eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
34.7هزار ویدیو
310 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
تا به حال به آپارتمان دقت کردی سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!! دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛ سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست... آدم خوبی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن .... ! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای! ‍‌ⓙⓞⓘⓝ↡ 🦋|↬❥ @masafe_akhar
👤 توییت استاد ✍ در جلسه‌ای که محضر حضرت حفظه الله رسیدم پس از ارائه گزارشی نسبتاً مختصر از عملکرد مؤسسه مصاف، از رهنمودهای ارزشمند ایشان بهره بسیار بردم. نکته جالبی در میان فرمایشات ایشان بود که بارها تکرار فرمودند: قسمتان می‌دهم در این مسیر (در مقابل ناملایمات) . 🌐 https://twitter.com/A_raefipur/status/1463173666976505864?s=19 🆔 @Masafe_akhar
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت گوشت بدن خود را میکند و به جوجه هایش میداد زمستان تمام شد و کلاغ مرد و بچه هایش نجات پیدا کردن وگفتند خوب شد که مرد, خسته شدیم ازین غذای تکراری این است واقعیت تلخ روزگار ما ⓙⓞⓘⓝ↡ 🦋|↬❥ @masafe_akhar
منجی در ادیان.pdf
448.4K
📝 فایل 📌 و پیاده‌سازی شدهٔ سخنرانیِ 👤 استاد 📝 موضوع: منجی در ادیان @masafe_akhar
⭕️ ایستگاه آخر ...اتوبوس از اولین ایستگاه حرکت کرد، تمام صندلی‌ها پر شده بود و به ناچار وسط راهرو ایستادم. چند مقصد اول، همچنان به جمعیت اضافه می‌شد و من هم خسته‌تر، البته دیدن صحنه‌ی احترام نوجوان، که جایش را به پیرمردی عصا به دست داد، خستگی را از تنم به در کرد! هر چه ایستگاه‌ پایانی نزدیک‌تر می‌شد، شلوغی هم رو به خلوتی می‌رفت و از جمعیت کاسته می‌شد! کنار پیرمردی که از ایستگاه‌های اول، سرش را به شیشه‌ی اتوبوس تکیه داده بود، یک صندلی خالی شد و نشستم. هوا کم کم رو به تاریکی می‌گذاشت و فضا کمی دلگیر شده بود! پیرمرد که انگار از همان اول حرفی در دل داشت، رو به من کرد و با لحنی پدرانه گفت: «جَوون دیدی ایستگاه اول چقدر شلوغ بود؟!» گفتم: «بله پدرجان.» گفت: «می‌بینی الان که به آخر خط داریم می‌رسیم، چقدر خلوت شده؟!» من که از این سوال و جواب حسابی گیج شده بودم، گفتم: «بله؛ چطور مگه؟!» لبخندی روی لبش نشست و گفت: «آخرالزمان هر چی به ایستگاه‌های آخر نزدیک‌تر می‌شیم، آدمای بیشتری از قافله‌ی دین پیاده می‌شن! از علما شنیدم که حدیث داریم، دین نگه داشتن تو آخرالزمان مثل آتیش توی دست می‌مونه! پس تا جوونی مراقب خودت باش، و از کم شدن آدمای توی مسیر نترس...» من که حسابی از نگاه عمیق پیرمرد تعجب کرده بودم، یاد حدیثی (علیه‌السلام) افتادم که فرمودند: ⚠️به خدا سوگند شما خالص می‌شوید؛ ⚠️به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا می‌شوید؛ ⚠️به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛ 👈🏻تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی‌ماند جز گروه بسیار کم و نادر!!! ✍️ @
اقتصاد - از تئوری تا اجرا - چند دقیقه برای تفکر _ شبکه 4 - ۱۰ تیر ماه ۱۴۰۱.mp3
20.28M
🔹 اقتصاد ؛ از تئوری تا اجرا (قانون اساسی و نشده های "شدنی" ) سالگرد شهادت آیت الله بهشتی، نشست "ظرفیت های اقتصاد در قانون اساسی" استاد حسن ازغدی 📅 پخش: ۱۴٠۱/٠۴/۱۰ @Masafe_akhar
10 تیر 1401 - طرحی برای فردا(۱۴۰۱) _ شبکه 1 - ۱۰ تیر ماه ۱۴۰۱.mp3
