eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
34.7هزار ویدیو
310 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرکت جالب امام جمعه تبریز در نمازجمعه حجت الاسلام آل هاشم امام جمعه تبریز، به مناسبت ۱۳ آبان برگزاری نمازجمعه این شهر را به دانش آموزان سپرد.. @Masafe_akhar
. 📚 💎دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد  بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام @Masafe_akhar
. ✍"ابوذر" در خیمه خود در "بیابان" بود، ڪه "مهمانانی ناشناس و خسته" از گرما وارد شده و به او پناه آوردند. ابوذر به یڪی از آنها گفت: "برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست." "مرد مهمان" بیرون رفت و دید، ابوذر بیش از ۴ شتر ندارد.! "دلش سوخت و شتر لاغری را آورد." ابوذر شتر را دید و گفت: چرا "شتر لاغر" را آوردی؟! مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن "احتیاج داری." ابوذر تبسمی ڪرد و گفت: "بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم." * برخیز و چاق ترین شتر را بیاور.! * @Masafe_akhar
✨﷽✨ ☘️داستانی واقعی ✍دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم. از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: 👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. ✍روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هر روز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هر روز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت مي ايند بعدازساعتى ميروند. عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفر يک سنگ درکيسه انداز چند ماه ديگر با کيسه نزد من بیا تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بیایید. عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه من نمی توانی بیاوری، چگونه میخواهی با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستدارانش در کتابخانه او به مطالعه بپردازند . {{ اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت }} همانند توکه در واقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ... بياييد ديگران را قضاوت نكنيم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. 🌈سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت: در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است. کودک پرسید: پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ پدر لبخندی زد و گفت: گرگی که تو به آن غذا می دهی... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
. ✍روزی مردی فقیر به حرم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام می رود و شروع به توسل به آن امام همام می کند و می گوید:یا امیر المومنین اوضاع مالیم نامناسب است، کمکم کن و ... شب در عالم خواب حضرت امیر المومنین علی علیه السلام را می بیند که به او می فرماید: فردا به فلان محله و فلان کوچه برو و بلند این جمله را تکرار کن: "به آسمان رود و کار آفتاب کند" صبح که مرد فقیر از خواب بیدار می شود با تعجب می گوید چه خوابی بود ولی تصمیم می گیرد که آن کار را انجام دهد؛ مرد به همان نشانی که حضرت فرموده بودند می رود و بلند آن جمله را تکرار می کرد؛ "به آسمان رود و کار آفتاب کند" که ناگهان مردی سراسیمه از منزل خود بیرون می آید و به مرد نزدیک می شود ومی گوید چه گفتی؟ مرد فقیر می گوید: "به آسمان رود و کار آفتاب کند" ؛ آن مرد گفت: چرا این جمله را تکرار می کنی؟ ولی مرد فقیر علت را نگفت؛ مرد دوان دوان به منزل خود رفت و با یک کیسه زر برگشت و آن را به مرد فقیر داد. مرد فقیر علت را پرسید که چرا یک کیسه زر به من می دهی؟ آن مرد گفت من یک شاعرم و یک شعر در وصف حضرت امیر المومنین علی علیه السلام سرودم اما به یک مصراع زیبا که رسیدم مصراع بعدی را نتوانستم ردیف کنم که تصمیم گرفتم هر کسی مصراع بعدی را بگوید نصف اموالم را به او بدهم و آن مصراع این بود: " به ذره گر نظر لطف بو تراب کند" و با این مصراع بیت کامل شد. "به ذره گر نظر لطف بو تراب کند / به آسمان رود و کار آفتاب کند" ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
