مشقِ عشق ٬ دمشق
🌸امام رضا علیه السلام فرمودند: 🌺روز مباهله مزیّتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت(علیهم السلام) پیشی
💠 اعمال روز مباهله
🔹روز بیست و چهارم ذیالحجه بنا بر مشهور روزی است که مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله...» در شأن ايشان نازل شد.
🌸 در این روز چند عمل وارد شده است:
1️⃣ غسل
2️⃣ روزه
3️⃣ دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت
و کیفیت و ثواب
4️⃣ خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است؛
5️⃣ بخواند دعایی را که شیخ و سید روایت کرده اند
بعد از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار و اول آن «الحمدلله رب العالمین» است
☘همچنین صدقه دادن به فقرا بعنوان پیروی از امیر المومنین علیه السلام و زیارت ایشان و بهتر است در این روز زیارت جامعه خوانده شود
📚مفاتیحالجنان
🌹✨🌹✨💓✨🌹✨🌹
#شهید_مرتضی_عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس مشهد و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد.
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
#شهید_مرتضی_عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس مشهد و به عنوان دومین فرزند یک خانواده ه
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 5⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻آخر دوره آموزشی در سوریه، شب قبلی که قرار بود به فرودگاه برویم و به کشورمان برگردیم یک سری فرم دادند که پر کنیم، همانجا گفتند امکان برگشتن شما به ایران نیست، مشخص شده است ایرانی هستید باید بمانید، گفتم من مدرک دارم، گفتند باید گذرنامه ات را استعلام کنیم، خیلی جدی گفتم: «بروید همین الان استعلام کنید، هر وقت متوجه شدید غیر از این است من را برگردانید». گذرنامه را گرفتند و هنوز هم دستشان است؛ ولی الحمدالله مشکلی پیش نیامد.
🌻یک بنده خدایی از ایرانی ها وارد فاطمیون شده و به سوریه آمده بود. یک بار سید ابراهیم (سید مصطفی صدرزاده) پرسید اهل کجا هستی با لهجه ترکی گفت بچه ی بامیان! سید هم با خنده گفت تو چیزی نگو، هرکسی پرسید ساکت باش، آخر هم فهمیدند ایرانی هست و برگشت. در منطقه به دوستانی که وضعیت ما را دارند به شوخی می گوییم «بچه بامیان».
🌻متاسفانه زیاد توفیق این را نداشتم که با شهید ابوحامد باشم. در عملیات تل قرین قرار بود شهر الحباریه را پس بگیریم، بعد از اینکه آتش تهیه سنگین ریختیم توانستیم شهر را بدون هیچ درگیری و تلفاتی فتح کنیم. در هماهنگی با فرمانده گفتند تا تل قرین راهی نیست، پنج نفر نیروی کمین برای پاکسازی جلو رفتند و 15 نفر نیروی داوطلب درخواست کردند.
🌻من که فرمانده دسته بودم در بین نیروها اعلام کردم برای گرفتن تل قرین داوطلب می خواهیم. به محض این که گفتم، هنوز حرفم تمام نشده بود که شهید نجفی مثل فنر از جا پرید و گفت من میایم. خدا رحمتش کند، آدم بسیار مخلصی بود.
🌻مسوولیت دسته را به یکی از دوستان سپردم و با شهید نجفی رفتیم. به مسوولیت سید ابراهیم تعدادی هم از دسته های دیگر آمدند. با هم به سمت تل قرین حرکت کردیم. دی ماه بود و آنجا هوا سوز داشت. نیروها بادگیر به تن داشتند و چون تبادل هوا در بادگیر نبود و مهمات زیادی داشتیم خیس عرق شده بودیم.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی ✫⇠قسمت : 5
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 6⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻به بالای تل قرین که رسیدیم، با این که جسته و گریخته خمپاره می آمد بدون درگیری اولیه، با وجود خستگی تقسیم کار کردیم. تعدادی نگهبان ایستادند و تعدادی دیگر خوابیدند. در بی سیم ها اعلام کردیم که بدون درگیری و مشکل خاصی به تل رسیدیم و تل را گرفتیم.
🌻سیدابراهیم نکات ایمنی و اولیه مثل این که چطور سنگر بسازند را به دوستان گفت و مشغول کار شدیم. صبح هوا که روشن شد دشمن تازه فهمید چه امتیازی را از دست داده است.
🌻تل قرین 15 کیلومتری مرز اسرائیل است. رو به روی تل قرین شهر کفرناسوج بود که از آنجا خیلی تهدید می شدیم. البته به شهر تسلط داشتیم ولی خمپاره اندازها و تیربارهای دشمن مدام کار می کردند. بچه ها تقسیم شدند.
🌻نیروی اصلی درمدرسه ای در عقبه مستقر بود و یک مقداری هم نیروی کمکی مثل ابوحامد و شهید فاتح از پایین همراهی می کردند.
🌻دشمن کم کم شروع به ریختن آتش کرد و ما مجبور شدیم در سنگرها پناه بگیریم. آنقدر آتش سنگین شده بود و به قدری خمپاره می آمد که هیچ حساب و کتاب نداشت طوری که عملا کار از دستمان گرفته شد.
🌻عرصه تنگ شد و چون ما تک زده بودیم دشمن در صدد پاتک برآمد و آتش تهیه ای را شروع کرد. مدام خمپاره می ریختند و نیروهایشان را در پناه آتش تهیه به جلو می کشیدند. آتش سنگین و فاصله ماهم زیاد بود. سلاحی که داشتیم کلاش بود و نمی توانستیم هدف را دقیق بزنیم و اثرگذار باشیم.
🌻دشمن به پشتیانی تیپ 23 و تیربارهایی که داشت نیروها را کشید جلو، ماهم چون در مرحله تثبیت تل بودیم در سنگرها مشغول بودیم.
ادامه
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی ✫⇠قسمت : 6
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 7⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻تا این که عرصه خیلی تنگ شد و به حدی نیرو به جلو آمد که تقریبا به بالا و سر تل رسیدند. ما که دیدیم آتش سنگین است 30 متری از لبه تل کشیدیم عقب تر، که شهید نجفی همان جا وقتی که دشمن بالا آمد، سینه به سینه دشمن به شهادت رسید. چند هفته بعد از این درگیری که برای شناسایی رفتیم کلاهش را لا به لای سنگ ها پیدا کردم، دوتا تیر به سرش خورده و شهید شده بود.
🌻هجومشان سنگین بود و به برکت حضرت زینب(س) و دلاوری های بچه ها، توانستیم مقاومت کنیم. هجمه آنقدر سنگین که من در سنگری که بودم، خمپاره از خمپاره قطع نمی شد مرگ را جلوی چشمم حس کردم. سنگرم در منطقه ای شیب دار به سمت دشمن بود و باید به صورت سینه خیز داخل سنگر می رفتم، آنقدر خمپاره ها سنگین بود که هر لحظه امکان شهادت می دادیم.
🌻چند فایل صوتی همان جا ضبط کردم که فایلی هم که از شهید صابری لحظاتی قبل از شهادت در رسانه ها پخش شده به همراه صدای بی سیم که می گوید آب می خواهم و من میگویم نداریم را همان جا ضبط کردم.
🌻به فاصله سی متر تکفیری ها بالا و لبه تل آمدند و آنقدر آتش سنگین بود که نمیتوانستیم از سنگر بیرون بیاییم.
🌻 دیدیم چاره ای نداریم، اگر دشمن جلوتر بیاید موقعیت را از دست می دهیم. هوا سرد بود، نیروها همه خسته بودند و استراحت هم نکرده بودند و انرژی نداشتند. سید ابراهیم که بمب روحیه ای بین بچه ها بود، با اخلاقش و با شوخی و ذکرهایی که می گفت روحیه را به بچه ها برگرداند. توی عملیات «تدمر» اگر سید نبود که روحیه بدهد محال بود بتوان خط را نگه داشت. با روحیه ای که سید داد نیروها پای کار ایستادند.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh .
مشقِ عشق ٬ دمشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی ✫⇠قسمت : 7
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 8⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻 حدود سی متر با دشمن فاصله داشتیم، هم ما نارنجک می انداختیم، هم دشمن. ولی چون فاصله داشتیم برد نارنجک ها آنقدر نبود که به پشت خاکریزها برسد.
🌻آنقدر جسور بودند، اول یک نارنجک و بعد قلوه سنگ می انداختند. ما فکر می کردیم نارنجک است، وقتی سرمان را می بردیم توی سنگر، از این موقعیت استفاده می کردند، چند قدم جلو می آمدند.
🌻وقتی این ترفندشان را دیدیم، فهمیدیم کارمان بی فایده است. در اطراف تل شیب زیادی وجود داشت و فقط یک جا محل ورود به تل بود اگر این طور نبود از چند جای مختلف وارد تل می شدند و ما قیچی می شدیم. تا سرشان را بالا می آوردند که وارد تل شوند، تیراندازی می کردیم، ولی دیدیم اینطور فایده ندارد.
🌻تصمیم گرفتیم اجازه دهیم کامل وارد تل شوند، سر خاکریز که می آمدند چشم بسته هم می شد زد. تعدادی را به درک واصل کردیم ولی نیروهایشان زیاد بود. یکی با تیربار از سر تل بالا آمد و آتش سنگینی ریخت که بچه ها را زمینگیر کرد. آنجا باز نهیب های سیدابراهیم و صدای پشت بی سیم شهید صابری شنیده می شد که به سید ابراهیم می گفت دشمن بالا آمده، اگر از وسط بیایند قیچی کنند ارتباط من که سمت چپ هستم با شما که سمت راست هستید قطع می شود. گفت خودتان را به ما برسانید.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
مــیــنــویــســمــ✍ تــا یــادم نــرود:
تــمــامــاقــتــدار مــیــهنــم 🇮🇷را از پــرواز شــمــا🕊 دارمــ...
اےنــروزها بــیــشــتــر از همــیــشــه
شــرمــنــده نــگــاه مــنــتــظــرتــان هســتــیــمــ..😔
آنــنــگــاهے ڪــه گــویــا فــریــاد مــیــزنــد...
خــونــمــان❣را بــه ســازش بــا دشــمــن نــفــروشــیــد.
افــســوســ...هزارانــافــســوس ڪــه خــون دل خــوردنــت هایــتــانــ...😭
یــادمــانــرفــتــ...😢
#شــهدا_شــرمــنــده_ایــمــ
🌹مشق عشق ، دمشق🌹
مشقِ عشق ٬ دمشق
کاش در رأسِ همین ساعت #سرگردانی ,
ورقِ واقعه را یکسره برگردانی !
حال من،
همچو مریضی است،
که در کشتن او...
درد و درمان و طبیبش،
همه هم دست شدند...