eitaa logo
مسجد امام رضا(ع) دیلم
336 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
51 فایل
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 کانال برای فعالیت های مسجد هست اما شامل مطالب بصیرتی، اخلاقی،اعتقادی و... نیز می باشد😎. آدرس مسجد: اردکان،بلوار آیت الله خاتمی،کوچه ۱۵۸،خیابان امام جعفرصادق(ع)،محله دیلم🌍 👇ارتباط با ادمین👇 @M8R3MIRZADEH86 @asoubaoutaou
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_هشتم🎬: قاضی دستش را محکم روی میز کوبید و گفت: اعتراف کن
🎬: اینک دادگاه بابل برای مجازات ابراهیم حکمی داد و به موجب حکمی که دادگاه بابل برای حضرت ابراهیم صادر کرد، ابراهیم باید سوزانده می شد. با ترفند کاهنان و امر نمرود، دستگاه حکومتی مردم را تحریک کرد که در سوزاندن ابراهیم شرکت کنند و جارچیان در کوی و برزن جار میزدند که: ای مردم بابل! اگر واقعا به خدایان اعتقاد دارید بیایید و خدایان تان را یاری و خود را در مجازات کسی که به خدایان اهانتی بزرگ کرده، سهیم نمایید. این مجازات در آن زمان منطقی می آمد چرا که حضرت ابراهیم بزرگترین نماد وحدت بخش یک تمدن را خراب کرده بود و بدتر از این موضوع، بعد از آن برای کار خود و ضربه ای که به این محور وحدت بخش زده بود استدلال و برهان آورده بود. پس نظر کاهنان این بود اگر بخواهند با یک مجازات عادی و ساده و یک آتش زدن ساده ابراهیم را مجازات کنند سزای ضربه ای به آن بزرگی را به او نداده اند و رأیشان بر این بود که مجازات ابراهیم باید یک مجازات بزرگ و غیر عادی باشد. پس سوزاندن با کوهی از آتش برای این گناه، تصویب شد حالا سوال پیش می آید چرا ابراهیم را با آتش مجازات کردند؟ دلیل اول: آتش یکی از سخت ترین مجازات ها است. دلیل دوم: عده ای از مردم بابل آتش را می پرستیدند و خورشید را بزرگترین نماد آتش می دانستند. پس آتشی که میخواهند ابراهیم را در آن بسوزاند باید به قدری بزرگ باشد و زبانه بکشد که اثر توهین به الهه های بزرگ مخصوصا الهه آتش را جبران کند. و از آن گذشته آتش زدن ابراهیم باید به نمادی تبدیل شود که بعدها در تاریخ و ادبیات درباره آن سخن گفته شود. همه جای شهر سخن از آتش و هیزم بود و همه مردم به نوعی می خواستند در این امر مشارکت کنند. پیرزنی کوزه ای شیر بر دوش داشت، کوزه را به حجره ای در بازار عرضه داشت و با صدایی که به خاطر سن زیادش می لرزید گفت: پسرم! این شیر را از من بخر و در ازای آن به من پولی بده، نذر کرده ام برای برکت عمر و مالم، مقداری هیزم تهیه کنم و برای یاری خدایان آن را هدیه کنم تا ابراهیم را در آن بسوزانند، مگر من از پیرمرد محتضر همسایه ام کمترم؟! شنیده ام به فرزندانش وصیت کرده که همه اولادش در این هیزم سهیم شوند و گفته اگر تا روز آتش زدن ابراهیم زنده نماند، نصف اموال و دارایی هایش را برای خرید هیزم و هدیه به درگاه خدایان تقدیم کنند. مرد حجره دار کوزه شیر را از پیرزن گرفت و گفت: مادرجان! چون همه مردم این روزها در پی هیزم هستند، باری از هیزم آورده ام و به ازای پول کوزه شیر به تو مقداری هیزم میدهم. پیرزن از این سخن خوشحال شد و با لبخندی دهان بدون دندانش را از هم باز کرد و هیزم ها را در بغل گرفت و هن هن کنان به محلی که برای برپایی کوهی از آتش مشخص کرده بودند رفت. و ابراهیم هم در این مدت که روزها طول کشید به دستور نمرود در زندان به سر می برد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_نهم🎬: اینک دادگاه بابل برای مجازات ابراهیم حکمی داد و
