🌺مولایم سلام
آه از این روزها که چه غم هایی بر دل داریم.
چه بسا غم واقعی در دورن شما شعله می کشد
غم و اندوه مادر
غم و اندوه سردار
غم و اندوه بزرگ مرد علم
🍃می گویند سردار رفته نفس تازه کند برگردد!
چه روزی می شود روزی که شهدا در رکاب شما باز گردند.
ما منتظران به امید ظهور روزها را به پایان می رسانیم.
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحنافداه
#امام_زمان
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دیدن دوباره نور خورشید این نوید را می دهد که باز فرصتی طلایی از خدای مهربان برای
نفس کشیدن،
عبادت کردن،
باهم بودن،
محبت کردن ،
بخشیدن،
عاشق شدن یا ماندن #هدیه گرفته ایم
🌺پس فرصت هایتان را دریابیم
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
💞 ما که حالا عقد میخوانیم، در دل های شما زن و شوهرها، به فضل پروردگار محبتی ایجاد می شود.
🌹 گل محبت در دل ها شکفته می شود؛ این گل را حفظ کنید، آبیاری کنید، شاداب نگه دارید، پژمرده اش نکنید، دستمالی اش نکنید تا در دل شما شاداب و باطراوت باشد.
🎤 بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 81/10/24
#همسرداری
#محبت
#زندگی_بهتر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨✨✨✨✨✨✨
کریمی و #کرامتت را می خواهم
مجیدی و #بزرگواریت را می بینم
شفیعی و #شفاعتت را می طلبم
کتاب محبوب من
دست های #خالی ام یاریت را می طلبد.
« قد جاءکم مّن الله نور و کتاب مّبین؛ از طرف خدا، نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد.» 📖
(مائده/15)
#نور
#تلاوت
#تدبر
#قرآن
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ جنگ بازی
خیلی تا غروب نمانده بود. بچه ها مشغول درس و مشق بودند. حلما در آشپزخانه تدارک شام می دید.
صدای زنگ، همه را با هم به سمت در دعوت کرد. بچه ها برای باز کردن در از هم سبقت می گرفتند. حلما هم پشت سرشان حرکت کرد.
🌺- یواش تر بچه ها. زمین می خوریداااا. هادی جونم شما مثلا بزرگتری یعنی چی بدو بدو کردن! بیچاره همسایه پایینی الان فکر می کنه زلزله اومده.
- حامد زودتر از بقیه در را باز کرد و پاهای پدر را چسبید و گفت: سلام بابایی. وااای چقدر میوه خریدی. اووووم به به. چه موزای زرد و قشنگی!
حلما کمک کرد که محمد خریدها را به آشپزخانه ببرد.
- خدا قوت عزیزم. چه خبره؟ مهمون داریم؟
محمد کاهوها را داخل سینک گذاشت. گفت: میگم خانمم حس ششم داره باور نمیکنن. یعنی عجب انتخابی کردماااا. کی مثل من یه همچنین پیشگویی داره؟!
🍀بابا محمد چشمکی به هادی زد و ادامه داد: آره خانمی! داداش حمیدم زنگ زد گفت داریم میاییم.
چشم بچه ها به مامان بود. حلما انتظار شنیدن این حرف را نداشت. با آرامش و بدون اینکه صدایش بالا برود، گفت: آخه الان دَم غروب...
محمد اجازه نداد حرفش تمام شود. با شوخ طبعی گفت: بچه ها بیایین. جنگ بازی داریم. زود زود. فرمانده حلما سرباز میخواد. من خودم اولین سربازم.
🍃بچه ها که از شلوغ بازی بابا حسابی هیجان زده شده بودند، به فرمانده حلما برای پشتیبانی ارتش آماده سازی خانه برای ورود مهمان، اعلام آمادگی کردند.
حلما دیگر حرفی برای گفتن نداشت. مشغول تمیز کردن مرغ ها شد. گفت: فرمانده که شمایی آقا. با این سرباز کوچولوها امیدوارم پاتک نخوریم!
صدای خنده بابا محمد و بچه ها فضای خانه را پرکرد.
