🌸جویبار محبت الهی
🌻زندگی در جریان است.
جویبار محبت الهی نیز جاری است.
🌿لبخندزنان برخیز و مسیر زندگیات را در مسیر جویبار الهی قرار ده.
#صبح_طلوع
#به_قلم_آلاله
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خرج و مخارج منزل شما با کیه؟
🍃علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم، امور منزل را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست خودم بود.
🍃پولی که علی می داد با اینکه یک سوم حقوقش بود؛ اما برکت داشت. وقت که بهم پول می داد می گفتم: حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید. از همین بردارید. می خندید و می گفت: شما نگران نباش قرض نمی کنم.
🍃دو سوم باقی مانده حقوق هر ماهش را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد. علی می خندید و می گفت: «خانم! شما بیش تر از من برای درد دل این مردم جوش می زنید.»
راوی: همسر شهید
📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۵ و ۶
#سیره_شهدا
#شهید_صیاد_شیرازی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅چقدر به یاد همسرمان هستیم؟
👨🌾زمانی که همسرتان در بیرون از منزل مشغول فعالیت هست تا رزقی حلال را بدست آورد.
🌷شما هم برای تشکر و قدردانی از آنها هر لحظه به یاد آنها کارهای منزل را انجام میدهید و منزل را محیا می کنید.
🌺 با انجام کارهای منزل و به فکر آنها بودن، طعم شیرین کارها قطعا بیشتر خواهد شد.
❣همسر عزیزم
به دوست داشتنت مشغولم
#همسرداری
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍ همه مدیون ربابیم
🌅 عباس هوای گرگ و میش را همیشه دوست داشت. از زمانی که همسرش از دنیا رفته بود، دیگر حوصلهی تلاش برای زندگی را نداشت.
پیش از این همیشه برای صرف چای بعدازظهر، دست همسرش را میگرفت و در کنار باقی ماندهی کاروانسرای قدیمی با یادآوری خاطرات گذشته کاروانسرا مشغول صرف چایی میشدند. بعد از کمی خوش و بش سلانه سلانه و در سکوتی که حاکی از رضایتشان بود، به خانه برمیگشتند.
▪️ سه هفتهای از فوت یار با وفایش گذشته بود. عباس نمیتوانست حتی لحظهای خودش را از تصویر مهربان ربابه رها کند. تصویری که با چروکهای ریز اطراف چشمش، هنوز به نظرش جذاب میآمد.
🌸 عباس با یادآوری خاطرات ربابه از کنار کاروانسرا گذشت. ناگهان سر و صدایی به گوشش رسید.
🍃عباس عصا کوبان، سراغ صدا رفت. مینا با دیدن او از روی زمین خاکی کاروانسرا بلند شد و عروسک به بغل گفت: « سلام آقا، چشمای شما جایی رو نمیبینه؟»
🔸عباس بعد از جواب سلام سرش را به نشانه تأیید حرکت داد.
☘- چه خوب. پس من قایم میشم شما دنبالم بگرد.
🍃صدای جست بلند دخترک در گوش عباس پیچید، دنبال صدا رفت. هر چه گشت مینا را پیدا نکرد. گوشهایش را تیزتر از همیشه کرد. فریاد زد:«دخترم کجا قایم شدی؟ گفتی اسمت چی بود؟»
▫️عباس صدایی نشنید. کورمال کورمال و عصا کوبان دور تا دور کاروانسرا را گشت. ناگهان با صدای ریزش خاک و سر خوردن عصایش ایستاد. یاد روزی افتاد که با ربابه به کاروانسرا میآمدند.
🔸ربابه همیشه نزدیک سکوی معهودشان میایستاد، دست عباس را میگرفت و با دست دیگرش عصای او را به لبه سوراخی نشانه میرفت:«عزیزم اگه یه زمانی تنهایی اومدی اینجا حواست به این چاه باشه. زیاد ته نداره ولی برا یه آدم تنها و نابینا خطرناکه.»
🍃عباس کنار چاه نشست. با احتیاط عصایش را پایین داد. آن را داخل چاه به حرکت درآورد. با برخورد عصا به جسم نرمی جا خورد. صدا زد:«دخترم، دخترم تویی؟ اونجا چیکار میکنی؟»
🌼مینا جواب نداد. عباس باز صدا زد. وقتی جوابی نشنید، بلند شد. با سرعتی باور نکردنی از کاروانسرا بیرون رفت.
🌿نقشه راه و اولین مغازه در مسیر را با صدای ربابه به خاطر آورد. جریان را برای مغازهدار تعریف کرد. آتشنشانها مینا را پیدا کرده و نجات دادند. پدر و مادر مینا از عباس تشکر کردند. بعد از مدتها لبخند روی لبان عباس نشست. زیر لب و آهسته گفت:«همه مدیون ربابیم.»
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: ماهی قرمز
به: یگانه منجی عالم بشریت
🌺سلام و صلوات بر تو ای همراه همیشگی مادر
🍀آقاجان کاش آن قدر بزرگ بودیم و شرح صدر داشتیم که با کوچکترین ناملایمات دنیا از پا درنمی آمدیم.
مهدی جان دل ها همه به دست توست. من هر چه بگویم و هر چه تلاش کنم نمی توانم دل دیگران را به دست آورم و با خود صاف کنم.
مولاجان خیلی وقت ها با دیگران حرفی می زنیم نیت خیری داریم؛ ولی برداشت اشتباهی از آن می شود.
