مشقِ عشق ٬ دمشق
#شهید_سید_هادی_علوی بچه مشهد بود شغلش بنایی بود و عاشق اهل بیت سلام الله علیها شب هجوم تو ماشین ا
تو خانطومان
سید هادی دید بچه ها تو خط مقدم مشکل رفع حاجت دارن
دیدم بلند شده بیل رو برداشته
بهش گفتم سنگر که مشکلی نداره سید ...
گفت نه میخوام دستشویی جور کنم(درست کنم)
رفت و شروع کرد به بیل زدن و سنگ و کلوخ جمع کردن
یک دستشویی صحرایی درست کرد که نگو ...
ولی فردای همون روز رفت گفت برم دستشویی بیام
هر چی وایسادم
دیدم خبری نشد ازش
پرس و جو کردم گفتن ترکش خورده
از ناحیه نشیمنگاه😅
یادش بخیر
اینقدر اروم بود که نگو
برعکس من
چقدر سر بسرش میذاشتم 😔
به کانال ِ دِلے منو دوستانم
اون چیزایی که خودم دوستـ دارم یھ آرشیـو
اَز حال ُ روزم! بعد دوستان شهیدم
مشق ❤️عشق ❤️دمشق
#پیشنهاد_عضویت
مبلغ ما باشید😊🌹👆👆👆
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
به کانال ِ دِلے منو دوستانم اون چیزایی که خودم دوستـ دارم یھ آرشیـو اَز حال ُ روزم! بعد دوستان شهیدم
#شهیــد بیدارت میڪند
#شهیــد دستت را میگیرد
#شهیــد بلندت میڪند
#شهیـد شهیـ❤️ـدت مےڪند اگرڪه بخواهی
فرقـی نمی ڪند...
#فڪه و #اروند یا #دمشق و #حلب یا #صعده و #صنعا
...و این را بــدان:
『هر ڪسی با یڪ شهیدی خو گرفت
روز محــشــــــر آبــــرو از او گرفتـــ』
🌹کانال مشق ❤️عشق ❤️دمشق🌹
@mashghe_eshgh_dameshgh
فاصله خیلی کم بود با دشمن
روزها حدودا سیصد متر
شبها حدودا هفتاد هشتاد متر
سنگر کمین داشتن و میومدن جلو ...
خلاصه منم که زبان عربی صحبت میکردم
گاها باهاشون کل مینداختم و بحث
بعضی وقتها میومدم ادای ادمخوبا رو در بیارم و مصلن به راه راست هدایتشون کنم باهاشون اعتقادی صحبت میکردم و همیشه نفر بعدی اضافه میشد و کار به بوق و اخرش تیر اندازی میرسید
چون خیلیهاشون اصن نمیدونن کجان و چیکار میکنن
فقط مغزشون شستشو شده و فکر میکنن با پیامبر قراره غذا بخورن تو یک بشقاب و قاشق هاشونم تو جیبهاشونه
اینو جدی میگم هاااا
تا این حد روشون کار میشه که یارو حاضره خودش رو منفجر کنه ...
خلاصه
منم هر وقت اونا سرو صدا میکردن ٬ بچه ها صدام میکردن بیا جوابشونو بده ...
یک شب پشت خاکریز نشسته بودیم و هفت هشت نفری بودیم و قرار شد بلند شم و رجز خونی
اسمعونی
یا ایها الضالین
یا احفاد الیهود
نحن شیعه علی ابن ابیطالب ع
نحن ابناالحیدر
اقطعوا رئوسنا کما قطعتوا راس جدنا الحسین ع
اقطعوا ایدنا کما قطعتوا اید عمنا العباس ع
لن تسبی مرتین
لبیک یا زینب س
اقا داد و بیداد و عربده کشی ها تموم شد یهویی یکی از بچه ها اومد جلو
گفت سید یک سوال دارم
گفتم جانم
گفت مگه توی اونور(دشمن) اصفهانی هم دارن ؟!؟؟؟؟
گفتم هاننننننن
جان چیشد؟!
گفت اخه داد زدی اصفهونی
یخورده جا خوردم
یهو یادم افتاد داد زدم اسمعونی (بشنوید از من)
اون بنده خدا اصفهونی شنیده بود
اقا من و بقیه بچه ها نترکیدیم😅😅😅😅😅😅
بچه ها یخورده حال و هواتونو عوض کنم ؟!؟
ببخشید ها
ولی امشب اسمون دلمونو ببریم یک جای خوب
که اگر قرار باشه بارونی هم بگیره
جایی بیاره که زمینش حاصلخیزه و حداقل یک باقیات صالحاتی برامون میذاره ...
و کجا بهتر از سرزمین عشق ٬ دمشق
فکرشو بکن:
اصن اینجوری بگم بهتره
خودتو ببین تو شامات
اونم نه قبلا هاااا
نمیدونم چند سالته
اصن سوریه رفتی یا نرفتی
ولی اگر دلت شکست منم دعا کن
فکرشو بکن الان بعد از اینهمه تخریب و جسارت و خرابی رفتی شام
از کوچه پس کوچه های خرابه رد میشی
ناخوداگاه یاد زمانی میفتی که اسارت میبردن بی بی و بچه ها رو
حضرت سجاد ع رو
با اون حالت بیمار و جسم ضعیف
تو همین خرابه ها روی سنگ و کلوخ و خار
نمیخوام روضه ی باز بخونم
نه به والله
روضه خون نیستم
اما میخوام بفهمی شهدا چی دیدن که نتونستن از رفتن دل بکنن