ما تونستیم از محاصره در بیایم و کمک به موقع بود و دقیق
خلاصه نجاتمون دادن بچه ها
یعد از عملیات فهمیدیم که حسن تنها بوده
از یک پنجره با کلاش میزده از جای دیگه ار پی جی از جای دیگه پی کا
تنهایی دشمن رو تاز و مار کرده بود
حرف از این مرد بزرگ زیاده
اونقدرا که هرچی یگم کم گفتم
حسن ابالفضلی جگر بود
مصطفی تعریف میکرد باید اون خونه ها پاک سازی میشد و من وایسادم گفتم داوطلب میخوام یا علی بگه
میگفت من زخمی شده بودم و یکی دیگه از بچه هام زخمی بود
دیدم حسن نارنجک برداشت اومد بره سمتشون