🎬: چندین هفته بود در شهر همهمه برپا بود و نقل میان مجلس آن روزها، ابراهیم و مراسم سوزاندن او بود. خارج از شهر میدان بزرگ و وسیعی مشخص شده بود که جایگاه ایجاد آتش بود و اینک کوهی از هیزم در آنجا جمع شده بود. در کنار این کوه هیزم که هر لحظه بر هیزم هایش اضافه میشد، کارگران و غلامان مشغول ساختن جایگاه عظیمی بودند که قرار بود، نمرود و درباریان در آنجا حضور یابند و از فراز آن جایگاه که خود مانند برجی بلند می ماند، بر روند سوزاندن ابراهیم نظارت داشته باشند. کم کم آن جایگاه تکمیل شد و هیزم های زیادی فراهم شد به طوریکه در بابل و اطرافش هیزم نایاب شده بود و عظمت این کوه هیزمی از کوه های زمین بیشتر بود. حال که همه چیز مهیا شده بود با رأی کاهنان و نظر نمرود، روزی برای آتش زدن ابراهیم مشخص شد. جارچیان در شهر می گشتند و تاریخ آتش زدن ابراهیم را جار می زدند و مردم در شور و شوقی آشکار، دست و پا میزدند، آنها لحظه ها را برای رسیدن این روز می شمردند و انگار روز آتش، روز عیدی بزرگ برای آنان بود. خورشید تازه از پشت کوه های بابل طلوع کرده بود که جمعیت عظیمی از مردم در صحرا جمع شده بودند، ابراهیم را در حالیکه دستانش بسته بود و مامورین حکومتی اطرافش را گرفته بودند وارد میدان کردند، عده ای شروع به هو کردن ابراهیم نمودند و عده ای هم فریاد میزدند، آتشش بزنید، زودتر او را آتش زنید. همه منتظر بودند که نمرود و درباریان از راه برسند و بالاخره بعد از گذشت دقایقی نمرود و همراهانش آمدند و با مراسمی خاص به بالای برج نوساز رفتند و در جایگاه خود نشستند، از آنجایی که نمرود نشسته بود، او بر همه جا اشراف کامل داشت و همه چیز را به راحتی مشاهده می کرد. با دستور نمرود، سربازان ماده ای آتش زا را دور تا دور کوه هیزم ریختند و سپس کاهنی با مشعل بزرگی در دست جلو آمد، وردی زیر لب خواند و مشعل را به سمت هیزم های پایین کوه نزدیک کرد و ناگهان هیزم ها آتش گرفتند. کاهن با سرعت خودش را به عقب کشانید، آنها صبر کردند شعله آتش جان بگیرد و در تمام کوه هیزمی پخش شود، حالا که آتش گُر گرفته بود، منظره وحشتناکی درست شده بود، هیچ کس یارای این را نداشت که از فاصله چندین و چند متری به آتش نزدیک شود، حتی پرندگان آسمان هم قادر نبودند بر فراز این آتش پرواز کنند و مردم با چشم خویش لاشهٔ چندین پرنده را دیدند که هنوز فاصله ای زیاد با کوه آتش داشتند و با بال و پری سوخته جان میدادند و بر روی زمین سقوط می کردند. حالا شرایط برای انجام مجازات ابراهیم فراهم بود، نمرود اشاره کرد که ابراهیم را داخل آتش بیاندازند و طبال شروع به طبل زدن نمود. ملائک آسمان با دیدن این صحنه شروع به گریه و زاری کردند و هر کدام جلو می آمدند و به پروردگار عرضه می داشتند که خداوند یکتا ابراهیم را نجات دهد، و خداوند فرمود: اگر ابراهیم مرا بخواند، اجابتش خواهم کرد. دو سرباز دو طرف ابراهیم را گرفتند تا او را به داخل آتش پرتاب کنند، اما هنوز فاصله ای تا کوه آتش داشتند که فریاد سوختم سوختمشان به آسمان بلند شد و نتوانستند قدمی جلوتر گذارند. باز هم دو سرباز دیگر جلو رفتند و آنها هم همین وضعیت را پیدا کردند، به خاطر حجم عظیم آتش و هرم سوزاننده اش، هیچ کس قادر نبود جلو رود و نزدیک آتش شود و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کند. نمرود که از بالا شاهد این صحنه بود، درمانده بود و نمی دانست چه کند، او می خواست دستور دهد که فعلا مراسم عقب افتد تا راه چاره ای بیاندیشند. در این هنگام، ابلیس که در میانه میدان شاهد این صحنه بود عصبانی شد، او می ترسید که این تعلل باعث شود ابراهیم را نسوزانند، باید فکری می کرد و دست به کار میشد تا هر چه سریعتر ابراهیم را بسوزانند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❤️ امام علی علیه السلام: 💠 «مَن تَرَكَ إنكارَ المُنكَرِ بقَلبِهِ ويَدِهِ ولِسانِهِ فهُوَ مَيِّتٌ بَينَ الأحياءِ». 🌸 «كسى كه در برابر منكر با دل و دست و زبان خويش اعتراض نكند، او مرده‌اى است در ميان زندگان». 📚 تهذيب الأحكام: ج٦ ص١٨١ ح٣٧٤ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
