مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_چهارم علی جوابم را نمی دهد؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست. نوری ذهنم را
#رنج_مقدس
#قسمت_سی_و_پنجم
نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست. آستين هايش را با سوزن وصل می کنم و هُلش می دهم سمت در و می گويم:
- برو مامان پسرش رو ببينه که چه قدر رو قيمتش اومده.
مامان سرش را می چرخاند و وقتی علی را می بيند، گل از گلش می شکفد و می گويد:
- هزار ماشالا.
- مديونيد اگه به من از اين حرف ها بزنيد.
علی طاقت نمی آورد و بلند می گويد:
- ای خدای خودشيفته ها، ای خدای دختران فرهيخته!
می خندم. پدر می گويد:
- خانم، حالا ديگه با اين لباس می شه رفت خواستگاری.
علی به روی خودش نمی آورد و جوابی نمی دهد.
موقع خواب هنوز پايم را برای مسواک زدن از در بيرون نگذاشته ام که علی می گويد:
- اسم کسی که می تونه از فضای مه آلود بيرونت بياره رو ننوشته بودی.
چشمانم را از حرص می بندم و به سمت علی برمی گردم:
- شد من يه مطلبی بنويسم و تو نخونی.
نگاه حق به جانبی می کند:
- اشتباه نکن ليلاجان! دفترت باز بود من نگاهم افتاد. اصلا نوشتنی رو برای چی می نويسند. برای اينکه خونده بشه ديگه. چند بار اينو بگم.
اينجا هميشه من متهمم و اين برادر مُحِق. تکيه به چهارچوب در می دهم. کمی صدايش را جدی می کند و ادامه می دهد:
- نه جدی پرسيدم، به کسی هم رسيدی؟
نگاهش می کنم فقط. اين را از نگاهم می فهمد که هنوز همراهی اش را قبول ندارم. بی خيال می شود و می گويد:
- نه برو صورتت رو بشور، مسواک بزن، موهات رو شونه کن، آب بخور حالت عوض بشه. بيدار موندم چند کلمه حرف بزنيم. تازه از اينکه تلفن
رو قطع کردی هنوز دلخورم.
جای ايستادن من نيست. می روم بيرون. آب خنک را که به صورتم می زنم جريان پيدا کردن آرام خون را زير پوستم حس می کنم. آرام تر از
هميشه وضوی خوابم را می گيرم و مسواک می زنم. مزه شور نمکی که به جای خمير دندان روی دندان ها و لثه ام می کشم، تلخی افکارم را به هم می ريزد. علی همچنان در اتاقم است و اين بار دارد با گوشی اش ور می رود. می خواهم کتابم را بردارم و بخوانم که می گويد:
- برام خيلی جالب بود که شک و ترديدها و حيرت های طول زندگی در دنيا رو به فضای مه آلود تشبيه کرده بودی. شايد چون خودم قبلا تجربه
اش کردم و ضربه فنی هم شدم.
تکيه می دهد به ديوار و با هر دو دست، صورتش را ماساژ می دهد. موهايش بهم ريخته است. برای اينکه بتواند زودتر بخوابد می گويم:
- من سال ها به اين فضا فکر کردم. مخصوصا وقتی که پانزده شانزده ساله بودم و انواع و اقسام سؤال ها سراغم می اومد. صبح مسلمون بودم، عصر پر از شبهه، شب گرفته و افسرده، نمی دونم تو اصلا اينطوری بودی يا نه؟
سرش را به تأييد حرفم تکان می دهد:
- سؤال هايی که آن قدر کلاف زندگيت رو به هم می پيچوند که می شدی عين کلاف سر درگم.
حس می کنم که سختی اين حالت برای من و علی مشترک نبوده است. من تنها و دور از خانواده بوده ام. با مشکلات اختلاف سنّي زيادم با
پدربزرگ و مادربزرگ مواجه بودم، آينده ام مبهم بود، مريضی و کارهای زياد و سختی درس ها و دوری راه و مرخصی های اجباری تحصيلی ام... نه، علی مرا نمی فهمد...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_پنجم نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست. آستين هايش را با سوزن وصل می کنم و هُلش م
#رنج_مقدس
#قسمت_سی_و_ششم
انگار ذهنم را می خواند که می گويد:
- مخصوصاً که هيچ کس هم حال و روز تو رو درک نمی کنه. اصلاً نمی فهمه که داری توی چه دريای پر سؤال و شکی دست و پا می زنی. اگه
جرئت کنی و بپرسی، می گن وای اين بچه خراب شد. اگه نپرسی هم که...
