eitaa logo
مسجد امام رضا(ع) دیلم
337 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
51 فایل
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 کانال برای فعالیت های مسجد هست اما شامل مطالب بصیرتی، اخلاقی،اعتقادی و... نیز می باشد😎. آدرس مسجد: اردکان،بلوار آیت الله خاتمی،کوچه ۱۵۸،خیابان امام جعفرصادق(ع)،محله دیلم🌍 👇ارتباط با ادمین👇 @M8R3MIRZADEH86 @asoubaoutaou
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از فردا... 😂 منطقش من رو هم قانع کرد 😂😂 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❣پیامبر اکرم (ص): 🌸 هرکس به شما خوبی کرد، جبران کنید و اگر نتوانستيد، آن قدر براى او دعا كنيد كه مطمئن شويد تلافى كرده ايد. بهترين مردم كسى است كه مردم از او بهره‌‏مند شوند. 📚 تحت العقول .ص۲۱۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱 💐فرارسیدن بهار تعلیم و تربیت و آغاز مهر و طنین دوباره ی زنگ مدرسه و نسیم خوش آموزش و پرورش را، بر همه ی اهل علم و دانش و دانش آموزان عزیز مسجدی تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم. 🔰واحدفرهنگی‌مسجدامام‌رضا(ع)دیلم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠برگزاری کلاس قرآن خوانی و آموزش تجوید توسط استاد رضا طاقداری👤 ▪️یکشنبه ها ویژه خواهران ▪️چهارشنبه ها، دوره تخصصی تجوید ویژه نوجوانان پسر 🔸زمان: بعدازنمازعشاءوقرائت‌زیارت‌عاشورا 🔹مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❣پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله: 🌸هرکس برادر خود را برای گناهی که از آن توبه کرده است، سرزنش کند، نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب شود. 📚 میزان الحکمه،ج۸، ص۳۳۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_یک🎬: سمیرامیس هم وارد اتاق شد و روی کرسی طلایی رنگی که کنا
🎬: صبح زود بود، آزر از اجنه سوال کرد و مطمئن شد که هنوز نطفه ان کودک منعقد نشده است، پس کاهنان معبد بابل به همراه دسته ای از سربازان نمرود در کوچه پس کوچه های شهر راه افتادند و در هر خانه ای را می زدند و امر نمرود را اجرایی می کردند. مردها را از زن هایشان جدا می نمودند. همزمان تعدادی از جارچیان حکومت هم، در همه جا می گشتند و حکم نمرود را مبنی بر جدایی زن ها از همسرانشان اعلام می کردند. شهر در شوک بزرگی فرو رفته بود و همگان متعجب از این دستور ناگهانی پادشاه بودند، اما هیچ کس را جرأت مخالفت با امر پادشاه نبود. به دستور پادشاه خیمه گاهی بزرگ بیرون شهر بابل برپا شد و تمام مردان شهر را چون اسیران جنگی در این اردوگاه جای دادند، هیچ کس حق نداشت قدمی از اردوگاه بیرون نهد و به شهر نزدیک شود و هر کس تخطی می کرد، بدون تعارف و حکم قبلی درجا سر از تنش جدا می کردند. مردم که خوب از سنگدلی نمرود باخبر بودند، سعی می کردند خلاف دستور او عمل نکنند. حالا در شهر هیچ مردی وجود نداشت،فقط تعداد انگشت شماری از نگهبانان قصر که انها هم می بایست بیست و چهارساعته در قصر حضور داشته باشند و خروج آنها از قصر برابر بود با خیانتشان و آنها نیز اگر از قصر خارج می شدند، حکم مرگ خود را امضاء می نمودند. نزدیک یک نیم روز بود که مردان از زنانشان جدا شده بودند و در شهر جز کاهنان و پسر بچه های خردسال، مردی وجود نداشت. چون این دستور ناگهانی بود، خیلی از ملزومات اردوگاه فراهم نبود و حالا مردهای اسیر شده در خیمه گاه اذوقه، خصوصا نان می خواستند. پس می بایست آرد از جایی فراهم شود، موجودی آرد انبار قصر در حدی نبود که بتوان لشکر مردان گرسنه شهر بابل را سیر کند، پس باید فکری می