eitaa logo
مسجد امام رضا(ع) دیلم
338 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
52 فایل
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 کانال برای فعالیت های مسجد هست اما شامل مطالب بصیرتی، اخلاقی،اعتقادی و... نیز می باشد😎. آدرس مسجد: اردکان،بلوار آیت الله خاتمی،کوچه ۱۵۸،خیابان امام جعفرصادق(ع)،محله دیلم🌍 👇ارتباط با ادمین👇 @M8R3MIRZADEH86 @asoubaoutaou
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_ششم🎬: جمع کاهنان در تالار بزرگی که بالای برج بابل وجود دا
🎬: پس از گذشت ساعتی، جمع همه نخبگان جمع شد و آزر به اتاقی که ابراهیم در آنجا بود آمد و گفت: ای ابراهیم! همانطور که میدانی مدتی ست که من و تو بر سر موضوع بسیار مهم و حیاتی دچار اختلاف شده ایم و من برای رفع این اختلاف و راهنمایی تو که جوانی خام هستی و عمری در غار تک و تنها بدون مراوده با انسان های دیگر به سر کردی، امروز جلسه ای تشکیل دادم و از بزرگان بابل و آنان که علمشان بر علم تو ارجحیت دارد و یک عمر مردم بابل را به راه خدایان خوانده اند، دعوت کردم تا با تو گفتگو کنند، امیدوارم کاری را که من نتوانستم انجام دهم، اینان موفق به انجامش شوند و به تو توصیه می کنم در مقابل این نخبگان کفر نگویی و از بت ها برائت نجویی که آن زمان گذارت به درگاه خدایگان نمرود می افتد و در آنجا هیچ کس یارای کمک کردن به تو را ندارد و بی شک دچار خشم نمرود می گردی و خشم نمرود هم با مرگ و نیستی برابری می کند. ابراهیم از شنیدن این سخن خوشحال شد و از آزر به خاطر برپایی این مجلس تشکر کرد ، چرا که ابراهیم مظهر فطرت پاک الهی بود و می توانست از این جلسه استفاده کند و تلنگری بر فطرت خفته این نخبگان بزند و اگر می توانست آنها را با خود همراه کند پس اقامه دین خدا هم در آینده ای نه چندان دور کلید می خورد. ابراهیم به همراه آزر وارد تالار پذیرایی که حالا گوش تا گوشش اقوام او و نخبگان بابل نشسته بودند شد. همه به احترام آزر از جای برخواستند و سلامی دوباره دادند. آزر با اشاره به ابراهیم گفت: بفرمایید این هم فرزند من، این گوی و این میدان، برایش بگویید که در چه ضلالتی دست و پا می زند. ابراهیم به جمع پیش رو سلام داد و در این هنگام یکی از نخبگان به نمایندگی از دیگران از جای برخواست و چنین شروع کرد: ای ابراهیم! تو جوانی بسیار مهربان و شجاع هستی و نه تنها این جمع که همه مردم بابل به درستکاری و امین بودن تو شهادت می دهند، من خود شاهد بودم تو به هر جمع وارد شدی عزیز آن جمع گشتی و به هر کار که دست زدی، دست استادان آن پیشه را از پشت بستی و من متعجبم، تو با اینهمه فهم و کمالات چرا بر سر یک امر بدیهی که از روز روشن تر است با پدرت آزر به مجادله برخواستی؟! ابراهیم نگاهی به او کرد و فرمود: منظورتان چیست و از چه سخن می گویید؟! مجادله؟! من با پدرم آزر مجادله ای ندارم و هر چه هست محاجه و مناظره است. آن مرد از زیرکی ابراهیم خوشش آمد و سری تکان داد و‌گفت: باشد همان که تو می گویی، تو بر سر خدایان ما به مناظره برخواستی، آیا نمی ترسی که بت های بابل به خاطر این بی احترامی تو به آنان که وجودشان را زیر سؤال بردی، تو را عقوبت کنند؟! آیا نمی دانی که عقوبت خدایان بسیار سخت و طاقت فرساست و جان تو را از تو خواهد گرفت؟! ابراهیم چشمانش را ریز کرد و بعد به سمت بتی که روی قفسه سنگی انتهای تالار قرار داشت اشاره کرد و فرمود: آیا منظورتان از خدایان، همان تندیس چوبی که آنجاست و قدرت هیچ حرکتی ندارد، است؟! جمع