🔴او بیدار بود و ملت ایران با خیال راحت در خواب آرام یعنی همین آخرین چت و در رادار ماند و به آسمان پرید... ✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت🎬: چندین هفته بود در شهر همهمه برپا بود و نقل میان مجلس آن
🎬: ابلیس دست به کار شد،او در هر موقعیتی که پای امری خطیر و جان یک مؤمن بزرگ در بین باشد، خود را به آب و اتش میزند تا همان شود که میل ابلیسی اش خواسته، پس در این هنگام که نمرود مردد شده بود ابراهیم را بسوازند یا فکری دیگر کند، خود را به صورت پیری سالخورده درآورد و در شکل و شمایل یک پیرمرد عصا به دست ظاهر شد و به سمت سربازانی که مسؤل پرتاب ابراهیم به داخل آتش بودند،رفت. ابلیس در مقابل سردسته مأمورین حکومتی ایستاد و گفت: خدایگان نمرود در پناه مردوک بزرگ به سلامت باشد،من از سرزمینی آنطرف آبها می آیم و برای مشکل شما چاره ای دارم. مامور چشمانش را ریز کرد و گفت:چه چاره ای؟! نکند می خواهی خودت ابراهیم را به داخل آتش پرتاب کنی؟! ابلیس لبخندی زد و گفت:اگر میشد که چنین کنم، جانم را هم در این راه میدادم اما چاره کار چیز دیگری ست،در سرزمینی که من بودم وسیله ای بود که برای پرتاب سنگ به دور دست از آن استفاده می کردند و شما می توانید با کمک همان وسیله که مشهور است به منجنیق به جای سنگ ابراهیم را پرتاب کنید و به آتش بیاندازید. مامور نمرود زهر خندی زد و گفت:ما فی الحال منجنیق از کجا بیاوریم؟ ابلیس سری تکان داد و گفت:چند سرباز تحت اختیار من بگذارید و من به آنها چگونگی ساخت منجنیق را آموزش می دهم و قول می دهم در کمتر از ساعتی،منجنیق آماده شود. مأمور به ابلیس نگاهی کرد و گفت:لختی صبر کن تا به عرض جناب نمرود برسانم. ابلیس همانطور که منتظر دستور نمرود بود، نگاهی به ابراهیم که در کنار آتش و زیر نور آفتاب ایستاده بود کرد و نیشخندی زد و زیر لب گفت:نفرین به من اگر تو را به قعر این آتش پرتاب نکنم و در همین حین مامور با دسته ای از سربازان آمد و گفت: نمرود امر کرده فوری دست به کار شوید و اگر مشکل ما با این کار حل شد جایزه ویژه ای نزد نمرود داری... پیرمرد وسایل لازم را خواست و همانطور که گفته بود در کمتر از ساعتی منجنیق آماده شد و بدین ترتیب اولین منجنیق با اموزش ابلیس ساخته شد و پس از آماده شدن منجنیق، ابلیس غیب شد و مامورین هر چه دنبالش گشتند او را پیدا نکردند. حالا آتش اوج گرفته بود،ابراهیم را داخل منجنیق قرار دادند و قبل از پرتاب دستوری از جانب نمرود به آزر رسید. نمرود به آزر امر کرده بود که به نزد ابراهیم برود و از او بخواهد تا از کار خطایش اظهار پشیمانی کند و اقرار کند کارش اشتباه بوده و نوید داده بود که اگر ابراهیم جلوی تمام مردم از کارش توبه نمود او را می بخشد. اما نمرود واقعا قصد نداشت ابراهیم را ببخشد و او می خواست به نوعی ابراهیم را فریب دهد تا بین مردم وجهه خود و بت ها را ترمیم کند و مردم دوباره اعتقادی راسخ به خدایان بیاورند و پس از توبه ابراهیم، او را به جرم شکستن بت ها می سوزاند. پس آزر نزدیک منجنیق شد و از ابراهیم خواست تا برای نجات جانش در بین مردم اقرار کند که از کارش پشیمان هست تا مورد عفو قرار گیرد و ابراهیم حرف آزر را رد کرد و فرمود:چرا اقرار به پشیمانی کنم در صورتیکه اگر صدبار بمیرم و باز از نو زنده شوم همین کار را خواهم نمود... بدین ترتیب منجنیق آماده پرتاب شد و باز صدای شیون ملائک در ملکوت پیچید، فرشتگان دسته دسته به محضر خداوند می رسیدند و از او نجات ابراهیم را طلب می کردند و در این هنگام جبرئیل بسیار ناراحت و برافروخته بود. پس از جانب خداوند ندا آمد که چه چیز سبب خشم تو شده؟