کردند. به تدبیر مشاوران پادشاه تعدادی سرباز معتمد می بایست به در خانه ها بروند و از آردهای انبار شده در خانه ها برای مردان آنها می ستادند، اما نمرود به هیچ کس اعتماد نداشت و برای این امر با آزر بزرگ کاهنان معبد به شور نشست. آزر رأی نمرود را تایید کرد و‌گفت: در این زمانه خوف و خطر نمی شود به هیچ‌کس اعتماد کرد، چرا که ممکن است همان فرد منتخب، پدر آن کودک باشد، پس نظری داد که مورد قبول نمرود قرار گرفت و گفت: همه ما کاهنان به هم گره خورده ایم و در دین و آیین پرستش مردوک متحدیم پس بهتر است افرادی که داخل شهر به در خانه ها می روند همین کاهنان و نزدیکان آنان باشند. نمرود این نظر را قبول کرد و آزر به معبد آمد و به تمام کاهنان دستور داد که چند گروه شوند و هر گروهی به محله ای بروند و آرد مورد احتیاج را جمع آوری کنند. نمرود و اطرافیانش مکر کردند اما از آنجا که مکر خداوند بالاترین مکرهاست و اراده اش فوق اراده هاست و اگر بخواهد اتفاقی بیافتد حتما می افتد، یک نفر در جمع کاهنان بود که مامور به این امر شده بود اما کاهن نبود، او کسی جز تارخ داماد آزر که آزر به او همچون چشم خود اطمینان داشت، نبود. آزر و نمرود هیچ وقت به مخیله شان خطور نمی کرد که آن کودک از نسل تارخ باشد‌. پس تارخ هم به همراه کاهنان مامور جمع آوری آرد شد و اتفاقا محله زندگی خودش جز قسمتی بود که او می بایست مراجعه کند. تارخ به محله خود رفت و در فرصتی مناسب با همسرش بونا خلوت نمود و آنچه که نمرود و آزر از آن ترس داشتند به وقوع پیوست. آرد جمع آوری شد و به محل اردوگاه رسید، شب به نیمه رسیده بود و بوی نان تازه در اردوگاه پیچیده بود. آزر بعد از روزی پر از کار و مشغله به بالای برج بابل رفت و در اوضاع ستارگان دقیق شد، به ناگه یکّه ای خورد و با شتاب خود را به معبد و بت مردوک رساند. آن وقت شب کسی در معبد نبود، آزر از ابلیسکی که درون بت مردوک پنهان شده بود در رابطه با قرار گرفتن ترتیب عجیب ستارگان سوال کرد، ناگاه صدای خشمگین در سالن بزرگ معبد پیچید: ای مفلوکان ضعیف، نتوانستید کاری از پیش ببرید، چون نطفه ان طفل منعقد شد... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_دوم🎬: صبح زود بود، آزر از اجنه سوال کرد و مطمئن شد که هنوز
🎬: آزر با شنیدن این حرف، گویی آتش گرفته باشد، مدام و بی هدف عرض سالن بزرگ معبد را می پیمود و چیزهایی زیر لب زمزمه می کرد، او نمی دانست که این خبر را چگونه به نمرود بدهد. در همین حین تقه ای به درب نیمه باز معبد خورد و پشت سرش تارخ سرش را از بین درب داخل آورد و تا چشمش به آزر افتاد گفت: سلام جناب آزر، اینجا تشریف دارید؟! آزر با قدم های بلند به در نزدیک شد و گفت: اینجا چه می کنی تارخ؟! مگر نباید اینک در قصر باشی؟! تارخ روبه روی او ایستاد و گفت: پادشاه سراسیمه از خواب بیدار شد و کسی را به دنبالم فرستاد تا شما را پیدا کنم و به نزد ایشان ببرم. آزر آهی کشید و گفت: برویم، چاره ای ندارم باید در هرصورت این خبر وحشتناک را باید به پادشاه بدهم. تارخ همانطور که همقدم با آزر از پله های عریض و سنگی برج بابل پایین می آمد گفت: چه خبری است که اینقدر ترس از گفتنش دارید؟! آزر آهی کشید و گفت: آنهمه بگیر و ببند امروز و زحمتمان هدر رفت و آنچه که نمی بایست بشود، شد. تارخ با حالتی نگران گفت: چه شده؟! اگر امکان دارد برای من نیز بگویید، من به کسی نخواهم گفت... آزر دستانش را پشت سرش قفل کرد و گفت: به تو اطمینان دارم همانطور که مورد اعتماد تمام مردم شهر هستی، آن کودک که گفتم قرار است بیاید و کاخ نمرود و حکمرانی مردوک و سروری کاهنان را از بین ببرد و برای اینکه از