💧رعایت بهداشت فرزند
🌺امام رضا علیه السلام فرمودند:
«کودکان را تمیز و پاکیزه نگه دارید و چرک و چربی را از تن آنان بزدائید زیرا شیطان بوی چرک را احساس کرده و به سراغ آنان می آید و اگر خواب باشند دچار ترس و وحشت می شوند.»
📚مكارم الاخلاق، ص ۲۳۷
#حدیث
#بهداشت_کودکان
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕مادر بودن
🌸یواشکی و پاورچین پا به درون اتاقش گذاشت. در را آرام بست و قفل کرد. همانجا پای در چوبی قهوه ای رنگ نشست. زانوانش را بغل گرفت. دو دستش را به روی پیشانی اش کشید. چشمانش را بست. کتف هایش گز گز می کردند. پای چشمش به گودی نشسته بود. چیزی نمانده بود که اشک هایش جاری شود. اما با انگشت اشاره جلوشان را گرفت. دستانش را جلوی چشمان خیسش گرفت. ساعتی قبل... سرش را دیوانه وار تکان داد. دوقلوها صبح طبق معمول از خواب بیدار شده بودند.
👩👦👦متین و مبینا کنارش سر سفره نشستند. میان لقمه های خالی و کوچکشان، لقمه به دستشان داد. متین مثل همیشه لقمه آخر را نخورد و بلند شد. مبینا دنبال متین به اتاق و میان اسباب بازی ها رفتند. فاطمه به اتاقشان سرک کشید. متین وسط میدان جنگ حیوانات جنگل بود و مبینا مشغول پختن ناهار برای عروسک هایش.
🍃فاطمه سراغ شستن ظرف ها رفت. میان کارهایش به بچه ها سر می زد. خورشت آلو برای ناهار بچه ها درست کرد. خورشت را مزه کرد، آبش کم شده بود و مزه اش ملس. شعله گاز را خواست خاموش کند، یکدفعه صدای جیغ مبینا بند دلش را پاره کرد؛ به سمت اتاق بچه ها پرواز کرد.
🌸عروسک مبینا در دستان متین تکه و پاره شده بود. شبنم اشک های مبینا و لبخند متین، گیجش کرد. مبینا را بغل زد. مبینا در آغوش مادر به جنگل متین خیره شد.
🍃فاطمه به متین گفت:« چرا عروسکش رو خراب کردی؟»
🌸مبینا یکدفعه از آغوش مادر مثل گربه ای خشمگین به سمت جنگل متین دوید. دست و پای اسب و شتر متین را شکست. میان اشک، لبخند زد. متین موهای مبینا را گرفت. فاطمه دستان مشت شده از موی متین را باز کرد. بوی دود و سوختگی به شامه اش حمله برد. بچه ها را از هم جدا کرد با اخم به هر دوی آنها نگاه انداخت و ...
🍃یادآوری آن لحظه 😢اشک را مهمان چشمان فاطمه کرد. سرش را به سمت بالا برد و به در تکیه داد. با خدا درد و دل کرد :«خداجونم کاش دیوار بودم. سقف بودم. چوب بودم، ولی مادر ... خدایا خسته شدم. خسته ام، بی خوابی، سرپا بودن، نق و نوق زدن دو قلوها و وابستگی شون به من، غذا درست کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباسا... دست پدرشونم بسپرم باز تموم نمیشه. تموم روز مدام مواظبم دعواشون نکنم. خستگیم رو نبینن. لبخندم محو نشه اما... اما تا بوی سوختگی رو فهمیدم آه از ته ته دلم بلند شد. غذامون که ته گرفت، انگار مهربونی و خوش خلقی منم به آخر رسید. چیزی نمونده بود تا داد بزنم. دعوا کنم. اخمام رو تو هم گره کنم. چشمای لرزون و ترسیده ی بچه ها رو تماشا کردم. می خواستم دستای چسبیدشان به لباسم رو از خودم جدا کنم. میدونم کمکم کردی و مانعم شدی. خدایا محتاج محبتت هستم. محتاج دست نوازشی که خستگیام رو ببره.»
😭اشک هایش سرازیر شدند و دیگر مانعی در راهشان نبود. آمدند و آمدند. چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما دست نوازشی را احساس کرد و دلش خالی شد. از جا برخاست. مقابل آینه، موهایش را شانه کشید. صدای دخترک چهار ساله اش را از هال شنید:« ماما کجایی؟ ماما؟» لبخند زد.
🌸سریع عطر مورد علاقه اش را به لباسش زد. با تمام وجود بویش را حس کرد. محکم و پر انرژی قفل در را باز کرد. با لبخندی پخش شده روی صورت گندمی اش وارد هال شد.
-عزیزم، اینجام دختر گلم.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte
☘برای رسیدن به تمام خواسته هایت باید اعتماد به خدا را سرلوحه زندگیت کنی.
🌷اگر دوست داری بهترین ها برایت رقم بخورد به او اعتماد کن.
🌿درست مثل کودکی که نگران برآورده شدن هیچ یک از خواسته هایش نیست، چرا که به مهربانی مادرش ایمان دارد.
💐تو هم ایمانت را به خدا از جنس ایمان کودکانه بساز.
#کوته_نوشت
#ارتباط_با_خدا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺روزها برای توست.
🌼هرگز از سردی #شکست ها #ناامید مشو و از مقابله با آنان نهراس..
🏆بلکه راهی برای #قوی تر شدن خودت بجوی.
#نکته
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸حقّ مادر
🌺امام سجاد عليه السلام می فرمایند :«حَقُّ أُمِّکَ فَأنْ تَعْلَمَ أنَّها حَمَلَتْکَ حَیْثُ لا یَحْتَمِلُ أحَدٌ أحَداً، و أعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا یُعْطِی أحَدٌ أحَداً، وَوَقَتْکَ بِجَمیعِ جَوارِحِها...؛
حقّ مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمیکند و از میوۀ دلش چیزی را به تو داد که احدی به دیگری نمیدهد و تو را با تمام اعضایش حفظ کرد..»
📚امالی صدوق، صفحه ۳۷۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Your mother
s right to you is that you know she carried you in a place in where nobody carries someone else, gave you of her hearts fruit something of which nobody gives others, maintained you by her all organs, etc. #ارتباط_با_والدین #حقوق_مادر 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️ محبّ پدر
✨یکی از لحظات جانسوز جریان کربلا شهادت دختر حضرت حسین علیه السلام است که نشان از محبت شدیدش به پدر دارد.
✨ وقتی سر بریده امام حسین علیه السلام را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟
پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم.
پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم.
سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که از دنیا رفته است.
📚المتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی،ص۱۳۶
#ارتباط_با_والدین
#سیره_معصومین
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺حضرت زهرا سلام الله عليها می فرمایند :«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ؛
هميشه در خدمت مادر و پاي بند او باش، چون بهشت زير پاي مادران است; و نتيجه آن نعمت هاي بهشتي خواهد بود.»
📚كنزل العمّال، جلد ۱۶، صفحه ۴۶۲
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
#احترام_مادر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دست بوسی
🌸مریم مدام به ساعت نگاه می کرد. دستانش را به هم می مالید. صدای در او را از جا پراند. مریم اجازه نداد سعید به اتاقش قدم بگذارد، گفت:« دیشب یک خوابی دیدم. میترسم تعریف کنم به واقعیت بپیونده. نگرانتم سعید.»
👱♂واقعا؟ منم توش بودم.. نکنه مرده ام؟
👩 وای نگو .. مردن بهتره از اینی که من دیدم. اصلا نمیتونم تصور کنم.
👱♂اِ آبجی، ی خداییی نکرده ای چیزی بگو خب.
👩 سعید! واقعا جدی میگم،خیلی خواب بدی بود. همش تقصیر توئه که دیشب با مامان بحث کردی و جلوی روش وایسادی. امروز دیگه باید عذرخواهی کنی. داداش خوبم.
👱♂با اینکه دیشب کاملا حق با من بود، اما باشه. خودمم طاقت ندارم مامان به صورتم نگاه نکنه. دیوونه میشم.