از این بی حرمتی ابراهیم نسبت به بتشان لب به دندان گرفتند و ابراهیم ادامه داد: چگونه توقع دارید من از صورتکی بی جان که نه می بیند و نه می شنود و نه حرکت می کند و نمی تواند ضربه ای را از خود دفع کند و یا ضربه ای به دیگری وارد کند بترسم؟! آخر این بت چگونه خداییست که بندگانش باید او را بتراشند، بندگانش باید مراقب او باشند تا آسیب نبیند؟! ابراهیم نفسی تازه کرد و همانطور که کل جمع را از نظر می گذارند فرمود: نه! من از این صورتک های بی جان نمی ترسم چون همه ما خدایی داریم بسیار قدرتمند، همان که من و تو و ما را آفرید، همان که این دنیا و درختان و جویبار را آفرید پس اگر قرار باشد ما از نیروی مافوق بشری بترسیم باید از خشم این خدا بترسیم و به او کفر نورزیم. ابراهیم با این سخنش تلنگری ظریف به حس فطری پرستش که در وجود جمع حاضر بود زد، او نگفت خدای من! بلکه گفت خدای ما! و این سخنی بسیار زیبا و ظریف بود تا نخبگان را به راه درست سوق دهد. در این هنگام همهمه ای از جمع بلند شد، ابراهیم سخنانی می گفت که هر کدامش مستحق اعدام بود ولی تا آنها جوابی به سخنان حق ابراهیم نمی دادند، نمی توانستند او را به این راحتی از معرکه به در کنند. آزر همانطور که با خشم به ابراهیم خیره شده بود دستی به ریش بلندش کشید و فریاد برآورد: آیا هیچ کس نیست جواب این کودک کج فهم را بدهد. انگار نعره آزر نیرویی به جمع وارد کرد و در این موقع یکی دیگر از نخبگان جمع از جای برخاست و گفت: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
نمایشگاه اتو موتو سیدی 🚗خریدوفروش خودرو های صفر و کارکرده،ایرانی و خارجی🚗 🏍️خریدوفروش انواع موتور سیکلت🏍️ 🔸آدرس:اردکان،میدان شهدا 📞تماس:09001523050 پاسخگویی به سوالات شما:@Automotoseyedii لینک کانال :https://eitaa.com/automotoseyedi
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روح شهید رئیسی شاد این وخیلی کارهای دیگه از دستاوردهای دولت ایشونه | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_هفتم🎬: پس از گذشت ساعتی، جمع همه نخبگان جمع شد و آزر به ا
🎬: در این هنگام یکی از نخبگان از جا برخاست و رو به ابراهیم گفت: اصلا بیا از منظر دیگر این موضوع را به مباحثه بنشینیم ابراهیم لبخندی زد و فرمود: بفرمایید! آن مرد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: ای ابراهیم! بارها تو را در معبد دیده ام و تو خوب انبوه مردم را در این مکان مشاهده کرده اید، مردم تحت امر خدایگان نمرود هستند و نمرود هم زیر سایه خدایان بابل و در راسشان مردوک بزرگ حکمرانی می کند، این شهر تحت فرمانروایی نمرود قوانین زیادی دارد، در هر کار و شغل و امری قانونی گذاشته شده و مردم بابل متمدن ترین مردم این زمین هستند و این نظم اجتماعی و این وحدت کلمه را در سایه نمرود و او هم در سایه خدایان دارد، پس اگر حرفهای تو همه گیر شود و بت و بت پرستی زیر سوال برود، شیرازه نظم اجتماعی و وحدت مردم از بین می رود و با همین کار، تمدن چندین و چند صد ساله بابل بر باد می رود و فرو می ریزد. در این هنگام صدای آری آری از جمع پیش رو بلند شد و همگان حرف آن مرد را تایید کردند. پس از اندکی سکوت آن مرد که نگاهش را به چهره نورانی ابراهیم دوخته بود و دید ابراهیم چیزی نمی گوید، احساس کرد حرفش اثر گذاشته و با لبخندی ادامه داد: ابراهیم! همه شهر می دانند که تو بابل و مردم این سرزمین را دوست می داری و رفتار مهربان و متواضعانه تو با مردم موید این دوست داشتن است، پس اگر این مهر