عرضه داشت: پروردگارا ! ابراهیم ،خلیل توست ونیست بر روی زمین احدی که تو را عبادت کند مگر ابراهیم،با وجود این،آیا دشمنت و دشمن او را بر او مسلط کردی؟ پس از جانب خداوند ندا آمد:ای جبرئیل ساکت باش. تنها بنده ای که مانند تو از مرگ می ترسد،برای وصال به من عجله دارد،او بندۀ من است و هروقت بخواهم او را در می یابم و جبرئیل با شنیدن این سخن آرام گرفت. اما اراده خدا بود که ابراهیم خودش نجاتش را طلب کند. بند منجنیق رها شد و ابراهیم پرتاب شد، ایشان ما بین زمین و آسمان معلق بود آن زمان که ابراهیم بین زمین و آسمان معلق بود و طبیعتا هر انسانی در این زمان به هر وسیله ای تمسک میکند تا نجات پیدا کند، جبرئیل بر او نازل شد و به او عرض کرد: ای ابراهیم! آیا تو از من حاجتی داری؟ ابراهیم پاسخ داد:حاجت دارم اما نه به سوی تو و اما به سوی پروردگارم که او برآورنده هر حاجت است و همین قدرکه او مرا می بیند و از حالم خبر دارد برایم کافیست. حضرت ابراهیم در این زمان هم غرق در توحید است. جبرائیل انگشتری را به حضرت ابراهیم داد که بر روی آن جملات مهمی نقش بسته بود. بر روی انگشتر اینچنین نوشته شده بود که« لا اله الّا الله،محمّد رسول الله، لا حول ولا قوّة الا بالله،فوّضت أمری إلی الله،اسندت ظهری إلی الله، حسبی الله» ابراهیم این انگشتر را به دست کرد اما سبب نجاتش موضوع دیگری بود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_یکم🎬: ابلیس دست به کار شد،او در هر موقعیتی که پای امری خط
🎬: ابراهیم رو به درگاه خدا نمود و از او طلب کمک خواست و اما این قانون درگاه الهی است که به واسطه ای حوائج را روا می کند و با اسبابی کارها را به پیش میبرد و اگر کسی زیرک باشد بدون واسطه از خداوند چیزی نمی خواهد و خداوند را به عزیزانش می خواند. پس ابراهیم دوباره کلمات مقدس را بر زبان جاری نمود:«یاحمید و بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطرالسماوات والارض بحق فاطمه، یا محسن بحق حسن، یا قدیم الاحسان بحق حسین علیه السلام» در این هنگام خداوند به آتش امر نمود: ای آتش! برای ابراهیم خنک و سالم شو. حالا ابراهیم در دل آتش قرار گرفته بود، صدای هیاهوی مردم به آسمان بلند بود: خدایان بابل این قربانی را بپذیرید، خدایگان مردوک از خطای او و همه ما درگذرید، خدایان قهرتان را از ما بردارید و نعمت هایتان را به ما ارازانی دارید. بونا در گوشه ای ایستاده بود، جایی که تعدادی از یکتا پرستان آنجا جمع بودند و به آتشی که فرزندش را دربر گرفته بود خیره شده بود او با خود می گفت: خدایی که ابراهیم را در غار حفظ کرد از آتش هم محفوظ می دارد. و ابراهیم در دل آتش مشغول عشق بازی با خدا بود، او چشم به آسمان داشت که ناگاه مردی نورانی با لباسی سفید و چهره ای که از شدت نور دیده نمی شد در جلوی خود دید، ابراهیم ناخواسته برای احترام از جا بلند شد و همانطور که محو آن شخص شده بود فرمود: تو کیستی ای مومن؟ فرشته ای یا انسان؟! چقدر بوی خوش می دهی و با ورودت آتش انگار گلستانی شده است در اینجا... آن مرد نورانی آغوشش را گشود و ابراهیم را سخت در آغوش گرفت و فرمود: من همانم که تو در درگاه خدا ما را واسطه قرار دادی...ای ابراهیم، من دومین کلمه از کلمات مقدس هستم مگر خدا را نخواندی«یا عالی بحق علی» من علی ام و مأمور شدم تا تو را یاری کنم، همانگونه که نوح را در طوفان بلا یاری کردم. ابراهیم و دومین کلمه مقدس با هم به گفتگو پرداختند و ابراهیم غرق و محو در وجود فرزندش علی شد. آتش همچنان می سوخت و مردم منتظر بودند تا شعله های آتش فروکش کند و بقایای جسم سوخته ابراهیم را با چشم خود ببینند، نمرود هم از بالای جایگاهش به آتش چشم دوخته بود، ناگاه انگار چیزی توجهش را جلب کرده باشد از جا بلند شد و چند قدم جلو آمد و مشاور اعظمش را پیش خواند و همانطور که به کوه آتش اشاره می کرد