دستش را بين موهايش می کشد.
- من ساعت ها با خودم فکر می کردم. يه سؤال رو سبک سنگين می کردم می چرخوندم که راحتش کنم، بلکه به جواب برسم، اما پنج تا سؤال
ديگه هم از کنارش درمی اومد. پيچيده می شد. خراب می شدم. ولی يه خوبی هم داشت، اگر اون فضا رو درک نمی کرديم، اين مسير رو هم انتخاب نمی کرديم.
سرش را کج گرفته، انگار دارد گذشته را از زاويه ديگری نگاه می کند. دلم می خواهد شانه را بردارم و موهايش را شانه کنم. يقه لباسش را درست
کنم. وای چقدر دلم می خواهد برايش متکا بگذارم تا چشمان قرمزش را ببندد و بخوابد؛ اما او دلش می خواهد مرا آرام کند:
- من گاهی از خونه می زدم بيرون و پياده چند ساعت راه می رفتم و اصلاً نمی فهميدم کجا ميرم و چرا دارم توی اين مسير می رم. گاهی هم سر
به کوه می گذاشتم. چند بار شد که شب هم نتونستم بيام پايين و همون بالا موندم. مخصوصاً اون وقتايی که دربه در جواب می موندم.
نفسی می کشم و لبم را جمع می کنم و می گويم:
- هوای مه آلود هنوز هم هست.
علی پاهايش را ستون می کند و کتاب را کنارش روی زمين می گذارد.
- فضای مه آلود برای همه آدم ها هست. اگه کمک های بابا و مامان نبود، نمی دونم چی می شد.
ذهنم روی دور تند بازبينی گذشته می افتد. تصاوير لحظه هايی که هر چه قدر هم سعی می کردم بی خيالش بشوم و با دوستانم باشم و هزار
مشغوليت مزخرف ديگر فراهم کنم، باز هم بود. آرام می گويم:
- وقتی هيچ اطلاعی از فردات و هيچ دسترسی به گذشته ات نداری، وقتی هيچ تسلطی بر چپ و راست زندگی ات نداری، وقتی کسی را نداری تا
هم دم و هم رازت بشه و درکت کنه...
شايد اگر من هم کنار پدر و مادرم بودم، می تونستم به راحتی علی از پيچ و خم های سخت زندگی گذر کنم، آن هم در نوجوانی که در حيرت
داری دست و پا می زنی.
می دانم که دارم حاصل چند سال حيرانی ام را در چند جمله ناقص می گويم.
- ما آدما گاهی يه جوری می ريم و می آييم، يه جوری حرف می زنيم، انگار آينده تو مشتمونه و کاملاً مطمئنيم که فردا زنده ايم و همه کارها
طبق برنامه ای که چيديم جلو می ره، اينا همش بلوفه.
علی آرام زمزمه می کند:
- و در به در کسی بودی که توی اين فضا دستت رو بگيره.
چشمم را می بندم. در به در بودن جمله کاملی است. هم جايی ساکنی، هم ميدانی که مسافری. قبرستان که می روی زود بيرون می آيی تا حقيقت مردن را، مسافر بودن را برای خودت غير ممکن ببينی. مرگ هست اما نه برای من.
بلند می شود که برود. دفترم را هم می زند زير بغلش. حرفی نمی زنم. تا می آيم اعتراض کنم می پرسد:
- چيه؟
جواب می دهم:
- هيچی. فکر نمی کنی بد نيست اگه اجازه بگيری!
می خندد و می گويد:
- چه قدر خوندن اين کتاب طولانی شده!
- هم می خونم، هم فکر می کنم، هم نقد می کنم. آبروی فرهنگ در بوق کرده شان را، خودشان توی يه رمان بر باد داده اند. من مُرده اين اعتماد به نفس غربی ها هستم.
علی با تعجب نگاهم می کند:
- اين قدر نقد دقيق ارائه ميدی چرا دعوتت نمی کنن برای همايش های ادبی؟
- به جان خودت اگر قبول کنم.
- خواهر من! درست نقد کن.
