هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
ببین من حقیقتا به تبادل و خرید ممبر و این حرفا اعتقادی ندارم
میگم دارم از رفقای شهیدم میگم
پس خودشون اگر بخوان واسطه درست میکنن و دعوت میکنن که اسمشون و رسمشون رو بتونم به همه معرفی کنم
حالا اگر دوست داری اونواسطه باشی
بسم الله
مشق عشق٬دمشق
ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هست
حرفهاي دل یک جامانده از شهدا
شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم
والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم
كه شايد باز لايق شوم
دفترمشق ما
سرمشقش٬عشقه
دم و بازدم ما
سرمنشأش٬عشقه
محل عاشقیمون
دمشقه...
https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
#شهید_سید_هادی_علوی بچه مشهد بود شغلش بنایی بود و عاشق اهل بیت سلام الله علیها شب هجوم تو ماشین ا
تو خانطومان
سید هادی دید بچه ها تو خط مقدم مشکل رفع حاجت دارن
دیدم بلند شده بیل رو برداشته
بهش گفتم سنگر که مشکلی نداره سید ...
گفت نه میخوام دستشویی جور کنم(درست کنم)
رفت و شروع کرد به بیل زدن و سنگ و کلوخ جمع کردن
یک دستشویی صحرایی درست کرد که نگو ...
ولی فردای همون روز رفت گفت برم دستشویی بیام
هر چی وایسادم
دیدم خبری نشد ازش
پرس و جو کردم گفتن ترکش خورده
از ناحیه نشیمنگاه😅
یادش بخیر
اینقدر اروم بود که نگو
برعکس من
چقدر سر بسرش میذاشتم 😔
به کانال ِ دِلے منو دوستانم
اون چیزایی که خودم دوستـ دارم یھ آرشیـو
اَز حال ُ روزم! بعد دوستان شهیدم
مشق ❤️عشق ❤️دمشق
#پیشنهاد_عضویت
مبلغ ما باشید😊🌹👆👆👆
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
به کانال ِ دِلے منو دوستانم اون چیزایی که خودم دوستـ دارم یھ آرشیـو اَز حال ُ روزم! بعد دوستان شهیدم
#شهیــد بیدارت میڪند
#شهیــد دستت را میگیرد
#شهیــد بلندت میڪند
#شهیـد شهیـ❤️ـدت مےڪند اگرڪه بخواهی
فرقـی نمی ڪند...
#فڪه و #اروند یا #دمشق و #حلب یا #صعده و #صنعا
...و این را بــدان:
『هر ڪسی با یڪ شهیدی خو گرفت
روز محــشــــــر آبــــرو از او گرفتـــ』
🌹کانال مشق ❤️عشق ❤️دمشق🌹
@mashghe_eshgh_dameshgh
فاصله خیلی کم بود با دشمن
روزها حدودا سیصد متر
شبها حدودا هفتاد هشتاد متر
سنگر کمین داشتن و میومدن جلو ...
خلاصه منم که زبان عربی صحبت میکردم
گاها باهاشون کل مینداختم و بحث
بعضی وقتها میومدم ادای ادمخوبا رو در بیارم و مصلن به راه راست هدایتشون کنم باهاشون اعتقادی صحبت میکردم و همیشه نفر بعدی اضافه میشد و کار به بوق و اخرش تیر اندازی میرسید
چون خیلیهاشون اصن نمیدونن کجان و چیکار میکنن
فقط مغزشون شستشو شده و فکر میکنن با پیامبر قراره غذا بخورن تو یک بشقاب و قاشق هاشونم تو جیبهاشونه
اینو جدی میگم هاااا
تا این حد روشون کار میشه که یارو حاضره خودش رو منفجر کنه ...
خلاصه
منم هر وقت اونا سرو صدا میکردن ٬ بچه ها صدام میکردن بیا جوابشونو بده ...
یک شب پشت خاکریز نشسته بودیم و هفت هشت نفری بودیم و قرار شد بلند شم و رجز خونی
اسمعونی
یا ایها الضالین
یا احفاد الیهود
نحن شیعه علی ابن ابیطالب ع
نحن ابناالحیدر
اقطعوا رئوسنا کما قطعتوا راس جدنا الحسین ع
اقطعوا ایدنا کما قطعتوا اید عمنا العباس ع
لن تسبی مرتین
لبیک یا زینب س
اقا داد و بیداد و عربده کشی ها تموم شد یهویی یکی از بچه ها اومد جلو
گفت سید یک سوال دارم
گفتم جانم