گفت: آیا هم آنچه که من می بینم تو هم میبینی؟! آیا چشم های من درست می بینند؟! مشاور سرش را جلوتر امد و گفت: چه می بینید قربان؟! نمرود به آتش اشاره کرد و گفت: آنجا را ببین! ابراهیم درون آتش ایستاده ، هیچ شعله آتشی نزدیک او نیست، انگار با کسی صحبت می کند و گویا که آتشی در اطرافش نیست حتی حتی ببین به نظر می رسد درون آتش قدم می زند!!! مشاور با دقت نگاه کرد و بعد ناله ای از سر تعجب کرد و گفت: اوه! پناه بر مردوک، درست می بینید، ابراهیم سالم است، انگار آتش با او کاری ندارد، گویا آتش هم او را تقدیس می کند. نمرود سری تکان داد و گفت: آتش خدای او را تقدیس می کند و بعد سر در گوش مشاورش برد و ناخوداگاه گفت: عجب خدای قدرتمندی دارد ابراهیم! اگر کسی از مردم خدای ابراهیم را برای پرستش انتخاب کند، او بسیار زیرک است و من به آنها حق میدهم، چراکه چنین خدایی لایق پرستیدن است... در همین هنگام ابراهیم با بویی بسیار خوش، قدم زنان از آتش بیرون آمد، بدون آنکه کوچکترین خراشی پیدا کرده باشد و یا حتی لباسش اندکی تغییر کرده باشد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
‼️ اگه دنبال عطرهای اصل و انگشترهای خاص می‌گردی 💎 یه سر به گالری قائم بزن ✅ بهترین‌ ها رو با تضمین اصالت در گالری قائم پیدا کن 🌸 منتظر حضورتان هستیم برای شرکت در مسابقه و اطلاعات بیشتر عضو شوید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/1237844924Cbb096adedc 🏷 کد 129
❣امام زمان(عج) 🌸من خاتم اوصیایم، به سبب من بلا از خانواده و شیعیانم برداشته می‌شود. 📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۰، ح۲۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هر حرکت اونها علیه ملت ایران بدون تردید به ضرر خودشون خواهد بود •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
💠برگزاری کلاس قرآن خوانی و آموزش تجوید توسط استاد رضا طاقداری👤 ▪️یکشنبه ها ویژه خواهران ▪️چهارشنبه ها، دوره تخصصی تجوید ویژه نوجوانان پسر 🔸زمان: بعدازنمازعشاءوقرائت‌زیارت‌عاشورا 🔹مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ امیر المومنین عليه السلام: 💠 إظهارُ الغِنى مِن الشُّكرِ ، إظهارُ التَّباؤسِ يَجلِبُ الفَقرَ . 🌸 اظهار توانگرى گونه اى شكر است. فقير نشان دادن، فقر مى آورد. 📚 غررالحکم، ح ۱۱۴۰و۱۱۴۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مخلص به روایت تصویر... 🔰 هفت ماه گذشت و هنوز با دیدن تصاویر تو بغض می کنم 😔 🏷 🏷 کــانــال خـادمِ جـمـهـور 🇮🇷 @khadem_jomhor @khadem_jomhor
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_دوم🎬: ابراهیم رو به درگاه خدا نمود و از او طلب کمک خواست
🎬: مردم گویا از دین این صحنه شوکه شده بودند و همه ابراهیم را به یکدیگر نشان میدادند، به یکباره فریادشان بلند شد: آه...ابراهیم زنده است، آتش ابراهیم را نسوزانده، خدای ابراهیم او را نجات داده... ابراهیم جلو می آمد و همراه او نسیمی روح بخش و خنک و بسیار معطر در حرکت بود به طوریکه کل فضای آنجا مملو از عطری بسیار خوشبو و عجیب شده بود، عطری که تا به حال کسی به مشام نکشیده بود و گویا این عطر عصاره تمام گلهای عالم بود آزر و کاهنان هم به این صحنه نگاه می کردند و چنان دستپاچه شده بودند که نمی دانستند چه کنند، در این زمان یکی از کاهنان اعظم نزد آزر آمد و گفت: می دانی اگر حرکتی نکنیم تمام اعتقادات بابلیان به بت ها برفنا می رود و همه به راهی خواهند رفت که پسرت ابراهیم طلایه دار آن است. آزر شانه ای بالا انداخت و گفت: می دانم! اما چیزی به ذهنم نمی رسد، اگر تو می توانی کاری کنی بکن، این گوی و این میدان... آن کاهن دندانی بهم سایید و گفت: من نمی توانم اجازه دهم که حاصل تلاش سالهای سال کاهنان به یکباره بر باد رود، باید سوار بر جهل مردم شویم همانگونه که تا به حال این کار را کرده ایم و با زدن این حرف به سمت ابراهیم که حالا فاصله ای تا مردم نداشت رفت و در حین رفتن دستانش را بالا برده بود و در هوا تکان میداد و می گفت: خاموش باشید مردم! ساکت باشید تا موضوع مهمی را برایتان بگویم. نمرود با دیدن صحنه کنار کوه آتش اشاره ای به طبال کرد تا طبل بکوبد و مردم را ساکت کند تا ببیند آن کاهن چه می گوید. با بلند شدن صدای طبل همه خاموش شدند، حالا کاهن کنار ابراهیم ایستاده بود و پشت سرشان در فاصله ای دورتر، هیزم ها همچنان در آتش می سوختند. آن کاهن به ابراهیم اشاره کرد و رو به مردمی که سراپا گوش شده بودند تا بفهمند آن کاهن چه در چنته دارد، کرد و گفت: ای مردم بابل! گمان می کنید که ابراهیم را خدایش نجات داد که آتش او را دربر نگرفت و به او آسیبی نرساند؟! هیچ کس جوابی نداد و آن کاهن صدایش را بلند تر کرد و گفت: همانا این کار هم کار ما بود، ما برای اینکه شما ببینید که مردوک و خدایان بابل چقدر قدرت دارند، از مردوک خواستیم که کاری کند تا آتش ابراهیم را نسوزاند اینگونه می خواستیم مهر مردوک را نسبت به انسان ها نشان دهیم و این آتش کسی را نخواهد سوزاند چون خواسته ما بود و مردوک اجابت کرد. نمرود از آن بالا نیشخندی زد و در گوش مشاورش گفت: عجب حقه بازیست این کاهن! دوست دارم او کاهن اعظم برج بابل شود. هنوز حرف در دهان نمرود بود و مردم به ابراهیم بد گمان شده بودند که به اذن خداوند یکتا، ناگاه جرقه ای از کوه آتش همراه با هیزمی شعله ور برخاست و بر سر آن کاهن افتاد و کاهن در چشم بهم زدنی گُر گرفت و سوخت و به درک واصل شد و این موضوع معجزه ای دیگر از خدای ابراهیم بود تا مردم به او ایمان آورند. در این هنگام، نمرود که شاهد همه چیز بود از جای برخواست، او باید کاری می کرد که هم اعتماد مردم را جلب کند و هم به نحوی ابراهیم را رام خود کند چون خوب می دانست هر کاری بر علیه ابراهیم ممکن است شروع معجزه ای دیگر از جانب خدای ابراهیم باشد و اوضاع نمرود و خدایان بابل را بدتر کند، پس باید با نقشه ای زیرکانه پیش می رفت پس صدایش را بلند کرد و ابراهیم را خطاب قرار داد و فریاد زد:... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_سوم🎬: مردم گویا از دین این صحنه شوکه شده بودند و همه ابرا
🎬: نمرود از بالای جایگاه فریاد برآورد: ای ابراهیم! عجب خدای قدرتمندی داری! اراده کرده ام برای این خدای قدرتمند چهار هزار گاو قربانی بدهم. ابراهیم رو به نمرود فرمود: خدای من! خدای تمام مردم و جهانیان است، قبل از قربانی دادن، اول به خدای یکتا ایمان بیاورید و از بت های بی جان برائت جویید، سپس در راه خدا قربانی دهید. نمرود با شنیدن این سخن که انگار حکومت و فرمان روایی او را که بر پایهٔ پرستش بت ها و طاغوت بنا نهاده شده بود، نشانه رفته بود فریادی برآورد و گفت: من خدایانی دارم قدرتمند و فراموش نکن که من مقام نیمه خدایی دارم و من هم از جنس خدایان هستم و این قربانی ها را می دهم تا خدای تو را نیز خوشحال نمایم این اقدام نمرود بدان جهت بود که به همگان اثبات کند او هم سهمی در این عظمت و نمایش بزرگ ابراهیم دارد و خودش را قاطی در این ماجرا کند. ابراهیم رو به مردم کرد و فرمود: ای مردم! سخنان نمرود را شنیدید او هم به قدرت خدای یکتا اعتراف کرد اما چون میترسد با پذیرش یکتا پرستی حکمرانی اش پایان یابد، حاضر نیست دست از پرستش بت های ناتوان بردارد و خدای یکتا را به خدایی بپذیرد، اما شما راه سعادت را انتخاب کنید و به سوی پروردگار بلند مرتبه آیید تا رستگار شوید. بسیاری از مردم بابل همانند نمرود، در دل خودشان خدای ابراهیم را ستودند اما باز هم به خاطر اعتقادات و عادت های کافرانه که سالیان متمادی با پوست