انعقاد نطفه اش جلوگیری کنیم، زنان را از همسرانشان دور کردیم، گویا نطفه اش منعقد شده است. تارخ با لحنی آرام گفت: آه! پس این واقعه رخ داد! آزر سری به نشانه تایید تکان داد و اصلا متوجه نشد که لبخندی روی لبان تارخ نشست و همانطور که نگاه به آسمان می کرد بی آنکه بداند آن کودک، فرزند اوست زیر لب گفت: خدایا شکرت! آزر این بار پا به تالار بزرگ قصر سمیرامیس گذاشت، گویا نمرود امشب آنقدر خوشحال بوده که می خواسته در اینجا بیاساید و کل شهر بابل را زیر پایش ببیند و شراب بنوشد و جشن بگیرد اما نتیجه اش شده کابوسی هولناک... نمرود به محض ورود آزر، چون اسپند از جای جست و‌گفت: ای کاهن اعظم! چه خبر از ستارگان آسمان؟! امشب لحظه ای چشم بر هم نهادیم که دوباره همان خواب وحشتناک را دیدم. آزر همانطور که سرش را پایین انداخته بود و سنگ های مرمرین کف تالار خیره شده بود گفت: قربان! اینک از رصد ستارگان می آیم، متاسفانه خبر بدی برایتان دارم، گویا ...گویا نمرود با عصبانیت فریاد زد: گویا چه؟! بگو‌که جان از کالبد تنمان بیرون رفت‌... آزر آب دهانش را قورت داد و‌گفت: گویا نطفه آن کودک، منعقد شده و تلاش های ما بی فایده بوده است. نمرود با شنیدن این حرف فریادی بلند زد که در کل قصر پیچید و نگاهی به سمیرامیس که با چشمان شیطانی اش به نقطه ای نامعلوم خیره شد بود کرد و گفت: اینک چه کنیم؟! سمیرامیس بدون اینکه نگاه خیره اش را به آنها بدوزد گفت: باید به محض تولد، آن کودک را بکشیم. نمرود لختی ساکت شد و بعد رو به آزر گفت: فردا تمام قابله های شهر را خبر کنید، از فردا خانه به خانه می گردند و زنهای باردار را شناسایی می کنند، نباید هیچ زنی از قلم بیافتد، شاید در ماه های اول نتوانند درست تشخیص دهند اما کم کم علائم بارداری مشخص خواهد شد و قابله ها موظفند زنان باردار را زیر نظر بگیرند و هنگام تولد نوزاد، سربازی همراه قابله می کنیم، اگر نوزاد به دنیا آمده دختر بود که آن را به مادرش تحویل می دهید و اگر پسر بود آن را به معبد می آورید و در پای مردوک بزرگ قربانی می کنید. سمیرامیس نگاهی به نمرود کرد و سری تکان داد، چون این نقشه، دقیقا چیزی بود که در ذهن او می گذشت و به این ترتیب می توانست تعداد زیادی قربانی ناب برای مردوک ازبین کودکان پاک و معصوم بگیرد. آزر دست بر چشم نهاد و‌گفت: امر پادشاه انجام می شود، فردا تمام قابله های شهر را جمع خواهم کرد و اوامر شما را به انها ابلاغ می کنیم. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣امام صادق عليه‏السلام: 🌸كنار نهادن داد و ستد [ و بيكار ماندن]، از خرد مى ‏كاهد. 📚الكافی جلد5 صفحه ۱۴۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 طلاب خواهر و برادر حوزه‌های علمیه برادران و خواهران اردکان و احمدآباد در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی در لبنان و حمایت قاطع از و سید مقاومت 🔹:امروز چهارشنبه ساعت ۹:۳۰ صبح 🔸: حوزه علمیه امام صادق علیه‌السلام(مرکز شهر) 🔻از عموم مردم همیشه در صحنه اردکان نیز دعوت می‌شود که در این تجمع شرکت فرمایند. (حوزه علمیه امام صادق علیه‌السلام اردکان) (حوزه_علمیه_حضرت زهراء احمدآباد) (حوزه علمیه فاطمه الزهراء اردکان)
هدایت شده از  هادرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: مساله دشمن با ما انرژی هسته‌ای، حقوق بشر و حقوق زن نیست؛ اینها بهانه است حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار جمعی از پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت: 🔸مخالفت دشمن با ملت ایران برطرف نمی‌شود تا حرف زور آنها رو قبول کنند که قبول نخواهند کرد. 🔹حالا امروز می‌گویند شما به فلان جا موشک داده‌اید اما چرا در ابتدای انقلاب علیه ما شدند. 🆔 @Haderoon 👈عضویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: حزب‌الله پیروز است •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_سوم🎬: آزر با شنیدن این حرف، گویی آتش گرفته باشد، مدام و ب
