خدایا!🌿
هدایتم ڪن زیرا مےدانم ڪہ
گمراهے چہ بلاۍ خطرناڪے است''
-شھیدمصطفےچمران
به توصیه حاج آقا مجتبی تهرانی روزی ۵ صلوات از طرف امام مجتبی به مادرشان هدیه دهید ...کریم اهل بیت زیر دین نمیماند بی حساب جبران میکند ..
مطلب مجرب است ...
╭━━═━⊰✹⚜️✹⊱━═━━╮
🆔 @MJResalat110👈
╰━━═━⊰❀⚜️❀⊱━═━━╯
هشدار در خصوص پیامک کلاهبرداری سهام عدالت
🔹برخی از سودجویان با ارسال پیامک حاوی لینکهای آلوده سهام عدالت برای شهروندان قصد کلاهبرداری دارند.
🔹پلیس فتا: هموطن گرامی آیا اطلاع دارید پیام با محتوای سود سهام عدالت، ابلاغ حکم قضایی ثنا که از پیامرسانهای داخلی و خارجی و خطوط شخصی برای افراد جامعه ارسال میگردد عمدهترین شیوه سرقت اینترنتی از کارتهای بانکی هست چرا که نرم افزارهای مخرب حریم خصوصی شما را نقض میکند و در صورت کلیک بر روی آدرس اینترنتی شما قربانی بعدی خواهید بود.
زندگی اونقدر عجیبه که
به خودت میای میبینی
آدمایی که پارسال این موقع
فکر میکردی بهترین آدمای زندگیتن
و قراره تا ابد باشن ،
در بهترین حالت الان نه اهمیتی
برای هم دارید
نه از هم خبر دارید!
پس هر لحظه را بخند
از غم دوری کن
شادی رو مهمون دلت کن
#کیفر_خیانت_و_بی_وفایی
در یکی از دهاتهای فارس، دهقان با تجربه ای زندگی می کرد. او مردی هوشمند و عارف بود و از عبادت و بندگی خدا بهره تامّی داشت ولی فقیر و تنگدست بود و زندگی بسیار سختی داشت. دست به هر کاری دراز می کرد تا شاید بتواند از فقر و تنگدستی نجات یابد، ولی موفق نمی شد و پیش آمدهای پی در پی و ناگوار بر او وارد می شد و بیش از پیش او را به سختی و رنج می انداخت.
او زنی داشت که در حسن و زیبایی و جمال نظیر نداشت ولی در مقابل فقر و تنگدستی شوهرش، بسیار اعتراض می کرد و به او زخم زبان و طعنه می زد.
روزی زن به مردش گفت: «بیا از این جا هجرت کنیم، شاید در دیار دیگری بتوانی خود را از فقر و تنگدستی نجات دهی.»
مرد گفت: «من با این پیشنهاد موافق هستم زیرا بسیار کسانی بودند که از وطن خود هجرت کردند و در نتیجه به مقام و ثروت رسیدند ولی من از یک چیز می ترسم و آن است که می ترسم راه بی وفایی در پیش
بگیری و فریب دیگران را بخوری.»
زن، سوگندها یاد کرد و گفت: «من به عهدی که در شب عروسی و هنگام ازدواج با تو بستم تا آخر عمر وفا خواهم کرد و برای همیشه با تو خواهم بود. این اندیشه ها را از سر بدر کن و خیالت راحت و آسوده باشد.»:
مرد به پیشنهاد زن، از وطن خود به جای نامعلومی سفر کرد. در بین راه، گه گاهی در بعضی از منازل پیاده شده و استراحت می کردند و دوباره به حرکت خود ادامه می دادند تا اینکه در منزلی، مرد به خواب عمیقی فرو رفت.
در همین حین، امیر زاده ای که به عنوان شکار به آن اطراف آمده بود گذارش به همان جا افتاد. وقتی که چشمش به زن زیبای آن مرد افتاد، شیفته او شد و به او اظهار عشق و علاقه کرد و گفت: «اگر از آن مرد جدا شوی، به زندگی خوبی خواهی رسید و در ناز و نعمت بسر خواهی برد.»
زن نیز بر خلاف عهد و پیمانش، راه بی وفایی را در پیش گرفت و آهسته از جای برخاست و از شوهرش که خوابیده بود جدا شد و با آن جوان سوار بر اسب گردید و رفت، تا اینکه به چشمه ای رسیدند و برای قضای حاجت پیاده شدند. زن همین که کمی از چشمه دور شد شیری از راه رسید و آن زن را درید و مقداری از گوشت او را خورد و رفت. امیر زاده چون دید که زن جوان دیر کرده است بدنبال او رفت و دید که بدن پاره پاره او بر روی زمین است.
از طرفی، دهقان از خواب بیدار شد و زنش را ندید. برای پیدا کردن وی، شتابان به هر سو می دوید تا اینکه به همان چشمه رسید و آن جوان را دید و حال عیال خود را از او پرسید.
جوان گفت: «زنی را در اینجا دیدم که شیر او را پاره پاره کرده است.»
دهقان وقتی که زن خود را به آن حال دید و حقیقت ماجرا را فهمید گفت: «این است کیفر خیانت و بی وفایی.