و گوشت و خونشان عجین شده بود، حاضر نشدند به زبان اقرار کنند و به خدای یکتا ایمان بیاورند. ما انسان ها برای اینکه در یک مساله به عمل برسیم سه مرحله را طی می کنیم: اول به آن مساله علم پیدا می کنیم برای مثال می دانیم که فلان کار خوب است. در مرحله دوم پس از این که برایمان علم حاصل شد، مصداق آن کار را هم متوجه می شویم. مثال می دانیم که عدل خوب است و تشخیص می دهیم که الان فلان کار مصداق عدل است. سوم مرحله گرایش است. در این مرحله من باید میل به انجام این کار پیدا کنم. خواستگاه مرحله اول و دوم عقل انسان است اما خواستگاه مرحله سوم قلب و دل انسان و احساس او است. مرحله سوم یعنی گرایش به مراتب از مرحله اول و دوم مهم تر است. به همین خاطر دوست داشتن خوبی، از دانستن خوبی مهم تر است. آن چیزی که تربیت را محقق می کند، دانش و بینش به تنهایی نیست. آن چیزی که به تربیت فرد منجر می شود میل و گرایشی است که در او ایجاد شود. مردم بابل حقیقت را فهمیدند اما آیا این فهم حقیقت باعث می شود که آن ها به ابراهیم ایمان بیاورند؟ روایات تاریخی به ما نشان می دهد که در پی این معجزه بزرگ، تعداد اندکی از مردم بابل به ابراهیم ایمان اوردند و اکثریت مردم تغییری در رویه زندگیشان ایجاد نشد. اما پس از این اتفاق، وضع ابراهیم تغییر کرد، حال او مانند یک رسانه متحرک در بین مردم بود و هر کس او را می دید یاد آتش و آن معجزه بزرگ می افتاد. از طرفی آزر، ابراهیم را از خانه اش بیرون کرده بود و ابراهیم عملا بیکار هم شده بود و منبع درآمدی نداشت تا اینکه... ادامه دارد..‌ 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آهنگران دوباره غوغا کرد بیداریم... همه آماده پیکاریم طرف درست تاریخیم؛ طرف حیدر کراریم👌
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دیدی درست می‌گفتند؟! نظر شما چیه؟ ✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
❣امام صادق علیه السلام: ‌ 🌸آنکه کار های خود را به خدا بسپارد، به آرامشی همیشگی خواهد رسید. ‌ 📚مصباح الشریعه، ص۵۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_چهارم🎬: نمرود از بالای جایگاه فریاد برآورد: ای ابراهیم!
🎬: ابراهیم برای خود خانه ای چوبی بنا کرده بود و هر روز به میان مردم می رفت و مانند یک کارگر روز مزد کار می کرد، اما هر زمان که چشم مردم به او می افتاد از او و خدایش و معجزه آتش سخن می گفتند و این سخنان به گوش نمرود هم می رسید و نمرود عملا نمی توانست با حضرت ابراهیم مقابله کند، چرا که در میدان سخن و گفتار، هیچ کس به ابراهیم نمی رسید و از طرفی مقابله نظامی هم نمی توانست با او بکند،چرا که یکبار این کار را انجام داده بود و نتیجه اش شده بود معجزه ای بزرگ،یعنی می دانست که خدای ابراهیم او را به هر طریق نجات می دهد و نمرود نمی تواند جان ابراهیم را بگیرد و از طرفی بیم آن می رفت که هر چه بیشتر زمان بگذرد، مردم بیشتری به حضرت ابراهیم ایمان بیاورند و البته حضرت ابراهیم در مرحله تبلیغ دین خدا بود و همیشهٔ زمان، تبلیغ دین با دست خالی انجام نمی شود و باید منبع مالی برای خرج کردن در راه خدا موجود باشد که آن منبع را حضرت ابراهیم در اختیار نداشت. در همین احوالات، روزی بونا به نزد ابراهیم آمد و از او درخواست کرد تا ابراهیم ازدواج کند تا فرزندی از نبی خدا پا به این دنیا گذارد. ابراهیم امر مادر را که مبنی بر اراده خدا بود بر چشم نهاد و از او خواست که همسری یکتا پرست و همسو با ایشان برایش انتخاب کند. بونا که انگار قبلا به این مورد هم فکر کرده بود لبخندی زد و فرمود: دختری زیبا و پاکدامن و یکتا پرست که پدرش از انبیاء الهی ست برایت در نظر گرفتم ابراهیم لبخندی زد و فرمود نکند دختر لاحج پیامبر را می گویید؟! بونا که صورتش از خوشحالی می