می نشينم. گلويم را صاف می کنم:
- خدمتتون عرض کنم که کتاب «جان شيفته» از رومن رولان، يک شاهکار ادبی فرانسوی است که به طرز عجيبی واقعيت های تمدن اروپا رو
نشان ميده.
با دستش ريشش را منظم می کند. دلم می خواهد. هرچه دق دلی از کلاه گشادی که غربي ها سرِ ما گذاشته اند يک جا با دو جلد توی سر علی
بکوبم. مسخره ام می کند!
- و شما الآن تعجب کرده ای که اينقدر شيفته آنها بودی.
- علی نخونديش ببينی چه بساط بزن، بکش، تجاوزکن، بخور و ببر داشتند.
می گويد:
- حداقل کتاب که می خونی يه نقد نصف صفحه ای تو شبکه های مجازی بذار. اين قدر بيکار نگرد.
و می رود. حال ندارم رختخوابم را بيندازم. متکّايی را که علی زير سرش گذاشته بود می گذارم زير سرم. می خواهم درباره زندگی آينده ام کمی
بيشتر از هميشه فکر کنم. شايد هم خيال بافی کنم. نمی دانم در اين اوضاع ناسالم اطرافم و آه و ناله دوستانم، عقل سالمی هست که بشود به آن تکيه کرد. پلک هايم سنگین میشود
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
منتظر نظراتتون در مورد رمان #رنج_مقدس هستیم:)💛🌱
https://harfeto.timefriend.net/632125608
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
”من بارها گفتم
بازم ناچارم بگم؛
چون بعضےها یا متوجہ نمےشن!
یا وانمود مےکنن متوجہ نمےشن!
#مذاکره_نمیکنیم‼️
چون...“
#لبیڪ_یا_خامنہاے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
.
رفیق!✨
ھـروقـتمیخـواستـیگناهڪنـی
بـهاینفڪرکنکهشبـآیِقـدر چقدر
گریهڪردیوبهخدا التماسڪردی
کهببخشتـت!
.
ببینلذتگنـاهبهشکستـنقول
وقراراتباخدا میارزه؟
چطورروتمیشه..چهبھونهایداری؟!
''برایِخـوببودنبایـدتلاشڪرد :)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
#توجہ
رفقا
نیازمند ادمین تبادل هستیم
شرایط خاصے ندارهـ
کسانے کہ وقتش رو دارن
لطف کنن تقبل کنن
ڪانال وقف امام حسینہ
@khademollhassan
🌱💚
•
•| خواب دیدم
ڪه شدم زائر بینالحرمین
صبح گفتم بہ خودم
هرچه صلاح است حسین
آرزوے حرمت ڪرد مرا دیوانہ
أنت مولا و أنا...
هر چہ صلاح است حسین... ♡|
#دلتنگمبگوچهچارهکنمارباب 💔
#شبتون_حسینے ♥️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پیاممعنوے
مشڪلےهزاروچہارصدسالہ!!
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
این دل ما،
سینه ی ما،
عرش ما،
حتی بهشت!
هر کجا موسی بن جعفر (علیہالسلام) نیست،
زندان می شود...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
:)))
اما
اساساً
منطقاً
مطلقاً
واقعاً
عقلاً
قلباً
جداً
فقط حیدر امیر المومنین است🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے | #story
جانمگرفت؛حسرٺِديدارديگرش
باماهرآنچہیارنڪرد،انتظارکࢪد...
#عزیزمحسین✨🌿
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
#شهیدحسینخرازی:
گاهے یڪ نگاه حرام
شهادٺ را براے ڪسے ڪه
لیاقٺ دارد ،
سالها عقب مےاندازد ...
چه برسد به ڪسے ڪه
هنوز لایق شهادٺ بودن را
نشان نداده ...
#شهداشرمندهایم..
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
میگفت:
"اینکہ ما در برابر اکثر موضوعات
خشممونو کنترل میکنیم؛
همہ رو مدیون امام کاظمیم💚🍃"
•راست میگفتツ
#عیدکم_مبروڪ
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
[ ••♥️•• ]
غصههاےدنیـا
ڪم یـا ڪوچڪ نمےشوند
تـو باید بزرگ شوے !
#استـادعلےصفایے🌱
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
.
.
✿ #پروفایل⇠🌱
✿ #دونفرھـ⇠🌻
.
