خداحافظ، اگرچه اشک شد شعرت ولی روزی
جهان مست از همین دریاچه یِ انگور خواهد شد!
#شهرادميدرى
@mashaar🌱
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
#فاضلنظری
@mashaar🌱
قصه ام را همه خواندند! چگونه ست که او
خاطرات منِ انگشت نما یادش نیست؟!
#کاظمبهمنی
@mashaar🌱
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت...
#هوشنگابتهاج
@mashaar🌱
اندر رَه انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست...
#وحشیبافقی
@mashaar🌱
دِلخوش به خَندههایِ مَنِ خیرهسَر نَباش
دیوانـهها به لُطفِ خُـدا غالبـاً خوشانـد
#حسینزحمتکش
@mashaar🌱
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا..!
#کاظمبهمنی
@mashaar🌱
بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم
چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم
نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم
#غلامرضاطریقی
@mashaar🌱
ای كه مهرت نرسيدست به من باور كن
هيچكس قدرِ من از قهرِ تو رنجيده نشد...
#سجادسامانى
@mashaar🌱
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
#خلیلذکاوت
@mashaar🌱
هَر غَزَل را گُفتهام دَر وَصفِ تو بینُقطه بـود
جورِ هَر یِک نُقطه را هَر قَطره اشکَم میکِشَد
#محمودافهمی
@mashaar🌱