eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
578 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🤔 چه مقدار برای امام زمان صلوات بفرستیم؟ 🌸 در دعاي عهد مي خوانيم که: «وَ زِنَةَ عَرْشِ اللَّه وَ مِدَادَ کَلِمَاتِه» به مقدار و به مقدار ، «وَ مُنْتَهَى رِضَاه» به اندازه او، «وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ کِتَابُهُ» به عدد آنچه کتاب شمارش کرده، «وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُه» به عدد . ❣️ یعنی مهدی جان! ای امام زمان(عج)، سلام بر تو به عدد وزن عرش، به عدد هرچه که نوشته شده، به عدد هر چه خدا بر آن علم دارد... به تو می‌فرستم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️توجّه امام مهدی(علیه السلام) به شیعیان خویش 💫ای کاش معرفتی داشتم به اندازه یک نگاه فقط یک نگاه 🌸بارها در زندگی ام شاهد دست غیبی نجات بخش و آرام بخشی بوده ام. بارها نگاه عزیزی را بر خودم و زندگی ام احساس کرده ام. بارها صدایی از درون مرا خطاب قرار داده است مگر هَل مِن ناصر یَنصُرُنی اش را نمی شنوی؟! 🌱 آری نه تنها نمی بینم حتی نمی شنوم. آن قدر غرق زیبایی های فریبنده دنیا شده ام به غیر از جلوی پایم چیز دیگری را نمی بینم. ⁉️چرا نمی بینم؟ چه شده است که نمی شنوم؟ به کجا چنین شتابان می روم؟ 🌼مگر نه اینکه هر چه بخواهی درِ خانه او را باید بزنی؟ مگر نه اینکه خدا هم به دعای او روزی مان را می رساند؟ مگر نه اینکه برای نجات ما می آید؟ مگر نه اینکه برای ما دعا می کند؟ ⁉️آه چه شده است تو را ؟ چگونه اشک او را در می آوری؟ 🍀او که پدری می کند برایمان. او که همیشه به یادمان است. او که برایمان دعا می کند و اشک می ریزد. او که بیماری ما را هم طاقت نمی آورد و برایمان شفا می خواهد. ❄️ای نفس امان از گناهان! امان از بی ادبی ها! امان از کوتاهی ها! ای نفس بشکن. ای نفس در مقابلش خوار و خفیف شو. ای نفس صدای گریه زمین و زمان را می شنوی؟ حالِ بیمار روزگار و مردمانش را می بینی؟ صدای شکستن استخوانِ پوشالی مُدرن و مُدرنیته غرب را می شنوی؟ آهنگ صدای مظلومیت کودک فلسطینی و یمنی را گوش می کنی؟ 🔥اگر می بینی و می شنوی، پس چه شده است تو را که اینگونه آلوده شده ای؟ چه شده است غرق گناه و دور از مولا شده ای؟ اندکی تأمل کن. اندکی تفکر کن. اندکی صبر کن. اندکی با جان و دل گوش کن. اندکی با دیده عبرت بین بنگر. 💥اگر همین یک ندا را شنیده باشی و از غصه تب نکرده باشی بَدا به احوالت. اگر همین سخن را شنیده باشی و از خجالت و شرمندگی در زمین فرو نروی بَدا به حالت. اگر همین یک روایت را شنیده باشی و پشیمان از رفتارهایت نشوی بَدا به عاقبتت. ✨همان را می گویم که یوسف زهرا(علیه السلام) فرموده است: ما در رعایت احوال شما کوتاهی نمی کنیم و به یاد شما هستیم. ⛅️آقاجان ندای هَل مِن ناصرتان را شنیدم. شنیدم که فرمودید: گرفتاری ها و دشمنان را از ما دور می کنید و از ما پشتیبانی می خواهید. مهدی جان خودتان دستی آسمانی بر سرمان بکشید تا آسمانی شویم. 🔹حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «. . . . إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکمْ وَ لاَ نَاسِینَ لِذِکرِکمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِک لَنَزَلَ بِکمُ اَللَّأْوَاءُ وَ اِصْطَلَمَکمُ اَلْأَعْدَاءُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ؛ ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.» 📚الاحتجاج، جلد۲ ، ص۴۹۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😔کوفیان آخرالزمانیم اگر العجل بگوییم و برای ظهور آماده نشویم.😒 دست روی دست بگذاریم و منتظر باشیم امام زمان ارواحنافداه🌹 خودش به تنهایی تمام موانع ظهور را برطرف نماید.