⭕️ 🔸امام حسن عسکری علیه السلام: 🔹من رَكِبَ ظَهَر الباطِلِ نَزَلَ بِهِ دارَ النَّدامَةِ؛ 🔹هر كه بر مركب باطل نشيند، در سراى پشيمانى فرودش آورد. (بحار الأنوار ج ٧٨ ص ٣٧٩) @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
11 Sheytan Shenasi Dar Ghoran (1390-6-18) Mashhade Moghaddas.mp3
29.96M
🔉 1⃣1⃣ جلسه یازدهم * شیطان چه راهکارهایی دارد؟ * هدف از سختی و گرفتاری برای مردم از نگاه قرآن * چه زمانی شیطان می تواند اعمال زشت را زینت دهد؟ * چرا عملی که انجام می دهیم برای ما نمی ماند؟! * شیطان مقیاس ها را به هم می‌ریزد! * چه می‌شود که متوجه نمی‌شویم راه را اشتباه می‌رویم؟ * وعده فقر، راهکار دیگر شیطان * روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درمورد انفاق در زمان حیات * تقابل خدا و شیطان * خلف وعده شیطان * نجوا، عمل دیگر شیطان * چه کنیم در مجلسی که گناه می شود؟ * تاخیر، از اعمال شیطان ⏰ مدت زمان: ۵۶:۲۹ 📆 1390/06/18 📥 برای دریافت سلسله جلسات شیطان شناسی در قرآن از طریق لینک زیر اقدام نمایید. 🌐https://aminikhaah.ir/?p=6056 @Masafe_akhar
روزمان را با آغاز کنیم مبارزه با استکبار تا کی (۷) 🌹🌿این سنت الهی است، که خداوند بینی ستمگران را به خاک بمالد [سوره الأنبياء (21): آيه 11] ✅وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) ✅و ما چه بسيار آبادىهايى را در هم شكستيم كه مردمش ستمگر بودند و پس از آنها قومى ديگر را پديد آورديم. 🌹امام خامنه ای نماز جمعه تهران، 1359/02/12 «و کم قصمنا من قریة» یعنی ای مردم نومید نباشید از این‌که بتوانید یک قدرت( و یک امپراطوری عظیم را به زانو در بیاورید. نگویید امریکا یک قدرت جهانی است و چگونه یک ملت می‌تواند این قدرت را به خاک بنشاند، این کار در تاریخ بارها و بارها تکرار شده است. «وکم قصمنا من قریة» ما ای بسا تمدنها و شهرها و حکومتها و امپراطوریها را که در هم شکسته‌ایم؛ «و انشأنا بعدها قوماً آخرین» و پس از آنها مردم دیگری را روی کار آورده‌ایم. همان دست، همان قدرت و همان نیرو می‌تواند امروز امریکا را هم به خاک سیاه بکشاند و نمونه‌ها و طلیعه‌اش در ایران و در منطقه آشکار شده است، ضربتها را یکی پس از دیگری می‌خورند. این وعده‌ی الهی کاملاً قابل تحقق هست. «و کم قصمنا من قریة کانت ظالمة» آن قریه‌ای، آن تمدنی، آن امپراطوری و قدرتی که ستمگر است مورد این تهاجم لشگریان خدا قرار می‌گیرد و در هم فرو می‌ریزد، چیزی که امروز در مقابل چشم ما نسبت به امپراطوری عظیم امریکا مشاهده می‌شود. چه کسی تصور می‌کرد که دستگاه نظامی مجهز و مرتب امریکا در بیابانهای طبس و در کویر مرکزی ایران آن چنان دچار فضاحت و شرمندگی بشود؟ @Masafe_akhar
شمارش معکوس آخرالزمان.pdf
425.7K
📝 فایل 📌 و پیاده‌سازی شدهٔ سخنرانیِ 👤 استاد 📝 موضوع: شمارش معکوس آخرالزمان @Masafe_akhar
🌹|شهید علی صیاد شیرازی ✍️ همسرداری ▫️بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می‌رسیدند، وضو می‌گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می‌کردند و به طور قطع می‌توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی‌داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هر چی از پشت در آشپزخانه مادرم خواهش می‌کرد فایده نداشت. در رو بسته بود و می‌گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخانه رو مرتب کرده. کف آشپزخانه رو شسته، ظرف‌ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می‌آمد، هدیه می‌خرید. 📚 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی - کتاب: افلاکیان زمین، ش۱۰، ص ۱۵ و ۱۶ 🆔 @Masafe_akhar2