🎬: چندین ماه بود که قابله ها با مهر دربار هر روز به تمام محله ها و خانه های شهر سر میزدند و زنان را معاینه می کردند تا آنها که باردار بودند را نشان کنند و تا وضع حمل آنها را زیر نظر می گرفتند. در این بین تعداد زنان باردار زیادی شناسایی شدند اما اراده خداوند بر آن بود تا هیچ کس از بارداری بونا همسر تارخ باخبر نشود. بونا که اینک هفتمین ماه بارداری اش را پشت سر می گذاشت، اما در ظاهر مانند زنان معمولی که بچه ای در شکم ندارند بود و هیچ قابله ای نتوانست تشخیص دهد که بونا باردار است. در همین ایام بود که تارخ به مرضی ناشناخته مبتلا شد به طوریکه نمی توانست سر پست نگهبانی اش حاضر شود، شب تا صبح و صبح تا شب در تب می سوخت و مانند شمعی آب می شد، بونا مانند پروانه به دور تارخ می گشت تا سایه اش بر سر او و فرزندانش باشد و فرزندی که در راه دارد هم، چون دیگر خواهران و برادرانش از وجود پدر بهره ببرد. در این خانواده فقط تارخ از بارداری بونا خبر داشت و او هم تاکید کرده بود هیچ کس خصوصا آزر، پدرزنش از وجود این طفل بویی نبرد. یک ماهی از بیماری تارخ می گذشت که در سحرگاه یک روز غم انگیز تارخ دیده از جهان فرو بست بدون اینکه فرزندی که بارداری آن پنهان بود را ببیند اما سفارش این طفل را که هنوز نیامده ، مهری عجیب بر دل پدر روانه کرده بود را به بونا کرد و قبل از اینکه دیده از جهان فرو بندد به همسرش گفت که همچون جان خویش مراقب این طفل باشد شاید این طفل همان کسی باشد که قرار است بساط بت پرستی و طاغوت را بر کند. مراسم تشییع تارخ با شکوه برپا شد و بنا به رسم بابلیان که دختر بعد از فوت همسرش باید به خانه پدر برگردد، بونا و فرزندانش هم به خانه آزر برگشتند و این درحالی بود که نزدیک یک ماه به وضع حمل بونا باقی مانده بود و بی شک اگر این طفل در خانه آزر به دنیا می آمد و پسر هم بود، مانند نوزادان پسری که در طول این یک ماه به دنیا آمده بودند در پای بت مردوک قربانی میشد. بونا که غمگین از دست دادن شوهر بود، غمی سنگین تر بابت تولد و نجات طفلش در دل داشت که نمی توانست به کسی بگوید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_چهارم🎬: چندین ماه بود که قابله ها با مهر دربار هر روز به
🎬: یک ماهی با درد و رنج گذشت، بونا و فرزندانش ساکن خانه پدرش آزر شده بودند، خانه ای بزرگ با دیوارهای بلند و اتاق های زیاد و تو در تو... آزر به واسطه اینکه منجم دربار و کاهن اعظم معبد بابل بود، زندگی مرفه و درباری داشت، خانه ای بزرگ و وسیع که چندین خانواده می توانست به راحتی در آنجا زندگی کنند. حالا بونا و فرزندان تارخ، ساکن این خانه بودند. صبح زود بود و دردی شدید در جان بونا پیچیده بود، این زن مؤمنه بواسطه تجربیات گذشته خوب می دانست که این درد، درد زایمان است، او نمی خواست کسی از تولد فرزندش آگاه شود، پس فکری به ذهنش خطور کرد، مقداری از لباس هایی که از کودکی های فرزندان دیگرش برجا مانده بود را در پارچه ای پیچید و می خواست از خانه بیرون رود و به کوه و دشت پناه ببرد تا فرزندش را به تنهایی در آنجا به دنیا آورد، پس با احتیاط از اتاقش بیرون آمد و همانطور که بقچه دستش را پشت سرش پنهان کرده بود، با احتیاط به پیش میرفت که جلوی در خروجی خانه، مادرش را دید، بونا که نمی خواست کسی از راز درونش