#اطاعت_پذیری
#همسرداری
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹سلام مهربان منتظر!
🌸امشب دلم برای یک دورهمی تنگ شده! یهوای دورهمی شبهای چهارشنبه سنگرهای جبهه را دارم.
🍃هیچ وقت تجربه شان نکردم! اما بارها و بارها طعمشان را از لابلای خاطرات جامانده های شهادت چشیده ام...
✨چه زیبا میشد اگر این دورهمی ها را با عطر یادت تکرار می کردیم شاید حال دلمان خوب میشد...
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @tanha_rahe_narafte
محبت مثل #نفس_کشیدن لازم و ضروری است
محبت #آبیاری می کند خشکی های وجود را
محبت بیرون می کند #زخم های کینه را
محبت می شوید #پلیدیها را
محبت می کارد #خوبی ها و نیکی ها را
محبت می پروراند #نهال های زیبای وجود را
محبت...
در یک کلام محبت بدی ها را با خود می برد و خوبی ها را می آورد.
روزتان، پر باشد از محبت های الهی
#محبت
#محبت_هدیه_الهی
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ محبت کلامی
🍁وجود واژه زیبای محبت در خانه بین اعضای خانواده، لازم و ضروری است. محبت به مثابه عنصری معجزه آسا عمل می کند. به طوریکه محبت می توان سختی ها را آسان، دلها را به هم نزدیک، دوستی ها را افزون و دورهمی ها را دلنشین کند. در یک کلمه می تواند، آرامش بخش زندگی گردد.
🍁محبت به عنوان یک #رزق_معنوی است؛ که خدای عزیز به بندگانش افاضه می کند. هر خانواده ای به خدا نزدیک تر باشد؛ یعنی؛ خدا را در زندگی حاکم گرداند، روزی اش افزون تر است.
🍁اما محبت را می توان به درختی تشبیه کرد که دارای شاخه های متعددی است، همه آن ها در کنار هم، #ثمره و فایده می بخشد. یکی از این شاخه ها #محبت_کلامی است.
🍁هر چه محبت کلامی در خانواده ای بیشتر و پررنگ تر باشد، #صمیمیت و نشاط بیشتری در میان آن ها خواهد بود.
🍁این را هم باید مد نظر داشت، آرامش و نشاطی که در پی محبت کلامی به وجود می آید، همه اعضای خانواده را بهره مند می سازد.
🍁بنابراین والدین باید بدانند؛ با فرزندان خود می بایست؛ با آهنگی نرم، #آرام و دلپذیر سخن بگویند. چرا که چنین آهنگی، شادی آفرین و #آرامش_بخش است. بر خلاف آن، سخن گفتن با آهنگی خشن و بلند، ترس و اضطراب و ناراحتی را در پی دارد.
🍁یا به طور مثال سلام و خداحافظی که شاید از نظر ما اهمیت چندانی نداشته باشند، هاله ای از نور، امید و سلامتی از جانب خداست که امنیت و آسایش فرزندان و متقابلا والدین را به دنبال خواهد داشت.
🍁امید است که با بکارگیری این ابزار معجزه آسا، بهشتی کوچک در روی زمین برای خود فراهم کنیم.
#محبت
#محبت_کلامی
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
قَالَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:التَّقْوَى إِجْلَالُ اللَّهِ وَ تَوْقِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.
پیامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:تقوا، احترام گذاشتن به خداوند و احترام گذاشتن به مؤمنين است.
📚 مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ،جلد۱۱ ،صفحه۲۶۷
#احترام_مؤمن
#اخلاقی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍇 بشقاب میوه
دخترک درحال بازی با عروسک پارچه ای لباس مخملیش بود. زیر لب چیزهایی می گفت. صدای زنگ تلفن حواسش را پرت نکرد. مادر ظرف میشست. دستش را با حوله خشک کرد. به سمت تلفن رفت. گوشی را برداشت. حسابی حال و احوال کردند. اسم رؤیا از دهان مادر بیرون آمد و به گوش دختر رسید. دختر از جا برخواست. خندان به سمت مادر دوید. دامن مادر را گرفت. با لبخندی بی پایان و گوشهای تیز شده به صحبتها گوش میداد. مادر روی صندلی نشسته بود و با موهای دختر ور میرفت و نوازش میکرد. از صحبتها معلوم شد، فردا شب به منزل رؤیا کوچولو دعوت شدهاند.