.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
.
[ فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ
اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا ]^^
من نزدیکم ...
و دعاے دعاکننده را بہ
هنگامے که مرا
بخواند اجابت مےکنم
•بقره / 186•
.
.
.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
| #ۅســۏاسپدرمادرا|🌿🖐🏼
[🗣)°اسٺاد فاطمےنٻا :
〖شٻـطاڹْ، انسانۿاۍ مٺـدٻڹ را
از طرٻقِ ۅســۏاس مۺــــغۅڶ
مےکنـد،
|مخصۅصاً ۏسۅاس در نجسے ۏ
پاکــے❗
درماڹِ وســۏاس اٻن اســــــٺ کہ
بہۺٻطاڹبگـۅیۍ:
❞مٻخـۅاۿم ۳۰ساڶ نجس باۺم!😌
همہاۺ گردنـِ فاطمےنٻا....(:🌱
| #نون_صیحت |✉️
| #منبر_مجازے|📿
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
✅متن زیارت امام کاظم(ع)👇👇
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ولِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللَّهِ وَابْنَ اَمينِهِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ فى ظُلُماتِ الْأَرْضِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْهُدى،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلَمَ الدّينِ وَالتُّقى،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ النَّبِيّينَ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نآئِبَ الْأَوْصِيآءِ السَّابِقينَ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحْىِ الْمُبينِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقينِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الصَّالِحُ مرسل
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الزَّاهِدُ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الْعابِدُ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ السَّيِّدُ الرَّشيدُ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهيدُ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَابْنَ وَصِيِّهِ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ
🌹اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ ما حَمَّلَكَ
وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ،
🌹وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ، وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللَّهِ،
🌹وَاَقَمْتَ اَحْكامَ اللَّهِ، وَتَلَوْتَ كِتابَ اللَّهِ،
🌹َوصَبَرْتَ عَلَى الْأَذى فى جَنْبِ اللَّهِ،
🌹وَجاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقين
#میلاد_امام_موسی_کاظم (ع)
🌹ولادت امام کاظم(ع) مبارک🌹
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🛑 سریال آقازاده و پیچ تاریخی انقلاب اسلامی
سریالی خوش ساخت، فیلم نامه قوی، امیدوار کننده و جذاب است.
در همین چند قسمت، داد بسیاری از آقایان آقازاده پرپر در آمده و این در حالیست که این سریال دارد مردم را به لحاظ ذهنی، روانی و ادراکی برای یک مرحله مهم برای ادامه مسیر انقلاب اسلامی آماده میکند.
دقیقا همان مسیر و نقشه راهی که امام خامنه ای عزیز در بیانیه گام دوم انقلاب به آن اشاره کرده بودند.
یعنی نمایش عدالت نظام و اراده آن در برخورد با مفاسد در هر جایگاهی...
البته باید این را بدانیم مبارزه با فساد قطعا هزینه خواهد داشت اما قطعا مورد رضایت امام زمان عج و شهدا و حضرت آقا خواهد بود.
توصیه میکنم با رعایت شرایط سنی این سریال را ببینید و خود را برای گذر از پیچ تاریخی در این شرایط که دشمنان خارجی و جریان نفوذ داخلی آخرین فشارهایشان را دارند به انقلاب وارد میکنند، آماده کنید.
ما به فرمایشات رهبر حکیم انقلاب اسلامی ایمان داریم و قطعا فردای ما، فردای روشنی خواهد بود...
به این موج ها امیدوار باشید چراکه اقیانوس انقلاب را از لحن ها پاک خواهد کرد ان شا الله .
منبع
@Clad_girls
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
به خدا که بسپاری، حل میشود.
خودم دیدهام؛
وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم داشتی هوایم را داشت،
در سکوت و آرامش،
کار خودش را میکرد و نتیجه را نشانم میداد
که یعنی ببین! تو تنها نیستی
خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست
خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر
اوست از هرکسی تواناتر
من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ»؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#حسیـن_جانـم
تلخم ،ڪدرم، بهانہ گیرم ارباب
مجنون و خراب و سر بہ زیرم ارباب
حالا ڪه لیاقتم شده داغ حرم
بگذار بہ حال خود بمیرم ارباب
#شبتون_حسینے ♥️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پیاممعنوي
مســـــــیر زندگے...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3