🔴داستان فوق العاده جالب در مورد جادوی مرتاض هندی و آیت الله طباطبایی! 👈 آیت الله شبیری زنجانی: مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت. از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم و راست می گفت چون تعدادی از مردم را بلند کرده بود. ☘روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر - که بعدها امام موسی صدر شد_ گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن. ☑️ مرتاض گفت: درون آن سینی بنشین. 🔻 ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد!! 🔷وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی؟! سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم، ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم. 🔰 مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. به استادمان گفتیم که این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند... 🌹علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ 🔸گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند! هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند :خب نشان دهد. ▪️مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود: من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند ... 🔰 مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. 🌹 علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن . مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد. 🔘مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می آورد. 🌹مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد. 🔰 مرتاض که عصبی شده بود باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. 🌺 علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد! ⛔️ مرتاض بلند شد و وسایل خود را جمع کرد و با سراسیمگی و التهاب بیرون رفت. 🔸برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟ 🔰 با عصبانیت گفت :من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح او را تسخیر کنم و بعد ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب!! 🔘به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. 🔘دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. 🔘دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد ... 🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 @Masafe_akhar
✨ ترک «بسم الله الرحمن الرحیم» ✨ عبدالله بن يحيى بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، صندلى "كرسى" در برابر آن حضرت بود، حضرت امر فرمود كه بر آن كرسى بنشيند؛ عبدالله نشست، چيزى نگذشت كه چيزى بر سرش افتاد و سرش شكست و خون جارى گشت. حضرت امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شستشو داد و فرمود: نزديك شو به من؛آنگاه دست بر شكاف سرش گذارد، در حالى كه عبدالله سخت بى تابى مى كرد، جراحت سر را به هم آورد و بهبود پذيرفت، گويا شكستگى پديد نگشته بود؛ پس از آن فرمود: 'اى عبدالله! سپاس خدايى را كه قرار داد گرفتاريها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا، تا در فرمان بردن حق، سالم بمانند و سزاوار مزد و اجر شوند'. عبدالله عرض كرد: 'اى اميرالمؤمنين به من مى فرموديد كه چه گناهى سبب محنت مجلس شد، بسيار نيكو بود كه ديگر مرتكب نشوم؟' 🌷حضرت فرمود: 'هنگام نشستن، بسم الله نگفتى، اين مصيبت كفاره گناهت گشت؛ 📘 تفسيرالبرهان ج۱ ص۴۵ @Masafe_akhar
امام صادق عليه السلام : چون امير مؤمنان بر منبر بالا مى رفت ، مى فرمود : «شايسته مسلمان ، آن است كه از برادرى با سه تن بپرهيزد : ❶ بدكارِ بى شرم ، ❷ احمق ❸ دروغگو . ✅ امّا بدكارِ بى شرم ، رفتار خود را برايت مى آرايد و دوست دارد كه تو نيز چون او باشى ، در كار دين و قيامتت به تو كمك نمى كند و نزديك شدن به او ، مايه جفا و سخت دلى است و رفت و آمدش ننگى است براى تو . ✅ امّا احمق ، تو را به خيرى راهنمايى نمى كند ، و گرچه خود را رنجه و خسته كند ، انتظار آن كه بدى را از تو دور كند ، از او نمى رود و چه بسا بخواهد به تو سودى برساند ، امّا به تو ضرر بزند ؛ پس مرگش بهتر از زندگى اش و خاموشى اش بهتر از سخن گفتنش و دورى اش بهتر از نزديكى اش است . ✅ امّا دروغگو ، با او زندگى برايت گوارا نخواهد بود . سخنت را پيش ديگران مى برد و سخن ديگران را نزد تو مى آورد . هرگاه دروغى ببافد و آن را به سر رساند ، آن را با دروغ ديگرى همچون آن ، درمى پيوندد ، تا آن جا كه گاه ، سخنِ راست مى گويد ؛ امّا تصديقش نمى كنند . ميان مردم ، با دشمنى جدايى مى اندازد و در دل ها تخم كينه مى كارد . پس ، از خداى عز و جل بترسيد و خود را بپاييد» . 📚 الكافي : 2 / 639 / 1 و ص 376 / 6 ‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar