eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
577 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام سلام✋🏻 از اونجایی که رفته بودیم برف بازی، نشد دیگه جواب پیاماتونو بذارم. امروز رو به جواب دادن پیاماتون می‌گذرونم و از فردا میرم سراغ ادامه گپ زنیم با شما. لینک حرف ناشناس رو هم سنجاق کردم. هر جا زیاده‌گویی شد، بگید سرعت رو بالا ببرم. هر جا هم نکته‌ای رو جا انداختم، بگید تا اضافه کنم. 🆔 @masare_ir
ممنونم🌺 خوشحالم که حس خوبی ایجاد شده☺️ موندن و رفتن آدما با خداست😌 🆔 @masare_ir
سلام ممنونم قابلتونو نداشت، هزینه‌اش یه مقدار وقت و چند فشار انگشت روی صفحه گوشی بود که پرداختم.😅 شما لطف دارید. 🆔 @masare_ir
سلام این قصه سر دراز دارد. پس فعلا همراهمون باشید تا ببینید چه اتفاقایی تو این مدت رخ داد. البته سعی می‌کنم خلاصه و فشرده تعریف کنم که حوصله هیچ کس سر نره.☺️ 🆔 @masare_ir
سلام منم از شما ممنونم که وقت گذاشتید و پیام دادید. فعلا از کارهای خودم براتون می‌نویسم تا ببینم در آینده چی پیش میاد. 🆔 @masare_ir
به نظرتون این معتاد، مشکوک نیست؟🧐 من کجا قراره برم که خودم خبر ندارم؟🤣 🆔 @masare_ir
برای امروز دیگه کافیه. انگار بعضی اعضای کانال خسته شدن و گفتن ایش😒 و گذاشتن رفتن.😁 فردا میرم سراغ ادامه تعریف اتفاقا. ✊🏻ساعت۲۱ یادتون نره بالای پشت بوم یا توی بهار خواب بگید😌 🆔 @masare_ir
سلام سلام سلام✋🏻 روز ۲۲ بهمنتون مبارک میلاد حضرت علی اکبر علیه‌السلام و روز جوان به جوونای کانال مبارک البته ما پیر تو کانال نداریم😌 یا الان جوان هستن یا جوونای قدیمن☺️ خب بریم سراغ ادامه مباحث: بعد از انتخاب و تأیید اسم گروه، آموزش حین فعالیت شروع شد. یکی از دوستای همه فن حریف نویسنده‌ام که قول داده بود برای راه‌اندازی گروه کمک کنه، به همه اعضای گروه آموزش داد. منم تا ایشون تو گروه بود، دل گرم بودم که پشتوانه دارم. هر روز با هم صحبت می‌کردیم و برای پیشبرد گروه، طرح و ایده می‌دادیم و نقد و اجرا می‌کردیم. برنامه روزانه‌ای برای نشر مطالب و برنامه هفتگی که چه روزی چی منتشر بشه ریختیم. تا قبل از شروع گپ من، همون برنامه البته با تغییرات اندکی اجرا می‌شد. در مورد اعضای گروه اختلافی بینمون پیش اومد که .... 🆔 @masare_ir
که الان برام جذابه. اکثر اونایی که وارد گروه تدوینگرامون شده بودن یه مقداری هر چند کم از عکسنوشته‌سازی سر در می‌آوردن به جز یه نفر و من و دوستم سر ایشون به اختلاف رسیدیم. ایشون می‌گفت: این خانم نباید توی این گروه باشه و من می‌گفتم: مهم اینه که علاقه داره. این جریان وقتی جذاب میشه که این خانم بعد از چند سال الان تو تدوینگری سرآمد شدن و حتی از طرف صدا و سیما بهشون پیشنهاد کار شده. همون اول ب بسم‌الله به اعضای گروه پیشنهاد دادم همزمان با ایجاد کانال گروه، هر فرد برای خودش یه کانال داشته باشه و توی اون فعالیت اختصاصی خودشو انجام بده. ایشونم با اصرار زیادم یه کانال زد و الحمدلله رب العالمین الان به سطح استادی رسیده، چندین نفر رو آموزش داده و سفارش می‌گیره و برای جاهای مختلف کار می‌زنه. لینک کانالشون اینه:👇🏻👇🏻👇🏻 @nama_saz حدس اینکه کدوم بزرگوار هستن، راحت شد. 📚تو لینک حرف ناشناس برام بنویسید متوجه نکته تربیتی متن شدید؟ 🆔 @masare_ir
سلام سلام سلام✋🏻 راهپیمایی چطور بود؟ شهر ما که خیلی شلوغ و پرشور شده بود. شهر شما چی؟ جواب سؤال دیروزمو یه نفر فرستاد. ایشون خیلی نزدیک شده بود، ولی دقیقاً مقصود من رو نرسوند. و اما نکته تربیتی مد نظرم این بود: هیچ وقت روی مسیری که فکر می‌کنید درسته، اصرار نکنید. مثلا نخواید بچه‌هاتون وارد شغلی بشن که شما فکر می‌کنید بهترینه و خیر و صلاحشون به اونه، بلکه تو مسیر علاقه مشروعشون حمایتشون کنید، قطعاً پشیمون نمی‌شید. پ.ن: سازمان حمایت از حقوق مشاغل مستعد😁 🆔 @masare_ir
ادامه کار گروه تنها راه نرفته به اینجا رسید که چند نفر از اعضای گروه، نشر تو فضاهای مختلف رو پیشنهاد دادن و ما هم وقتی دیدیم نیروی نشردهنده موجوده، قبول کردیم و به این واسطه کار ما وسعت زیادی پیدا کرد. برای برخی از مطالب تولیدی گروه نویسندگان توسط تدوینگرامون عکسنوشته زده می‌شد و خانمای نشردهنده همه مطالب رو تو فضاهای مختلف از ایتا گرفته تا اینستاگرام نشر می‌دادن. این وسط یه پیشنهاد دیگه داده شد که همه هر روز به امام زمان ارواحنافداه نامه بنویسیم و اینطوری با آقا صحبت کنیم تا یادمون نره داریم برای چی و کی فعالیت می‌کنیم. همه چی خوب پیش می‌رفت و تقریباً گروه سر و سامان گرفته بود که یهو ... 🆔 @masare_ir
دوستم؛ یعنی همون خانمی که تو مدیریت، راه‌اندازی و آموزش گروه همراهی و راهنماییم می‌کرد، گفت: دیگه وقت خداحافظی رسیده و می‌خواد بره دنبال اهداف خودش. خیلی ناراحت شدم. آخه ما هر دو نویسنده بودیم و داشتیم روی داستان‌نویسی کار می‌کردیم. هدفمون نوشتن رمان‌های اثرگذار و دینی بود. تو فضای مجازی هم بخاطر فرمایش رهبر ورود کرده بودیم، ولی باز اینجا هم می‌خواستیم با نشر نوشته‌هامون اثرگذار باشیم؛ اما یهو من مدیر یه گروه شدم و دوستم می‌خواست رهام کنه و بره. حس خیلی بدی داشتم. نه راه پیش داشتم، نه راه پس. خیلی با دوستم صحبت کردم. ازش خواهش کردم بمونه؛ ولی قبول نکرد. بهش گفتم: پس منم گروه رو رها می‌کنم. گفت: حیفه و ... بالاخره ... @masare_ir