🤨 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 گمشده جمکران شب های چهارشنبه قرار همیشگی حسین و خانواده اش مسجد جمکران بود. آنها چندین کیلومتر مسیر را به شوق مولایشان صاحب الزمان(عج) طی کردند. نزدیک غروب به قم رسیدند. خیابان های شلوغ را پشت سر گذاشتند تا به نزدیکی های مسجد رسیدند. زهرا به حسین گفت: می خواهم چند تسبیح و مهر بخرم. حسین نزدیک بازار ماشین را در گوشه ای پارک کرد. زهرا دستان علی را گرفت و وارد بازار شدند. بازار شلوغ بود. مجسمه ها و اجناسی که با رنگ و لعاب تزئین و برق انداخته شده بودند، همه را به سمت خود جذب می کرد. فروشنده ها مردم را با صدای خود به سمت خرید اجناسشان تحریک می کردند. زهرا هرچقدر جلوتر می رفت، مغازه مورد نظرش را نمی دید. مأیوسانه در مسیر برگشت، چشمش به مغازه کوچک و خلوتی در گوشه بازار افتاد. هر سه خوشحال به سویش رفتند. با سلام و احوالپرسی، مشغول برانداز کردن مهر و تسبیح ها شدند. علی با دیدن اسباب بازی ها دهانش باز ماند . ذوق زده از پدر و مادرش جدا شد و به سمت مغازه آنطرف بازار رفت . ناگهان در شلوغی بازار گم شد. دنبال خانمی رفت. فکر می کرد مادرش است. رفت و رفت و دور شد. زهرا و حسین بعد خرید، متوجه نبود علی شدند. سراسیمه و پریشان کوچه پس کوچه های بازار و مغازه ها را جست و جو کردند. خبری از علی نبود. زهرا دل تو دلش نبود. گریه می کرد و علی را صدا می زد. آنها ناامید و مستأصل در گوشه ای از بازار روی زمین نشستند. با گریه و استغاثه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از او کمک خواستند. علی همچنان دنبال آن خانم می رفت. خسته شد. مادرش را صدا زد و گفت : مامان آرام تر، خسته شدم. آن خانم به پشت سرش برگشت. چهره معصوم علی کوچولو را دید. با لبخند ایستاد. علی با دیدن صورت او گریان گفت: تو که مامانم نیستی! من مامانم را می خواهم! مامان من کجاست؟ خانم به علی گفت: عزیزم گریه نکن. الان با همدیگر می گردیم و مامانت را پیدا می کنیم. پدر و مادرت را کجا گم کردی؟ - در بازار کنار مغازه اسباب بازی فروشی، مامانم رفته بود تسبیح بخرد؟ خانم دستان کوچک علی را درون دستانش گرفت. با هم قدری این طرف و آن طرف را گشتند؛ اما خبری از پدر و مادر علی نبود. خانم به علی گفت: بیا باهم به جایی برویم تا زودتر پدر و مادرت را پیدا کنی. علی لبخند زنان با گوشه آستینش اشک هایش را پاک کرد و با هم به رفتند. علی دست در دست خانم وارد مسجد شد. خانم، علی را به دفتر گمشده ها برد. او را به مسئول آنجا تحویل داد. آقای مسئول با لبخند علی را بوسید. شکلاتی به او داد. گفت: اسم و فامیلت چیست؟ علی اسم و فامیلش را به مرد گفت. او علی را روی یکی از صندلی های دفتر نشاند و گفت:اینجا بنشین. الان پدر و مادرت می آیند . با بلند گو اسم و فامیل او را اعلام کرد. زهرا و حسین در بازار با چشمانی گریان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف استغاثه کرده بودند. صدایی به گوششان خورد: پسر کوچولویی با این نام و نشان در دفتر شماره سه گمشده های مسجد جمکران است. اول فکر کردند اشتباه شنیده اند. دقیق تر گوش دادند. متوجه شدند درست است. با اشتیاق و شتابان به آن سمت دویدند. زهرا بین راه چندین بار پایش زیر چادرش رفت. نزدیک بود به زمین بخورد. به زحمت خودش را جمع و جور کرد تا به مسجد رسیدند. به دفتر گمشده ها رفتند. با دیدن علی، اشک از چشمانشان سرازیر شد. حسین همانجا سر به سجده شکر گذاشت. از مسئول دفتر گمشده ها تشکر می کردند و از آنجا خارج شدند. هر سه به سمت در ورودی مسجد رفتند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
سلام آقا جانم🌷 سلامی به گرمی اشک های جاری بین دعای کمیل😭 سلامی به سنگینی بغض های روز جمعه وقت ندبه کردن از دوری شما😭 سلامی به یاد دلتنگی های وقت غروب جمعه سلامی به دازای طول تاریخ غیبتت آقا جانم می خواهم از زمانی که به دنیا چشم گشودی خودم را مقابلت حس کنم و به تعداد روزهای گذشته تا به حال سلامت کنم. آنقدر سلامت بدهم تا مطمئن شوم در سلامت به سر می بری. آقاجانم دردت به جانم غمهایت بر قلبم بنشیند تا قلبت از درد نخواستن ها برهد. آقا جانم سرم در راه عدالت گستریت برود تا سر تو سلامت باشد. آقا جانم هر چند لایق نیستم. گنه کارم و خطا پیشه اما می خواهم در رکابت باشم. مرا به بزرگواری خودت بپذیر.🤲 ✨⚡✨⚡✨⚡ شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