22.35M
🔉 🔹 به استقبال عالیجناب "عشق" (ازدواج ، هم "ضرورت" هم "راه حل") روز "ازدواج"- سالروز امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها - مراسم ازدواج دانشجویی-۱۳۹۴ استاد حسن رحیم پور 📅 پخش: ۱۴٠۱/٠۴/۱۰ @Masafe_akhar
🔴چطور کارهای خونه رو با همسرمون تقسیم کنیم؟ 1⃣ اولویت‌هاتون رو بشناسید مثلا درباره گردوخاک، تمیزی سرویس‌ بهداشتی، رخت‌خواب به‌هم‌ریخته، خونه مرتب، پرداخت به‌موقع قبض‌ها و... اولویت‌بندی کنید. 2⃣ موانع رو شناسایی کنید فهرستی از کارهای خانه رو بنویسید که هر کدوم از شما از انجامش نفرت دارین. شاید چیزی که شما از اون متنفرین، برای همسرتون قابل‌تحمل باشه. 3⃣ درباره زمان‌بندی به توافق برسید برخی افراد اهل سحرخیزی و برخی اهل شب‌زنده‌داری هستند؛ بنابراین اگه همسرتون رو مجبور کنید کارهای خونه رو در ساعاتی که آمادگی نداره انجام بده، نارضایتی به وجود میاد. 4⃣ برنامه رو هر هفته مرور کنید همسرتون رو از برنامه هفته پیش‌ِرو مطلع کنید. جلسات، مأموریت و مهمانی‌ها رو بررسی کنید؛ بعد با درنظرگرفتن این موارد برنامه‌ریزی کنید که چه کارهایی رو چه کسی باید انجام بده. 5⃣ وظایف رو بازبینی کنید اگر استانداردهای خونه‌داریتون رو تعیین کنید، کارها به‌لحاظ جسمی و روانی، کمتر خسته‌کننده خواهند شد. 💞 تقسیم ناعادلانه کارها عامل فرسایش زندگی مشترکه. @Masafe_akhar
مرگ چشیدنی است... آن را مثل شربتی می‌چشیم. شربتی که از میوه‌ی درخت زندگی ماست اگر خوبی کاشتیم، گواراست،. و اگر بدی، تلخ.... کسی از شربت گوارا بدش می‌آید؟ 📖برگرفته از آیه ۵۷ سوره عنکبوت @Masafe_akhar
💠آیت الله فاطمی نیا: شنیده ام از مرحوم آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی سوال کردند: چگونه به این مقام رسیده اید؟ فرمود: [گره گشایی از کار مَردم.] @Masafe_akhar
💠 امام حسن عسکری علیه السّلام: شادی کردن در حضور غمگین از ادب به دور است. 📚 تحف العقول، 489 @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
✍امام على عليه السلام: گناه نكردن آسان‌تر از توبه كردن است. 📚 ميزان الحكمه ج2 ص136 @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
Part08_صلح امام حسن.mp3
8.4M
موقعیت سیاسی در زمان بیعت *تصمیم بر جنگ *افزایش حقوق نظامیان *نامه امام به معاویه و نصیحت وی *استدلال معاویه بر سابقه و کسوت خود *سوابق ننگین معاویه و پدرش @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑 پيامبر ص فرمود: ‏اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق: ‏" بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوی بهشت از پانصد سال راه به مشام می‌رسد، ولی هيچگاه به كسانی كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد" @Masafe_akhar
🌺ماجرای دانشجوی مشروب خوار و ایت الله بهجت (ره) ✅دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی.... از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه... وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:""حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!""خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن... اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست." نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن: - یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی... ‌ ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar