توی بچه های روحانی از همه کوچکتر بود و ریز نقش تر
برای همین به حاجی کوچیکه صداش میکردن رفقا
یکی از خصوصیاتش که خیلی بارز بود ارتباط گرم و صمیمیش بود
بر خلاف جثه س عجیب دل بزرگی داشت
تو سفری که به لبنان داشت از طریق حزب الله تونست بیاد سوریه
قبل از اومدنش زیارت شهدای حزب الله نسیبش شده بود و به قول معروف سیمش رو وصل کرده بود و کارش رو با شهدا بسته بود
رفیقش یکی از بچه های طلبه این دلنوشته رو براش نوشت بعد شهادتش :
آقای محمد جلیلی براش مینوسه:
.
محمد جان میذاری کمی ازت برای دیگران بگم داداشی؟! میدونم ناراحت میشی ولی حیفه کم بشناسنت… بذار بگم پایه ده حوزه(سطح سه) بودی و همزمان دانشجوی کارشناسی سال سوم فلسفه و هر دو با معدل ۱۹/۵…
.
بذار بگم نخبه ی علمی و حوزوی محسوب میشدی و همیشه توی درس و علم به شما و البته شهید زنده مون سجاد گل غبطه میخوردم و افتخار میکردم… بذار بگم که هیچ موقع به دیگران سر نخبه بودنت فخر نفروختی و حتی به گونه ای برخورد میکردی که انگار توی درس و فهم مسائل مثله بقیه ای! بذار بگم که همین چند ماه پیش برای امتحان سال نهم حوزه از آقای آل طه که یکی از سخت گیر ترین ممتحنین امتحانات شفاهی محسوب میشن و به هر کسی نمره ی بالای ۱۶ نمی دن! در امتحان کفایه و مکاسب سطح دو فقه و اصول دو تا ۱۸ خوشگل گرفتی که برای بسیاری از طلبه های کشور مثله رویا می مونه ولی اصلا به روی خودت نیاوردی که چقدر خوش استعداد و با تلاشی! (طلبه ها متوجهن ۱۸ کفایة الاصول امتحان شفاهی ممتحنین قم یعنی چی!)
.
بذار بگم که طلبه ی کاملا به روز و با دغدغه و انقلابی محسوب میشدی و بسیاری از فیلم های تاریخ سینمای جهان رو به تفکیک سبک و کارگردان با نقد و نظر کارشناسی دیده بودی و تو این عرصه مثله صاحب نظری آگاه، دستی بر آتش داشتی! بذار بگم که تو موسسه ی امام خمینی(ره) و در رشته ی معارف اسلامی و فلسفه از نفرات برگزیده و بنام موسسه شناخته میشدی و بدون هیچ ادعایی به ظاهر خیلی ساده روزی ۶ تا ۹ ساعت سر کلاسای فقه و اصول و کارشناسی شرکت میکردی و با استاد بحث مفید و نقد و اشکال موجه داشتی!
.
بذار بگم که زبان انگلیسیت تا نزدیکای اخذ مدرک تافل رفته بود و اساتید زبان در این مدت کوتاه کمتر فردی رو دیده بودند که انقدر استعداد زبانیش عالی باشه… بذار بگم که پایه نهمت رو تو یک هفته خوندی و به قدری فهم منطقی و اصولی و استنتاج فقهیت قوی بود که معدل سطح دو حوزت شد ۱۹/۵ و یک بار به زبون نیاوردی! بذار بگم که همیشه لبخند شوخی رو لبت بود و همیشه اهل طنز و بگو بخند بودی و هیچکس نیست که تو رو بشناسه و خنده ی قشنگ روی لب هات رو ندیده باشه! بذار بگم که عاشق آقا و امام و شهید آوینی و سعید قاسمی بودی و همیشه بین حرفات تیکه هایی از کتاب های شهید آوینی و سخنرانی های پر شور سردار قاسمی می گفتی!
.
محمد جان بازم ازت میگم! فقط لطف کن بهم بگو چرا دو هفته قبل از پر کشیدنت عکس پروفایل اینستا و تلگرامت رو به عکس شهید حاج امینی تغییر دادی و الان همه فهمیدن که چهره ی شهادتت بعد سی سال شبیه وجه زیبای ایشون
🌹سخنی از شهید مدافع حرم محمد امين كريميان خطاب به پدر و مادرش:
💠من زندگی با شما را دوست دارم اما زندگی در کنار حسین (ع) تمام آرزوی من است، من دیدار روی شما را دوست میدارم، اما دیدن روی حسین (ع) تمام هستی من است.
#شهید_محمد_امین_کریمیان
شیخ کوچک ما
رفاقت خاصی با شهید تمامزاده داشت یک دلنوشته هم نوشت که الان میفرستم
"دلنوشته شهید مدافع حرم محمدامین کریمیان به دوست شهیدش علی تمام زاده"
🌷بسم رب الشهداء🌷
هنوز هم کسانی هستند که بوی باروت را بر بوی عطر ترجیح می دهند.
دیدم کسانی را که از سیم خاردار نفس گذشتند تا از حق الیقین به عین الیقین برسند.
نمرده اند کسانی که برای دیدن روی حسین علیه السلام مرگ را به بازی می گیرند.
و مگر نه آنکه شهدا را آفریده اند تا اشکهایمان برای حسین علیه السلام جاری شود.
آری، شهدا واسطه هستند بین ما و آنچه من و تو نمی بینیم.
بنده به وضوح می بینم که تنها شهدا هستند که شهید می شوند و ما قبرستان نشینان عادات سخیف، تنها از شهادت نامی شنیده ایم.
پس ای شهید، ای آنکه در کنار مولایمان حسین در خلدبرین به ما خاکی ها تبسمی داری، دستی برآر و ما را از این منجلاب بیرون کش.
و اما اکنون از تو ای شهید آغوش گرمت به یادم مانده و کلمات همیشگی ات و خاطراتی که دیگر تکرار نخواهد شد.
اما عاشق از رجز خواندن هایت به سّر نی پی می برد.
و عاقل از رشادت هایت در تدمر، حلب و ... متحیر می ماند.
بنده به وضوح یافتم که تنها شهدا هستند که شهید می شوند.
خداحافظ رفیق