دخترک خوشحال با عروسکش وسط پذیرایی میچرخید و شعر میخواند. با صدای بلند از مادر پرسید: مامانی فردا من چی بپوشم میخوایم بریم خونه رؤیا؟
مادر گفت: سری به کشوی لباسات بزن. یکی رو انتخاب کن. دخترک رفت. آهسته کشو را بیرون کشید. از بین هیاهوی لباسها و رنگها یکی را انتخاب کرد. لباس را جلویش گرفت. دوان دوان به سمت مادر رفت و نشانش داد. مادر لباس را پسندید. هر دو خندیدند. دخترک با فکر مهمانی فردا و بازیها و خوشگدرانیهایش به خواب رفت.
صبح، پدر مثل همیشه صبحانه خورد. او آماده رفتن سر کار بود که دخترک با مشتهای گره خورده چشمان خواب آلودش را مالید. به پدر سلام کرد و صبح بخیر گفت.
پدر دخترک را در آغوش گرفت. او را بوسید و خداحافظی کرد. مادر سفارش کرد: غروب زودتر راه بیفتیم تا تو ترافیک گیر نکنیم.
غروب، پدر به موقع آمد. همگی لباس مرتب پوشیده و آماده رفتن به مهمانی شدند. مادر کیک خانگی درست کرده بود. آن را برداشت و راهی شدند.
به خانه رؤیا رسیدند. پدر رؤیا در را باز کرد و به استقبالشان آمد. مهمانها از میان درختان و گلهای زیبای حیاط گذشتند. رؤیا و مادرش از میان چارچوب در پیدا شدند. بعد از سلام و احوالپرسی به پذیرایی رفتند. هر کدام به یکی از پشتیها که گرداگرد دیوارهای خانه گذاشته شده بود تکیه دادند. مادر رؤیا بشقابها را دانه دانه چید؛ یکی جلوی پدر دختر، مادر او، همسرش.
دخترک منتظر بود تا مقابل او هم بشقاب بگذارد، اما مادر رؤیا این بار با ظرفی پر از میوه وارد شد. دخترک همچنان منتظر بشقاب جلوش بود. دخترک در خود شکست. فکرهایی کرد. چراهایی در ذهنش فواره زد. ناگهان پدر رؤیا صدا زد:«خانم جان برای زهرا کوچولو بشقاب نذاشتی.» همه که پذیرای شدند، بچهها به اتاق برای بازی رفتند.
#احترام_کودکان
#داستان
🆔 @masare_ir
✨سلام خدا من.
خدای بزرگ من.
خدای رحمان و رحیم من.
اگر نبود این ستاریت تو، نسبت به من گنه کار
اگر نبود این مهربانی تو، نسبت به من ناتوان
اگر نبود این همه لطفت چه می کردم.
خدایا ایام شهادت حبیبه تو، دخت رسول مهربانی هاست
مگر نفرمود هر کسی رودوست بدارید با همان محشور می شوید؟
🍃خدایا من زهرا (سلام الله علیها) را دوست دارم
خدایا من سردار دلها را دوست دارم .
پس محشورم کن با آن کس که دوستش دارم.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
#دعا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌿 به طبیعت #زیبای پیرامون خود نگاه می کنم. چنان #شگفت انگیز است که فکر را به حرکت وا می دارد. در آن هنگام #خدا را با تمام وجود حس می کنم.
🌤 با دیدن آسمان، #عظمتش را
با نگاه به دریا، #رحمتش را
💐 با استشمام رایحه گل ها، #ستایشش را
با نزدیکی به کوه، #جبروتش را
با امواج خروشان دریا #قهاریتش را
و با صدای خوش زندگی دوباره، #مهربانیش را می یابم. ☺️
#نکته
#محبت_خدا
🆔 @tanha_rahe_narafte