درخشید سری تکان داد و فرمود: آری ساره دختر لاحج را می گویم پدر ساره، لاحج نام داشت که جزو رسولان پیش از ابراهیم بود. از زمان هود نبی تا زمان ابراهیم رسولان و انبیائی بوده اند که خط توحید را در جامعه ادامه می داده اند. لاحج یکی از آن رسولان است که البته در مقام رسول باقی ماند و به مرحله نبوت نرسید، جناب ساره در زمان اوج ضعف حضرت ابراهیم، درست زمانی که همه مردم برای سوزاندن او هیزم جمع می کردند به ایشان ایمان آورده است. خیلی زود ساره به عقد ابراهیم در می آید، ساری زنی پاکدامن و متمول بود و ثروتی عظیم از پدرش به ارث برده بود، این زن پرهیزکار به مانند حضرت خدیجه، شد بازوی قدرتمندی برای ابراهیم و تمام ثروتش را به ابراهیم تقدیم کرد تا در راه تبلیغ دین خدا خرج نماید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_پنجم🎬: ابراهیم برای خود خانه ای چوبی بنا کرده بود و هر رو
🎬: بعد از ماجرای معجزه آتش، ابراهیم نیرویی مضاعف گرفته بود و در بین مردم مقبولیت پیدا کرده بود، درست است که بسیاری از مردم هنوز بت ها را می پرستیدند، اما آن واقعه باعث شده بود عزت و احترام ابراهیم در انظار عمومی بیش از قبل باشد و از طرفی اینک ابراهیم با ثروتی که ساره در اختیارش گذاشته بود، به تبلیغ دین خداوند که همان اسلام بود می پرداخت و هر روز تک و توک افرادی به او می گرویدند و ساره در همه حال یار و پشتیبان ابراهیم بود. حضرت ابراهیم به آرامی تلاش می کرد تا لایه های متعدد شرک آلودی که نمرود در بابل ایجاد کرده بود را از بین ببرد. برای از بین بردن این لایه ها لازم بود که حضرت ابراهیم به صورت مستمر و آرام سعی در از بین بردن آنها اقدام کند‌ و حالا واقعا ابراهیم تهدید بسیار بزرگی برای نمرود و حکومتش بود. به گوش نمرود تبلیغات ابراهیم می رسید اما عملا نمی توانست کاری کند، اگر قصد جان پیامبر را می نمود، میترسید دوباره خدا به امدادش بیاید و رسوایی دیگری به بار آید. نمرود پادشاهی بسیار متکبر بود و او خود را به نوعی خدای بابلیان می دانست و مقام نیمه خدایی به خود می داد، بطوریکه در هر جلسه ای شرکت نمی کرد و هیچ جا ظاهر نمیشد و برای مردم دست نیافتنی بود، اما اینک اوضاع آنقدر وخیم بود که طبق پیشنهاد مشاورینش تصمیم گرفت تا اندکی غرورش را نادیده بگیرد. مشاور اعظم نمرود به او توصیه کرد برای اینکه ابراهیم را در چشم مردم خوار و قرب و ارج پیشین خود را به دست بیاورد، باید مجلس مناظره ای با او ترتیب دهد. مشاورین نمرود سوالاتی برای این مجلس طراحی کرده بودند که ابراهیم هر طور می خواست به این سوالات جواب بدهد در تله نمرود می افتاد و نمرود می توانست بر جهل مردم سوار شود و در ظاهر ابراهیم را مغلوب کند. نمرود این نظر را پسندید و توسط یکی از کاهنان به ابراهیم پیغام داد در جلسه ای عمومی که تمام مردم و نخبگان بابل شرکت داشتند، شرکت کند تا با هم به مناظره درباره خدای خود برخیزند. این آخرین تیر ترکش نمرود بود، اگر در این مناظره دست برتر را داشت می توانست آبروی خود و خدایانش را حفظ کند و اگر از ابراهیم شکست می خورد، خوب می دانست کار فرمانروایی اش تمام است گرچه ظاهرا فرمانروا باشد. خبر مناظره به حضرت ابراهیم رسید و ایشان با کمال میل قبول کرد هر چند میدانست که نمرود حیله ها در چنته دارد. روز مناظره تعیین و مامورین حکومتی و جارچیان در همه جای شهر تاریخ آن را به مردم اعلام کردند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزاری مراسم پر فیض دعای ندبه🤲🏻 🎙با نوای گرم حاج آقا ترابی 🔹زمان: جمعه، ساعت ۶ صبح 🔸مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
سلام علیکم؛ این کاپشن خیلی وقته در مسجد هست و صاحبش نیومده برداره، گفتیم بزاریم در کانال مسجد که شاید صاحبش پیدا بشه...