باخبر شود، راهش را به سمت مطبخ قدیمی خانه که در آن سمت حیاط بزرگ و سنگفرش خانه بود و کسی به آنجا آمد و رفت نداشت و حکم انبار آرد را داشت، کج کرد. بونا وارد انبار آرد شد و دستش را به لبه تنور گرفت که ناگهان دردی شدید زیر شکمش پیچید، بونا همانطور که خم میشد تا دردش کمتر شود ناله ای زد، ناگهان صدای مادرش در حالیکه مشعلی به دست داشت و بالای سرش ایستاده بود را شنید. بونا دخترم! تو در این تاریکخانه چکار می کنی؟! بونا جوابی نداد و مادرش کمی جلوتر آمد و می خواست حرفی بزند که ناگهان بونا را دید که روی زمین نشسته درحالیکه اطرافش پر از خون است. مادر با دست بر سرش زد و گفت: بونا تو را چه شده؟! بونا با حالتی مستاصل دست روی بینی اش گذاشت و شکسته شکسته گفت: هیس! م...مبادا صدایت به گوش پدرم برسد، م...م...مادر کم.کمکم کن، وقت تولد فرزندم است. مادر که از فرط تعجب انگار شوکه شده بود گفت: مگر تو باردار بودی؟! چرا تا به حال... بونا از درد فریادی دیگر کشید... مادر بقیه حرفش را خورد، وقت استنطاق نبود، باید به دخترش کمک می کرد. بچه در آستانه تولد بود، مادر از جا بلند شد و گفت: چه بد شانسی، فعلا زبان به دهان گیر، پدرت اینک برای کاری به خانه آمده، من میروم بی صدا یکی از کنیزان مورد اعتمادم را برای کمک بیاورم. بونا که صورتش به عرق نشسته بود سری تکان داد و سر را به دیواره تنور تکیه داد. مادر هراسان از انبار آرد بیرون آمد، آزر روی حیاط بود و با دیدن همسرش که روی دستانش اثرات خون مشاهده میشد، گفت: چه شده بانو؟! در همین حین صدای گریه نوزاد بلند شد. آزر بی انکه منتظر جواب همسرش باشد با شتاب به سمت مطبخ قدیمی راه افتاد و بعد از دقایقی فریادش بلند شد: وای من! بونا...بونا باردار بوده و پسری به دنیا آورده....باید نوزاد او را به قربانگاه ببرم. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
🔴نفوذ و هشدار رهبری جملات پایانی سخنرانی امروز حضرت آقا 🔺امروز حضرت آقا در جملات پایانی نکات بسیارمهمی را فرمودند که ایکاش گوش شنوایی باشه.. 🔺ایشان نسبت به نفوذ در وزارت بهداشت،وزارت علوم،وزارت آموزش و پرورش،صداوسیما و مطبوعات هشدار جدی دادند... 🚨به کانال بپیوندید : https://eitaa.com/joinchat/2427518998C64cc7dd436
❣امام حسين (ع): ‌ 🌸كسى كه براى جلب رضايت مردم، موجب غضب خدا شود، خداوند او را به مردم وا مى‏ گذارد. ‌ 📚بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۲۶ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغوش رایگانی که ما عاشقش هستیم این شکلیه😍 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاشیه‌های دیدار پیشکسوتان دفاع مقدس با رهبر انقلاب •┈•••═※♡ا🇮🇷ا♡※═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ❁✾خبرگ خبرهای خوب✾❁
❣پیامبر اکرم (ص): ‌ 🌸کسی که ناتوان و معلولی را در کارهایش یاری دهد، خداوند او را یاری کند و در روز قیامت بر او فرشتگانی می‌گمارد که او را از خطرات منازل آخرت محافظت می‌نماید و او را سالم به بهشت می‌رسانند... ‌ 📚 بحارالانوار، ۲۱، ص۷۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی صدام تصور کرد به او حمله کرده!! ♨️ پیچیده‌ترین و عجیب‌ترین عملیات هوایی جنگ‌های جهان 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @soada_ir
حضور شهید رئیسی در مرزهای لبنان و فلسطین اشغالی - بهمن ماه ۱۳۹۶ نفر سمت چپ دکتر رئیسی، شهید حاج ابوحسین سمیر مسئول آموزش مرکزی رضوان که همراه با شهید ابراهیم عقیل به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان❤️ •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•