یه کم برگردیم به خییییلی گذشته های دور🙂خونه ی بابابزرگ های خوبم😢
ماشاالله بابابزرگم(بابای مامانم)۱۳فرزند داشتن🥰
اون بابابزرگ مهربونم(بابای بابام)۹فرزند داشته🥰
یه ماشاالله و لاحول و لاقوه الا باالله العلی العظیم برای عمه و خاله و عمو و دایی هام😍
ما خودمون هم ۴فرزند بودیم.و ما بچه ها هم سن دایی و خاله هام بودیم😁خانه ی پدری اگر مسیرمون می افتاد هم سری میزدیم😄خونه ی دو تا بابابزرگم به هم نزدیک بودن و ما در راه این دو خونه ی ماشاالله بزررررگ سعی صفا و مروه می کردیم😌در عالم بچگی های خودمون غرق در بازی های شبانه روزی بودیم.هیچ وقت بابابزرگ یا مامان بزرگی هم بهمون نمی گفت اینکار رو نکن و دیگه خیلی موندی اینجا.برو خونه ی بابات🙃
با دو تا از خاله هام و چهار تا از دایی هام و یکی از عمه هام سنمون بهم خیلی نزدیک بود🥰یکی از خاله ها مرتب در حال تمیز کاری و رفت و روب خانه ی بزرگ بابابزرگم بود و ما هم که در عالم بچگی خودمون فقط بازی و بازی و بازی😁
#خاطرات خانه ی بزرگ بابابزرگهام😍
ادامه دارد😉
🌹🌹🌹🌹🌹
🌺(@mashshta)🌺
🌺به کانال(ما شش تا)بپیوندید🌺
مردهای خونه امروز رفتن شنا و من و دخترام خودمون رو توی خونه با کاردستی درست کردن حسابی سرگرم کردیم😍و مقداریش هم تلوزیون و گوشی و خوردنی.خلاصه وقتی همه اعضای خانواده نباشن چقدر زمان میبره بخوام بچه ها رو سرگرم کنم😐😁
این حدیث تلنگری هستش برای خیلی هامون😢وقتی فرزند دختری به دنیا میاد برخی افراد خانه ی دلشون پر از غم میشه.
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیشب معصومه جان برای عروسکش میخواست قصه بگه تا بخوابه🥰رفت یه کتاب قصه انتخاب کرد😁و مثلا داره الان از روی کتاب میخونه😄اعتماد به سقفش همین اندازه بالاست😁