تو بر مردم واقعی ست روا مدار که ریشه وحدت بخش مردم که همان بت و پرستش بت است بسوزد و مردم از هم بپاشند و این جامعه با یک موضوع بی اهمیت که تو مطرح می کنی چند پاره شود. در این هنگام همه جا سکوت حاکم بود و نفس ها در سینه حبس بود تا همگان جواب ابراهیم را بشنوند. ابراهیم نگاهی به جمع کرد و فرمود: سخنان شما را شنیدم، حال خوب است شما هم سخنان مرا بشنوید و در آخر بدون تعصب قضاوت کنید و نظرتان را بگویید. دل آزر در سینه سخت می تپید چرا که می دانست ابراهیم در عرصه گفتگو خداوندی بی نظیر است و بوی شکست به مشامش می رسید که صدای ابراهیم بلندتر از قبل شد: ای نخبگان! شما سخن از نظم اجتماعی می کنید آیا هیچ وقت به نظم این جهان هستی فکر کرده اید؟! نظمی که در طبیعت است، بارانی که ابر می بارد و بر زمین جاری می شود و زمین و درختان و گیاهان را زنده می کند و جان می دهد به تن خسته خاک، آیا نظم فصل ها را نمی بینید که یکی پس از دیگری طبق قانونی خاص می آیند و می روند تا ما زندگانی آسوده ای داشته باشیم؟! آیا در نظم آسمان و چگونگی پدید آمدن شب و روز و آمدن خورشید و ماه فکر کرده اید؟! اصلا آیا به چگونگی پیدایش خود فکر کرده اید؟! زمانی که از کمر پدر به رحم مادر منتقل می شوید و مدت معینی در رحم مادر می مانید و سپس پا به دنیایی بزرگتر می گذارید، بدنی منظم با ابزارهای دست و پا و چشم و گوش که زندگی را برای شما راحت کرده، آیا هیچ فکر کرده اید که این نظم در نظام هستی ، نظم در بدن شما را چه کسی به وجود آورده؟! آیا این بت ها هستند که اینهمه نظم و نعمت را به وجود آوردند؟! بت هایی که شما باید با دست خود بتراشید قادر به انجام این امر نیستند، پس خدایی بی همتا و بزرگ وجود دارد که من و تو و ماه و خورشید و آسمان و... را طبق نظمی خاصی آفریده، من از آن خدا که خدای همه است سخن می گویم و به آن خدا تکیه دارم. پس خدای من از خدای شما قوی تر است و نظمی که خدای من ایجاد می کند بسیار بیشتر از نظمی ست که ریشه اش از بت پرستی ست. هان ای نخبگان، بدانید و آگاه باشید که خدای یکتا، تنها معبود روی زمین است و تنها کسی ست که سزاوار تقدیس و پرستش است، به سمت این خدا بیایید تا با مهر و عطوفتش شما را در برگیرد و به نیرویی عظیم تکیه کنید، همانا که تکیه گاه من خدای یکتاست و مرا قدرت او کفایت می کند و از قهر بت های بی جان شما هراسی ندارم چرا که آنان قدرتی ندارند و این موضوع را شما خوب می فهمید اما خود را به نفهمیدن می زنید. ابراهیم گفت و گفت و هیچ کس را یارای پاسخگویی به سخنان حق او نبود، صدایی از کسی در نیامد و در انتها دوباره آزر، ابراهیم را تهدید کرد و از او خواست تا خانه اش را ترک کند ابراهیم چشمی گفت و جمع را ترک کرد و آزر رو به جمع گفت: ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_هشتم🎬: در این هنگام یکی از نخبگان از جا برخاست و رو به ا
🎬: با رفتن ابراهیم، یکی از نخبگان از جای برخاست و رو به آزر گفت: ای منجم بزرگ! آیا می خواهید دست روی دست بگذارید و کاری نکنید؟! ابراهیم اعتقادات بسیار وحشتناکی دارد و حرفهای خطرناکی میزند، شنیده بودم که او در بین مردم می گردد و بت ها را با کلامش خوار و خفیف می کند، اما به این حرف باور نداشتم چرا که او پسر کاهن اعظم بابل است، حال که با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم، به یقین رسیدم و به شما توصیه می کنم تا ابراهیم کار را از این خراب تر نکرده و بت ها را در چشم مردم خوارتر ننموده کاری کنید که ورق برگردد. در