🌼آقاجان خودت به ما رحم کن و سعه صدر و شرح صدر عنایت کن. خودت برای دل ما دعا کن تا با کوچکترین اتفاقات دنیای فانی زیرو رو و مضطرب نشود. دعایمان کن مولاجان دعایمان کن، که اگر نبود دعایتان بیچاره بودیم.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸سلام زندگی
🌺زندگی پاهایش را گاهی روی زمین میکشد گاهی هم تند تند قدم بر میدارد و میدود.
تلخ، شور، شیرین، زهرآلود، غمگین و ... میگذرد.
به شرط سلام
سلام، صبح بخیر
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دستور دادن که کاری نداره
✅«هیچ وقت یادم نمی رود، یک روز کفش های خودشان را که واکس زدند، کفش های مهدی (پسر بزرگمان) را هم واکس زدند. گفتم: چرا این کار را کردید؟ گفتند: من نمی توانم مستقیم به پسرم بگویم که این کار را انجام بده؛ چون جوان است و امکان دارد به او بربخورد. می خواهم کفش هایش را واکس بزنم و عملاً این کار را به او بیاموزم»
📚سیره پیامبرانه شهدا، نویسنده: رضا آبیار،ناشر :مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران،ص۱۳۴
#سیره_شهدا
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠دانش
✅ خواندن و نوشتن بخشی از آموزش است که پدر و مادرها موظفند زمینه تحصیل آن را برای فرزندان خود فراهم کنند؛ ولی آموزش در همین دو مورد خلاصه نمیشود.
🔘 والدین موظفند که فرزندان خود را با ارزشها، آداب نیکو آشنا و زمینه پایبندی به ارزشها و آداب ارزشمند را فراهم کنند تا افرادی شایسته، مؤمن و نیکوکار گردند.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_صبح_طلوع
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چی بخریم؟
☘محسن همراه پدر و مادرش برای خرید لباس وارد مغازهای شدند، پدرش موقع خرید لباس به فروشنده گفت: «آخه برادر من،وقتی این همه جنس ایرانی وجود داره، برای چی مشابه خارجیش رو میاری؟ اگه شما نیاوری، مردم هم نمی خوان. مگه شما نمیبینی کارگرها بیکارن؟»
🌸مرد فروشنده نیشخندی زد: «مردم براشون مهمه قیافهی لباس خوب باشه اما لباسهای ایرانی اینطور نیستن. »
🍃محسن دید که پدرش لبخندی زد و گفت: «شما تصمیم بگیر،اراده کن که جنس ایرانی بخری، خودم برات تولید کننده هایی که لباس قشنگ تولید کنن، پیدا میکنم. »
🌺مادر محسن به چشمهای سرگردان محسن لبخند زد. پدر کارت پرداخت را از فروشنده پس گرفت. پاکت خرید لباس را برداشت و به همراه محسن ومادرش از مغازه خارج شدند.
☘محسن همینطور که به مغازه های اطراف نگاه و دست پدرش را به گرمی فشار میداد، پرسید: « بابا جون چرا نباید جنس خارجی بفروشه؟»
🌸- این آقا بیشتر جنسهای مغازش خارجی و تولید چین و ترکیه بود. ازش خواستم کنارش جنس ایرانی هم بیاره.
☘- مگه چه فرقی میکنه؟
🌺- خب پسر گلم هر وقت یه لباس یا هر جنس ایرانی به فروش میرسه همهی کسانی که تو ساخت اون وسیله، دخیل بودهاند هم برای آنها ایجاد کار میشه، هم کارخونهها، هم نخ، هم پارچه، میشه ایرانی. این یعنی همسایههای ما دیگه بیکار نمیمونن و جواد آقا، شوهر خاله ات محسن پسر عمه ات، همه میتونن سرکار برن وحقوق بگیرن.»
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: خادم المهدی
به: مولایش آقا امام زمان
سلام سرور عزیزم
جانم به فدای شما کمتر ناله بزنید تو را جان مادرت زهرا دیگر از تب و تاب افتادهای.
آقا این روزها دلشوره سلامتی شما را دارم تو را به خدا کمتر نوحه سرایی کنید. میدانم داغ اباعبدالله هر روز برایتان تازهتر شده و جگرتان را به آتش میکشد.
مولای من کاش و ای کاش ما شیعیان دردی به دردهایتان اضافه نکنیم.
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️بگشا پنجره قلبت
🌸مهربان باش
🍀پنجره قلبت را برای محبت کردن بگشای،
محبتی خالصانه و بیبهانه؛
مثل خورشید که هر روز طلوع میکند و میتابد،
بر همه چیز و همه کس به طور یکسان.
🌼تو هم مانند خورشید باش نسبت به دیگران.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اوه! آخرش هیچ؟
🍃آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه در ضمن وعده های غذا با اهل خانه می نشست و صحبت می کرد و حرف هایشان را هم گوش می داد. حرف های بی ربط را هم گوش می داد. حتی حرف های تکراری را هم گوش می داد. خیلی کم پیش می آمد که سخنی مورد بی اعتنایی ایشان قرار گیرد؛ مثلا اگر مطلب خیلی بی ربط بود، می گفت: «اوه! حالا ما این قدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟»
📚عبد محبوب، ویژه نامه پنجمین سالگرد رحلت حضرت آیت الله العظمی بهجت، ص42، به نقل از علی بهجت پور، پسر ایشان
#سیره_علما
#آیتالله_بهجت_رحمةاللهعلیه
🆔 @tanha_rahe_narafte