مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_پنجم🎬: نزدیک غروب حضرت ابراهیم به خانه وارد شد، به محض
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_ششم🎬:
اولین فرزند ابراهیم که نامش را «اسماعیل» نهادند پا به این دنیای خاکی گذاشت و اراده خداوند بر این بود که از نسل اسماعیل، اسماعیل ها پا بگیرد برای یاری دین خدا و اسماعیل ها قربانی شود برای آبیاری درخت تنومند اسلام....
حالا ابراهیم از شوق لبریز شده بود و بارها از داشتن این موهبت به درگاه خداوند سجده شکر نمود.
ابراهیم مانند قبل، شبی در کنار هاجر و فرزندش بود و شبی در کنار ساره و روزها ساعتی را با فرزند نوزادش می گذراند، نگاه به چهره اسماعیل، نیرویی مضاعف به ابراهیم می داد، ساره این صحنه ها را می دید و ناخوداگاه دلش می شکست.
آخر ابراهیم به خاطر دیدار اسماعیل ساعت بیشتری در کنار هاجر بود و این روند طبیعی یک زندگی تعددی ست، درست است عدالت در حرکات ابراهیم جاری بود اما ساره تاب دیدن این صحنه ها را نداشت، البته او چیزی به زبان نمی آورد اما حرکاتش مؤید این موضوع بود و گاهی ساره در خفا از این وضع گریه می کرد.
ابراهیم که نمی خواست آرامش خانواده اش بهم ریزد و خواسته قلبی اش این بود که هم هاجر و اسماعیل و هم ساره زندگی آرام بدور از حسادت و بغض و کینه داشته باشند و این حرکات ساره، او را نگران کرده بود پس روزی از روزها به درگاه خداوند از این وضع سخن ها گفت و از خداوند خواست تا خود در این موضوع او را یاری رساند.
در این هنگام فرشته وحی به ابراهیم نازل شد و کلام خداوند را به او رساند: ای ابراهیم! پروردگار اراده کرده تا هاجر و فرزندت اسماعیل را از اورشلیم خارج کنی و آنها را به سمت حرم امن الهی ببر چرا که کعبه و سرزمین مکه منتظر فرود این عزیزان هستند، همانا خداوند اراده فرموده تا اسماعیل در دامان کعبه رشد و نمو یابد.
ابراهیم از شنیدن این وحی بسیار مسرور شد و این خبر را به هاجر و ساره داد، هاجر سر تعظیم فرود آورد و گفت: هر آنچه خداوند و نبی خدا امر کنند بر چشم می گذارم و اما ساره باز هم ناراحت از اینکه قرار است ابراهیم مدتی او را ترک کند گفت: آنها را از اینجا دور کن اما باید قول بدهی به محض آنکه به سرزمین بکه رسیدید، لحظه ای هم توقف نکنی و سریع به سوی من برگردی و ابراهیم این سخن را پذیرفت.
هاجر اندک وسایل خود که شامل لباس های خود و فرزند نوزادش می شد را در بقچه ای پیچید و آماده شد تا طلوع صبح فردا حرکت کنند، گویا قرار بود جبرئیل مرکبی بیاورد و آنها را تا سرزمین بکه همراهی کند.
البته اورشلیم سرزمینی سرسبز و پر از جویبار و آب روان و انواع و اقسام گیاهان بود و آنها گمان می کردند سرزمین بکه هم چنین موقعیتی داشته باشد و نمی دانستند که در سرزمین بکه به خاطر نبود آب، سالهاست بنی بشری ساکن نیست و همه جا بیابان با ریگ های سوزان است
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•