این هنگام سر و صدای جمع بلند شد و همه حرف آن مرد را تایید کردند. آزر نفس بلندی کشید و همانطور که همه را از نظر می گذارند گفت: درست است، من هم با شما هم عقیده ام و آگاه باشید که هیچ‌وقت خدایان بابل را فدای پسری کج فهمم نمی کنم، به نظرم باید جلسه ای عمومی با حضور مردم بابل تشکیل دهیم و در آن جلسه از ابراهیم دعوت کنیم تا بیاید و هر کدام با ترفندی او را به چالش کشیم و اجازه ندهیم اعتقادات باطلش را به خورد ملت دهد، مردم همه باید حضور داشته باشند و شاهد و ناظر باشند، این باعث میشود مردم بابل که عمری بت ها را تقدیس کرده اند و بر این رویه عادت نموده اند، برای دفاع از خدایان خود قیام کنند و با قیام مردم، عملا دهان ابراهیم بسته خواهد شد و اگر بعد از آن جلسه، خطایی از ابراهیم سر زد، شک نکنید که به بدترین عقوبت دچار خواهد شد. جمع پیش رو در حالیکه لبخند میزدند، حرف آزر را تایید کردند و با همفکری هم تاریخی را برای جلسه عمومی که قرار بود در برج بابل برگزار شود مشخص کردند، تاریخی که نزدیک به یکی از اعیاد بابلیان بود. از صبح روز بعد، جارچیان در کوی و برزن می چرخیدند و از مردم دعوت می کردند تا در مجلس با شکوهی که کاهن بزرگ معبد در برج بابل برای پاسداشت خدایان برگزار می کند شرکت نمایند و مردم روزها را برای رسیدن به این مجلس وعده داده شده می شمردند روز موعود فرا رسید و آزر به ابراهیم امر کرد که همراه او به برج بابل بیاید، ابراهیم که خود مترصد لحظه ای بود تا برهان های اعتقادی اش را به گوش تمام مردم برساند از این پیشنهاد استقبال کرد، او خوب می دانست که هدف آزر از این دعوت چیست اما چون آزر چیزی بروز نداده بود، او هم لب فرو بست و چنان رفتار می کرد که این دفعه هم مثل دوسالی که همراه پدربزرگ به معبد می رفت، هست و قرار نیست اتفاق خارق العاده ای بیافتد‌. گوش تا گوش برج عظیم بابل جمعیت نشسته بود، البته نمرود که خدایگان مردم محسوب میشد در این مجلس شرکت نکرده بود چون این مجلس را در حد خود نمی دانست، او فقط در مجالس باشکوهی که سالانه برای مردوک بزرگ و خدایان دیگر برگزار می شد، شرکت می نمود. همهمه ای در مجلس در گرفته بود که نا گاه دربی که پشت جایگاه بلند جلوی مجلس بود باز شد و آزر به همراه ابراهیم وارد مجلس شدند. همه به احترام کاهن اعظم از جای برخاستند و به او ادای احترام کردند و بعد با اشاره آزر برجای خود نشستند، همه جا ساکت بود که ناگهان طنین صدای ابراهیم در تالار پیچید: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ یه کویتی هستش که نوشابه زمزم رو جایگزین پپسی و کوکاکولا کردن👌 | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار ابراهیم رستمی، مسئول سابق مناسبات و روابط بین الملل سپاه: با اطلاع اعلام می کنم سلاح هایی قوی تر از بمب هسته ای در اختیار داریم. ✅به ایران امروز بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/2410086410Ca8f498c543
❣امام صادق (ع): ‌ 🌸از محبوب ترین کارها نزد خداوند عزوجل شادکردن مومن است: برطرف کردن گرسنگی‌اش، یا زدودن اندوهش، یا پرداختن قرضش ‌ 📚میزان الحکمه، ج۲، ص۴۳۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📸 🕌تغییر فضای مسجد بمناسبت یادواره شهدا توسط خواهران مسجدی🇮🇷 خداقوّت👏 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سی‌ان‌ان: زنان ایرانی برای حمایت از لبنان و مقاومت، طلا، جواهرات و پول اهدا می کنند. ماشاالله زنان باغیرت ایرانی✌️ https://eitaa.com/Akhbare_Yaman