یخ آورده ، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن ، و او التماس میکند‌ از مردم که از من یخ بخرید 🌺 من معنای « لَفی خُسر » را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم !! مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست. ✍ @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی مبارزاتی امام موسی کاظم (ع) به روایت رهبر انقلاب ولادت امام موسی کاظم (ع) مبارک باد @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌼 درلغتنامه قلبم مترادف دلتنگی است مولای عزیز و غریبم بیا و با دستهای گره گشای خودت .. معنای روز هایم را عوض کن... ای غریب ترین دلتنگ عالم العَجلَ العَجلَ یا مولایَ یا صاحِبَ الزَّمان(عج) 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج روزتون مهدوی💚 @Masafe_akhar
✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُــــر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه می ڪنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا خــود را حفـظ ڪنیم... 👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـــده اند. @Masafe_akhar
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت😭 *أللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ ٱلْفَرَج* 🌹 تعجیل در امر ظهور . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@Masafe_akhar
📚کرامات آقا امام حسین(ع) ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم. دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت: بس است، دیگر برویم استراحت کنیم. در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند. امام حسین(ع) فرمود: ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم! ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان!سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟! 📚کرامات الحسينيه،ج۲، ص۱۱ @Masafe_akhar
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌ زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد. واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند. اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد. ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد. مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم ..." در حقیقت همه ما چهار زن داریم! ا _زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند. _زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد. _زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند. _زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. @Masafe_akhar