👩آفرین
👱♂خب چه جوری ازش عذرخواهی کنم؟
👩بیا یک نقشه ی خوب بریزیم و بعد برو اجراش کن و عذرخواهی کن. یکجوری که مامان شوکه بشه.
👱♂میگم ابجی تو هم حسابی جیغ و داد بکش. درست مثل همیشه که دعوا میکنیم.
👩باشه؛ ولی خدایی خیلی اتاقت تمیز شده. من رفتم پیش مامان، آماده باش.
🍃مریم با صدایی بلند گفت:« مااامااان . مامان کجایی. بیا ببین سعید چکار میکنه! مامان! یک دقیقه از اشپزخونه بیا.»
👱♂سعید با صدای بلند گفت:« تو چکار داری؟ چرا از کله ی صبحی به من گیر میدی؟
👩وای مامان!کجایی؟ داری میای؟
🌸مادر از سر و صدای بچه ها آشپزخانه را ترک کرد. در ورودی اتاق سعید ایستاد. با چشمانی گرد تمام اتاق تمیز شده سعید را برانداز کرد. صدای خنده ی بچه ها اتاق را پر کرد.
👱♂مامان جون قربونت بشم. معذرت میخوام ازت، بزار دستت رو ببوسم.
👩آره،آره. زود باش ببوس.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨یا ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🌿جهان در انتظار و بی صبرانه روزهای انتظار را سپری می نماید مثل اینکه او نیز از چشم انتظاری چشمانش به سفیدی گراییده است.
🌺مولای من! تا به کی چشم انتظاری ؟
🌸کاش اجازه رخصت ظهورت فراهم گردد و چشمان ما و جهان به جمالتان روشنایی و بینایی یابد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨چه زیباست
💑نشستن کنار#همدم زندگی ات
🥃به همراه نوشیدن فنجان چای داغ
💞آن هم با طعم #عشق
#انگیزشی
#کوته_نوشت
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خواهش می کنم صبر کن!
🌺 چند لحظه بایست و به حرف هایم گوش بده. می دانم در گود میدان دعوا و بحث بوده ای. چند نفس عمیق بکش. فهمیدم که از حرفایش گوشهایت سرخ شده است. چند قدم راه برو.
🍀شنیدی و شنیدی. هرچه که دق و دلی داشت با عصبانیت و داد به رویت خالی کرد و گفت.
🔥به جوش آمدی و داغ کردی تا آمدی لب باز کنی و جواب بدهی جلویت را گرفتم. لحظه ای صبر کن.. در دعوا ، حلوا خیرات نمی کنند.
💞نکندبه لانه ی عشق تان آتش بیاندازی! نکند حرمت و احترام ها را بشکنی و پل ها را خراب کنی! می دانم حرص دارد که چرا او همه آن کارها را کرده است.
🌸اما ...اما ... تو مقابل به مثل نکن!
تو قوی تر از آن هستی که بدی را به بدی جواب دهی. تو عاقل تر از آن هستی تا جرقه ای کوچک را به آتشی پر شراره تبدیل کنی. تو فهیم تر از آن هستی که به هیجانات سطحی بهای گران دهی.
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همسر شهید یوسف کلاهدوز می گوید: اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست کنم. یادم هست بار اول که خواستم تاس کباب درست کنم، سیب زمینی ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف که آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب زمینی ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یک گوشه ای شروع کردم به گریه کردن.
یوسف آمد و پرسید:« چه شده؟» من هم قضیه را برایش تعریف کردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را کشید و آورد با هم خوردیم. آنقدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید کرد که یادم رفت غذا خراب شده بود.
یوسف هیچگاه به غذا ایراد و اشکال نمی گرفت. حتی گاهی پیش می آمد که بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی کردم، ولی او خم به ابرو نمی آورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست کنم؟ می خندید و می گفت: «غذا، فقط غذا» می گفت: «دوست دارم راحت باشی.»
📚 نیمه پنهان، ش ۷۸، صص ۲۶
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_یوسف_کلاهدوز
🆔 @tanha_rahe_narafte