مرا ميان سپاهت حساب كن بانو گداي خان حسينت خطاب كن بانو بـراي آنـكـه بـگويـي تـو كـيـستـي بي بي مـيـان ظـلـمـت شب، آفـتـاب كـن بـانو 📝 پروانه غریبی سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
⁉️اگر نباشی! ✍️برای تو میگویم ای مادر و خانم خانه ! ای اکسیر محبت 🌸می دانی اگر یک روز یا نه اگر چندین ساعت محبت و عاطفه و علاقه ات مانند خون در رگ های خانه جریان نداشته باشد، چه میشود؟ اگرچشمه ی محبتت را بر دیگران مسدود نمایی، چه میشود؟ 🍀اهل خانه بی حوصله ترین افراد می شوند. بهترین غذا ها، بی مزه می شود. کسالت و افسردگی به همه سرایت می کند. حرف ها حبس، لبخند ها محو و چشم ها بی نور می شود. رنگ و لعاب خانه از بین میرود. نشاط و شادی آب می شود و هوای سرد دوری در جای جای خانه کز می کند. 🌺زندگیِ خوبِ همه، گره به محبت های بی منت و سرشار تو خورده است. هیچ گاه محبت و عشقت را از جان های تشنه ی اهل خانه ات دریغ نکن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹تکریم همسر ✨رباب از امام حسين علیه السلام داراى دو فرزند عالى مقام يكى دختر به نام سكينه و يكى پسر به نام عبدالله يا على اصغر شد. 🌺وفادارى و صفاى حضرت رباب نسبت به حضرت سيدالشهداء در حد فوق تصور بود تا جائى كه حضرت حسين علیه السلام از اظهار و اعلام اين وفادارى و صميميت به زبان نثر و شعر دريغ نمى كرد:۱ «لَعَمْرُک اِنِّني لَاُحِبُّ دارا تَحُلُّ بها سکينةُ و الربابُ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالي وَ لَيْسَ لِلاَئمي فيها عِتابُ؛۲ به جانت سوگند من خانه‏ اى كه در آن سكينه و رباب اقامت دارند دوست دارم. آنان را دوست دارم و همه ثروتم را به پاى آنان مى‏ ريزم و هيچ سرزنش كنندهاى نيايد مرا در اين زمينه سرزنش كند.» 📚۱-تفسير حكيم، ج۶، ص۲۶۰ 📚۲- البداية و النهاية ،ج۸ ،ص۲۱۲ علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
خانم محترم👱‍♀ آقای عزیز👨 🤔 اگر همسرت و خوش تیپی تو را دوست دارد، چرا معطلی؟ 🙂چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا سر و کله اش از تدریس گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد . 👈نه 👈نه کنار هم نشستنی 👈نه درک طرف مقابل ... 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸حسن ظن🌸 کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم. سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر ‌کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بی‌تجربه‌گی‌هایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش ‌پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟ نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود. آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم. کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی می‌گفت سریع دلخور می شدم. ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه. سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟ به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم. - این عروسام عجب فکرایی می کنن؟! - جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر می‌کنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم. امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر. 📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃سلام عدالت گستر عالم! 🌙هلال ماه رجب که به آسمان سلام می کند، عطر امیرالمومنین فضای هستی را پر می کند. نمی دانم چرا! امام جواد علیه السلام هست، مبعث حضرت خاتم هست ... اما رجب یعنی حیدر! 🌟حیدر یعنی عدالت! عدالت جهانی یعنی شما آقاجان. 🌻کی می شود بیایی و غریب ترین واژه تمام دایره المعارف ها را، عدالت را معنایی حقیقی ببخشی؟! 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤲دست بالا می برم و تو را می خوانم؛ چشم در چشمان آبی آسمان. اجابتم کن‌‌‌ ✨وَ اِسْمَعْ دُعَائِي يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ *✨ 📖*دعای ابوحمزه ثمالی 🆔 @tanha_rahe_narafte